کاشان نیوز-مرتضی واحدیان*: نوشتار حاضر نواختی ست نقادانه پیرامون نمایش فیلمهای کوتاه در برنامهای که در روزهای گذشته در ذیل عنوان (پاتوق بهاره فیلم کاج) برگزار شد. پاتوقی که فرصتی کوتاه، اما پروپیمان فراهم آورد تا سه ضلع بنیادی هر رویداد و مواجههی هنری، یعنی سهگانهی مؤلف، مخاطب و منتقد در همنشینیای بیپیرایه و بیپرده قرار گیرند و عرصهی تماشا به ساحتی برای برقراری دیالوگ جمعی و تاخت اندیشههای فردی بدل شود.
گپ و گفتهای چند شب گذشته که به همت محمود ساطع و عباس جمالی و سایر دستاندرکاران و دوستان محقق شد، امکان مناسبی برای گسترش فرهنگ جمعی فراهم آورد. درواقع نوعی بستر بینامتنی مدنظر بنیامین ایجاد شد که برمبنای آن هنر از وجهی آریستوکراتیک و اشراف سالارانه درآید و وجههای دموکراتیک و همگانی یابد و همگان امکان کشف و تأویل از آثار نمایش دادهشده پیدا کنند و به قول براویت از متفکران مطالعات فرهنگی، تماشاگران عام هم همچون نخبگان خاص و منتقدان مسلح به دایره واژگانی هنر به بازرسان هنری تبدیل شوند، گرچه بازرسانی حواسپرت و نیمه هشیار باشند؛ اما میخواهم از خوبیهای فوق درگذرم و نوشته را با سویههایی انتقادیتر و کلامی تیزتر پیگیری کنم، چراکه آثار نمایش دادهشده بیش از آنکه نشانی از امید با خود داشته باشند، نشانهای هشداردهنده بودند بر حالوروز فرهنگیمان.
متأسفانه همچنان که در سطح واقعیت اجتماعی جاری دنیای روزمره همگی دچار نوعی تهی بودگی در لایههای فرهنگی وجودمان و نوعی ملالآوری در لایههای تجربه زیستیمان شدهایم و منحیثالمجموع فردیتهایمان چیزی نیست جز پیمودن زندگیای برمدار خواب و خوراک، بیدغدغگی و بی سؤالی، بیچون و چرایی و تن دادگی و درنهایت آن چیزی که سید علی صالحی زیستن بر (رعایت آداب لاجرم) مینامد… .
آثار نمایش دادهشده نیز بهاندازه همان زندگی سخیف و نحیف شدهاند و در پیوستار تولیدات هنری امروزه که بیشتر حرفهایی هستند برای زده شدن و تصویرهایی برای به تصویر کشیده شدن، تنها ساختهشدهاند برای نمایش داده شدن و مصرف شدن. چنانکه گویی هنر و هنرمند با خود عهد کرده است که چیزی بر تاریخ نیفزاید و تاریخ تلنبار شده از امر عامهپسند را نهایتاً غنیتر کند و صرفاً بر آرشیو کمی ساختهها، اسمی دیگر و ساختهای دیگر بیفزاید. انگار یکی از رسالتهای راستین هنر که همانا (آشناییزدایی از امر بدیهی و لایروبی از پنداشتههای همیشه پیشفرض است) باید به خاموشی سپرده شود و بازنمایی تنها قرار است در سطح توصیف و نمایش تصاویری تکهتکه و گاها بیربط بماند. چیزی که برداشت من از کلیت آثار به نمایش درآمده شده بود. گرچه تکوتوک استثناهایی بودند و یک تعداد کارها علیرغم رنجی که از عقبماندگی تکنولوژیکی و تعریف درست و دقیق میزانسن و دکوپاژ میبردند، ذهن را به ورطهها و لحظههایی ناب میکشاندند، همچون تک مصراعهای یک رباعی؛ اما کلیت آثار به نمایش گذاشتهشده صدای بیدغدغگی، نگاه زیباییشناختی صرف و سربهزیری زیر طاق بلند بایدها بودند و بس.
چنین ضعف فاحشی که در طی ۲۰ سال خود را کشدار میکند و حتی زمان نمیتواند کدری آن را بگیرد، نشان میدهد که ما از فقدان جریان و جرگهی هنری در این جامعه رنج میبریم. در اینجا نقبی به نگاه هابرماس در کتاب دگرگونی ساختار حوزهی عمومی میزنم. هابرماس بر این است که محافل ادبی در آلمان، کافهها در فرانسه و قهوهخانهها در انگلستان قرن ۱۸ عرصهای شدند برای شکلگیری خرد جمعی و حوزه عمومی که ماحصل فراهم آمدن این امکان این بود که حوزه عمومی مسائل اجتماعی را شناسایی میکرد و سپس آن را به اجتماع هنری انتقال میداد، جامعه هنری نیز به میانجی مکانیسمها و شیوههای بیانگری به بازنمایی مسائل میپرداخت و زبان گویای جامعه میشد. زنجیره این ارتباطها در طول دوران بعد ادامه یافت و ماحصل آن این است که ما در صورت کاربست نوعی نگاهی تطبیقی بر روند و گذارهای هنری، میبینیم که هنر چگونه میتواند ابزاری برای ابراز روح جامعه و بازشناسی لایههای سخت و ناپیدای مسائل جاری باشد.
به نظر میرسد ما نیز برای درآمدن از خرقهی این عادت کهنهشده بر جامعه هنریمان که تمام زورش برای تولید و درانداختن آثاری ست میانمایه و معمولی، نیاز داریم به تفکری بینا رشتهای. تفکری که هنرمند احترام و ارتباط با فرهنگ و نقد فرهنگی و مطالعات اجتماعی را بپذیرد و پیش از آنکه سیناپس خام فیلمنامهاش را به داستان و قصه بدل کند، به بوته نقد و گفتگو ببرد در جرگه هنری ببرد تا شاید این داستانهای خالی از عنصر دراماتیک یا پیرنگهای که منطقی روایی را بسازند، شکل و شمایلی شایسته بیابند تا آدمی حس نکند سر سینمای مملو شده از فیلمهای چیپس و پفکی نشسته است.
*دانشجوی دکتری بررسی مسائل اجتماعی ایران
دیدگاه شما