کاشان نیوز–محمد ثابت ایمان: هنر تنها میدانى است که اگر با معیارها و بنیان هایش بازى شود، پنجره اى براى شهود لحظه هاى مخاطبش باز که نمى کند، مى شود دیوار بدون روزنى که دیگر نور هم ندارد. و نور اینجا یعنى همان بنیانى که باید اصل افرینش و زیبایى هنر متصل به مبدأ، در ان موج بزند.
راز ماندگارى چنین هنری نیز ، به استقبال کثرت عامه از أن بر مى گردد هرچه مورد قبول تر ، جاودانه تر و فاخرتر.
دقیقا این نقطه، تنها جایى خواهد بود که با هیچ کس از در مسامحه و شوخى وارد نخواهد شد. یک متر براى تشخیص سره از ناسره.
جاییکه مردم به تعداد قابلیت هاى فردى خویش، در نگاه به آئینه ى ازل، با پذیرش و تأیید یک اثر، به تکمیل خرده آئینه ها خواهند پرداخت و از این طریق بر جاودانگى اثر، صحه خواهند گذاشت. چنین هنرى راه به کثرت معرفت ها مى برد، چون از کثرت حضور ایشان، جوشیده و به راه افتاده است. و این یعنى باید ساحت هنرى از گرفتارى کمیت کم شده رها شود.
راه براى حضور حداکثرى ظرفیت ها باز شود. در این صورت است که آینه، آینه خواهد شد و پیمانه ی هنر، از کیفیت حضور اهلش، لبریز خواهد شد.
اما آنچه امروز در جامعه به اصطلاح هنرى خویش شاهد انیم ، از این قاعده پیروى نمى کند و سمت و سوى هنرى را که در کمال استغنای خویش،به مخاطب بعد از اینش می گفت.
کافى نوشته ام که به عالم نمى دهم را، هرگز نخواهد گرفت و نخواهد شد.
اقتصاد هنرى ما در بازى اکنون عده ای اگرچه به عدد میلیارد هم مى رسد و گالرى ها و حراجى ها و گیشه ها ى بلیط ها از مخاطب نسبی لبریز هم مى شود اما جاى یک گمشده ی اساسى خالى و غیر قابل إنکار است و آن همان استقبال کثرت، در ابعاد مختلف معرفتى متفاوت از یکدیگر، در قبول یا رد یک اثر هنریست.
هنوز چرخه ی به ظاهر میلیاردى اقتصاد هنرى ما بر روى قاعده کمیت کم شده مى چرخد و این چرخش در حال توهم مضاعف و خود بزرگ بینى عناصر سازنده خویش نیز هست. لذا هر لحظه ممکن است به اندک بهانه اى از بیرون ماجرا، در اثر برهم خوردن نیروهای نامتقارن، از چفت و بست موجود رها شده و خودش را آویزان و معلق شرائط خود ساخته ببیند.
این یک حقیقت است که تعدى به حقوق دیگران ظلم به حساب آمده و هیچ ظلمی نیز بنیان ندارد.
وقتی دایره ی بسته مدیریت فرهنگ و هنری ما تنها حول محور افرادی خاص می چرخد، یعنی امکان حضور دیگران با نیست یا باید به بهای قرار گرفتن در چرخه ی باطل مذکور باشد، این یعنی همیشه عده ای با لحاظ یک تاریخ مصرف معین حضور خواهند داشت و عده ای نه!
این یعنی هنر برای ماندنش به حدود اتصال به منبع و مبدا نیز راه نخواهد برد.
این یعنی چرخه ی معیوب مذکور، به جای هنرمند به دنبال گلادیاتور از جنس مثلا هنری خویش است، آنهم آنگونه که گروهی اندک در همان چرخه ی ناقص هویتی به دنبال آن هستند. از این رو نه تنها آفرینش این هنر ما را به جایی نخواهد رسانید، چون از قاعده ی بسته ی ورود ظرفیت ها پیروی می کند بلکه مخاطب چنین هنری هم، روی دایره ی بسته همان کمیت کم شده گام خواهد گذاشت و نتیجه ی این چرخه آن می شود که، عالی ترین مقام فرهنگی کشور می گوید : نزدیک به ٨٠ درصد مردم، به سینما نرفته یا نمی روند یا شاید برخی اصلا نمی دانند سینما یعنی چه؟
ممکن است برای این پدیده دلایل و متغیرهای مختلفی را بر هم برشماریم اما یگانه دلیل بنیادی آن، همان است که تأثیر جدی از فطرت زیبا جو وحق طلب انسان می گیرد و به همین دلیل هم از همان آغاز بر دوش همان فطرت عامه نیز خلق می شود.
آری این واقعیت تلخ را باید چه بلند فریادش کرد که احتمالا ما بیش از چند محمد رضا شجریان و علی حاتمی و خسرو شکیبایی و … در چنته ی هویتی خویش داشته و حتما داریم و در آینده نیز خواهیم داشت که به واسطه ی رویکرد سیستمی ناقص و سیاستگذاری اشتباه و افتادن در پنجه ی مافیای اقتصادی هنر، فرصت بروز و ظهور خویش را پیدا نکرده و چه بسا نخواهند کرد.
و البته که آنچه می بینیم به ظاهر گل و بلبل و حال و هوای مثلا خوب و لاغیری است که سوار بر استحمار نوین فرهنگی، دامن ریز و درشت اهل فرهنگ را گرفته و قرار نیست حالا حالا هم رها کند.
به قول عزیزی، محمد رضا گلزار باید نقش بابابزرگ نوه دار سینما را بازی کند اما بواسطه ی همان کمیت کم شده، هنوز دارد نقش جوان مجرد عاشق پیشه ای را با عده ای مخاطب خاص به بازی می نشیند و معنای این پروسه ی نازای فرهنگی یعنی، کشتن ذائقه و معنا در مخاطب جستجوگر هنر ایرانی!
دیدگاه شما