کاشان نیوز-محمد ثابت ایمان: شرایط خوبى براى کشور نیست که آدم بخواهد از کنار نمکدان خاطرهها بگذرد و روى زخمهای ناشمار این روزها دست در جیب عافیت و راحت، راه برود و نمک بریزد؛ اما خاصیت هنر اجتماعى هم چیز دیگرى میگوید و چیز دیگرى میطلبد که سکوت را در خود میشکند. خاصه اگر بهترین خاطرات زندگى تو در عبور از هولناکترین پیچهای حیات یک بشر، از خوزستان باشد و شرجى جنوبش. از کوت عبدالله، پیچ استادیوم، لشکر، پل معلق، کارون دلدادگى، نخلها، شوش دانیال نبى، اروند، محله گلستان اهواز، کرخه، بازار ماهیفروشهای آبادان، مسجد و حواس حالا هى بخوان و هروله کن که؛ محمد نبودى ببینى که خرمشهر به گریه افتاده، على بن مهزیار، دزفیل و چغازنبیل و …
آدمى گاهى جایى خودش را وامیگذارد، کنار یک خاک، روى تب روندهی یک آب درگذر آفتاب و باد و باران و همان خاطره.
شاید برگردد و ببرد، شاید برود و برنگردد. بیستودو سال است که دیگر پا به خوزستان نگذاشتهام. جز یکمرتبه به بهانهی بررسى وضعیت مناطق آزاد اروند. آنهم با گشتى اندک در آبادان و خرمشهر.
اینکه در جلسه شوراى عالى منطقه نمایندهی آبادان میگفت؛ مردم به ما میگویند ما را به زمان قبل از انقلاب برگردانید، بماند!
اینکه در بازار ماهیفروشان در تحیر موسیقى دست و چاقو و میگو براى پاک کردن، به پسر شط و اروند و شرجى احساس گفتم، چه خبر رفیق؟ و جواب گرفتم که؛ آقا به خدا روى شط، وسط اروند در نقطهی صفر مرزى به دلار، لنج عراقی پاک نشدهی این میگو را بهتر از اینکه اینجا هست از من میخرد، اما و اما و اما … دوباره پرسیدم: پس چرا اینطرف میآوری؟ و جواب عجیبى که: اینجا ایران است، آقا! اینجا ایران من است، این میگو رو باید مردم خومون بخورند!
این هم بماند!
نمک در هجوم زخمها و بیتابی شانههای صبر و تحمل، باید خجالت بکشد که از زبان وقتنشناس اینگونه بیرون بریزد.
خوزستان، جایى که با شرجیترین آواى لهجههایش، شرقى دلتنگ کارون را میتوانی به غروب آویزان پل معلق هر چه آرزوست، پیونددهی! و آرامآرام با شط دلهرههای در راهش، به خواب خاطرههاى راهها نزدیکتر شوى. جایی که نخستین هندوانهی معرفت را با گود عصمت زورخانهی پوریاى ولى اهواز، در لشکرک، با زبان و لهجهی شوشترى پهلوان حمایتى به دست میآوردی، هى! مرشد رحیم، مرشد سیف!
این روزها حال خیلى چیزها خوب نیستند، راستى حال شما چطور است؟
صداى پنجهی معرفت از دایره گود که نیفتاده، جبین خاطر بلند مردان دیارتان بالا باد مرشد، بگو بیش باد! که دلم آرام شود. نمیدانم شرف شط هنوز بعد یک باران عظیم و پیاپى و ناگهانى، روى پل شناور ردى از خاک و گل بجا میگذارد یا نه!
اى بمانى در دلم اى خاک که همهی دردها و درمانها از تو شروع میشود، اى خاک!
نمیدانم!
خدا کند مردمت را شاد ببینیم و بینیاز از اینهمه خدا خدا گفتنها!! خدا کند دوباره … .
احوال نوشتنم از درد آب نمکشیده، رفتم از شرم بخوابم نشد رفتم بلکه نباشم، نشد!
رفتم که نباشم، نشد!
اما این دم آخر، یاد حرف استاد افتادم در کلاس آبوخاک که میگفت:
آری آب و دوباره همان خاک، که میگفت:
روى کرهی زمین دونقطهی منحصربهفرد ویژه خداوند آفریده است، یکى کالیفرنیاى امریکا، یکى خوزستان ایران. با این تفاوت که زمین کالیفرنیا در زیر خود فقط آب دارد و زمین خوزستان در زیر هم آب دارد هم نفت.
میگفت …
بماند!
اینیک چراى بزرگ است که تاریخ را به پاسخ وا ندارد، تاریخ، تاریخ نخواهد بود و شد!
طبیعت را به واکنش ننشاند، طبیعت نخواهد بود و شد!
اى خاک!
بسترت آبى اى رود کجا خواهد یافت
قسمت طى شده در دامن دریا فردا
اى خاک …!
دیدگاه شما