کاشان نیوز- جابر تواضعی: بعد این همه سال نسبت به خیلی از هنرها و آوانگاردبازیهایشان حس دوگانهای دارم و البته خیلی وقتها درکشان نمیکنم. در تعریف شخصی من هنر چیزی است با گستره انتشار وسیع؛ چیزی که مردم عادی با سواد و تحصیلات و درک هنری معمولی هم با خواندن یا دیدنش با وسع خودشان به درکی برسند و با آن ارتباط برقرار کنند. به گمانم وقتی در بیش از 90 درصد موارد این اتفاق نمیافتد، پس حداقل جماعت هنرمند نباید از مخاطب کم و تیراژ پایین گله کنند.
معضل مخاطب کم حتی دامن شعر را هم بهعنوان مردمیترین و فراگیرترین هنر این دیار که با گوشت و خون مردم هم عجین است، گرفته. خود من خیلی وقتها بهتر و راحتتر با شعر نو یا سپید ارتباط برقرار میکنم. ولی فکر میکنم بد نیست شاعران نوگرا هم کمی از برج عاج شان پایین بیایند و به خاطر خدا یک قدم برای برقراری سیم «ارتباط» شعرشان با مخاطب بردارند تا مخاطب ده قدم به سمتشان بیاید؛ اتفاقی که اولین وظیفه و آرزوی هر هنرمندی است.
خوشبختانه این چیزی است که در اشعار ابوالقاسم تقوایی دیده میشود. شعر او روان است و فهمیده میشود و این کمچیزی نیست. مغلق و نامفهوم نیست و حتی در اولین برداشت هم میشود با آن ارتباط گرفت. گیرم مفاهیم پنهان یا شاعرانگی تنیده در لابهلای موسیقی کلماتش میماند برای مراحل بعدی.
همین سادگی و روانی است که وقتی «منِ» شاعر هم از لابهلای خطوط بیرون میزند، اظهار فضل تلقی نمیشود و اتفاقاً به کارش نوعی تشخص میبخشد. حتی در شعری مثل «جدول» که در آن برای بیان حرفش، از کارکردهای پست مدرنیستی تصویر مدد جسته یا در شعر طولانی «وقتی…» یا این شعر: «با عصای پدربزرگ/ از دریا میگذشتم/ بزرگ شدم/ ابوالقاسم/ در رودخانهای به عمق یک میلیمتر / غرق.»
یا جاهایی که از روستای آبا و اجدادیاش یزدل میگوید یا معلمهای مدرسهاش را به اسم میآورد که بعضیشان را ما هم میشناسیم: «Love را/ با چاقوی کُل/ روی نیمکت میکندیم/ و تنها چیزی که گوش نمیکردیم/ حرفهای آقای بهاردوست/ -معلم کلاس دوم راهنمایی- بود/ …»
شعر سه دفتر دارد به نامهای «افلاطونی که هندسه نمیدانست»، «روایتها» و «برای بعدها». تقریباً در بیشتر شهرهای کتاب، روایتی موجز و مینیمالیستی هست و در شعرهای دفتر دوم پررنگ تر و بیشتر. یادم هست آقای شاعر در سالهای دور تلاشهایی هم کرد برای نوشتن داستان. فارغ از اینکه چرا خودش داستان نوشتن را ادامه نداد، من کمی خوشحالم که او به شعرش چسبید. آخر کسی که میتواند شعر بگوید که نمینشیند داستان بنویسد! با این حال کی میتواند منکر این بشود که این شعر که اتفاقاً در دفتر سوم کتاب آمده و نه در بخش «روایتها»، یک داستان کوتاه کوتاه عالی و بهیادماندنی نیست: «شانه آرایشگر/ در موهای ژولیده مشتری گیر کرد/ – آقای هایزنبرگ!/ – آقای اینشتین!» این یعنی او حالا دارد این میل و رویکرد را که در غزلهاش هم دیده میشد، با خیال راحتتری در اشعار سپیدش ادامه میدهد.
تقوایی غیر از نگاه مینیمالیستی و ایجاز، طنز ویژه تلخ و سیاهی هم دارد که در کتاب قبلیاش «شعرهای گاوی» (1388) پررنگتر بود و بیشتر به چشم میآمد. طنزی که از عناوین سه کتاب آخر او هم پیداست. نگاه کنید به این شعر: «غریبم/ غریبتر از قفلی بسته/ بر ضریح امامزادهای دروغین.» یا این یکی: «کشاورز عرقش را پاک کرد/ و بر کردو/ ولو شد/ خیابان جدید/ حال هندوانهها را/ خراب کرده بود.»
به هرحال «افلاطونی که هندسه نمیدانست»، چهارمین و تا جایی که من میدانم آخرین مجموعه شعر ابوالقاسم تقوایی است بعد از «کبریتی اوستایی» (1387) «کشیدن گاری شاهانه» (1388) و «شعرهای گاوی» (1388). میگویم تا جایی که من میدانم، چون خیلی وقت است همهمان در مناسبات سخت و پیچیده زندگی در افق تهران محو شدهایم و خودمان را هم گم کردهایم، چه رسد به همدیگر را. نشان به آن نشان که این کتاب را حالا دو سال بعد از تاریخ انتشار، در کتابفروشی تازهتأسیس ساربوک دیدم و خریدم.
بد نیست همینجا دستمریزادی هم بگویم به مسئولان مؤسسه خانه کتاب که کارشان چه از منظر فرهنگی و چه اشتغال و کارآفرینی قابل بررسی و تحسین است و گام مهمی است برای نزدیکی فرهنگ و اقتصاد در این شهر. والا همچنان برای دیدن و تهیه اینهمه کتاب تخصصی، هربار تا تهران گز میکردیم و اتفاق خاصی هم نمیافتاد.
اگر میدیگر اینکه میماند سؤالهایی مثل اینکه چرا کتابهایش را یا بهصورت ناشر-مؤلف چاپ میکند یا با ناشران شهرستانی، آنهم ناشران رشتی و مشهدی؟!
اینکه چرا سایت شخصیاش چند وقتی است در دسترس نیست یا اینکه آیا قرار نیست دیگر غزلی از او بخوانیم؟ عجالتاً تا مجالی برای پرسیدن این سؤالها پیش بیاید، دوست دارم یکی از غزلهای اجتماعیاش را از مجموعه اولش «کبریتی اوستایی» با هم بخوانیم:
آیا هنوز بر لبت افسوس مانده است؟
دشنه بگیر! دخمه کابوس مانده است
عصیانِ آریاییِ رستم، غریبوار
در خشتهای بیرمق توس مانده است
شاید که اشک دختر گرجی هنوز هم
بر خاکهای غمزده روس مانده است
شاید هنوز گیوه خونین میرزا
جایی میان فومن و چالوس مانده است
شاید میان کلبه دهقان پیر هم
سوسوی کورِ شعله فانوس مانده است
آری دلیرمرد! بیفروز هیمه را
تکثیر سرخ آتش و ققنوس مانده است..
8 مرداد 93- کاشان
قاسم دوستت داریم
سلام جابر جان - ممنون که می نویسی من اولین بار که شعر سپید قاسم را خواندم / شنیدم از خودم و نه از خودش سئوال کردم چه می شود که شاعر از غزل آن هم غزل با این کیفیت به شعر سپید کوچ کند. اشاره ام به کیفیت تنها بر پایه ی شم و احساس و البته مقایسه است نه دانش و اطلاعات تئوریک و اشاره ام به سادگی بیشتر مربوط به فرم و زبان است نه ذات و نهاد. اما کمی بعدتر، که چند بار خواندمش،به نظرم رسید شعرهای تازه تقوایی تصویر بی واسطه ای از تخیل شاعانه است؛ مبتنی بر تداعی و تخیل . تجربه ی شعرهایش ـ اگر مثالم ناجور نباشد ـ مثل نوشیدن شیر تصفیه نشده است؛ شیر ناب به جای خوردن لبنیات «پروسس» شده! پس شاعر خود را ملزم نمی داند که مثلا با اضافه کردن بندهایی از تعریف کاریکلماتور، شبه هایکو یا چیزهای مشابه دیگر بگریزد، نمی خواهد با وزن و قافیه لبن گوارایش را بسته بندی کند. فارغ از هر گونه ارزش گذاری این یک رویکرد نو است که در شعرهای تقوایی نه از سر تنبلی و نتوانستن که با آگاهی انتخاب شده.نکته دیگر این که در بی وزنی و بی آلایشی شعرهای نو تقوایی من بیشتر بی آلایشی فرضا معماری مدرن را می بینم تا به گفته شما «کارکردهای پست مدرنیستی» که البته من نمی شناسمش! با اتکا به نمونه آورده شده در متن می خواهم به یک شباهت اشاره کنم میان شعرهای سپید و غزلهایش: «کشاورز عرقش را پاک کرد/ و بر کردو/ ولو شد/ خیابان جدید/ حال هندوانهها را/ خراب کرده بود.» من اگر بخواهم این شعر را تعریف کنم می گویم :« غم، تصویر، معنا» . حالا شاید یکی هم بگوید این تعریف خیلی از شعرهاست. ولی من جواب خواهم داد در فرصت سه جمله شاعر همه این ها را ساخته. معنا در عبور خیابان ( به عنوان عنصری نو) مستتر است. خیابان اگر جدید هم نبود باز عنصر جدیدی بود. کشاورز عرق کرده بر کردو ولو می شود و در کنار هندوانه ها تصویر غم انگیز و تازه ای از یک تم تکرار شونده می سازد؛ چیزی نو به چیزی قدیمی حمله کرده. اما شباهتی که گفتم غم و اندوهی است که به شکلی تراژیک و کمیک در شعرهای نوی قاسم ادامه می یابد و البته در بالا هم به آن اشاره شده بود. با همه این تفاسیر اگر صادق باشم غزل های جناب شاعر بی واسطه به جان نگارنده می نشیند، در حالی که شعرهای نواش مرا به تامل وا می دارد و لذتش کمی با تاخیر است.
[پاسخ:] ممنون از کامنتت که دست کمی از یک یادداشت یا ریویو ندارد؛ چه به لحاظ فرم و چه محتوا. چیزی در تقابل یا تضاد با این یادداشت ندیدم. اما چند نکته: 1. برخورد من هم با شعر، از منظر حس و حال است و نه دانش تئوریک. گرچه از منظر دوم هم باید خواننده/ مخاطب/ منتقد از نظر حسی و عاطفی با کار ارتباط برقرار کرده باشد. 2. منظورم از «کارکردهای پست مدرنیستی» یکی دو جا بیشتر نیست. چیزی که بهطور خاص یادم میآید، شعری است که اسم خودش را در جدول کلمات متقاطع کامل میکرد. 3. و یک شوخی برای مقایسه شعر قاسم با لبینات پروسس نشده: شعر قاسم تقوایی روغن پالم ندارد!
.سپاس آقای تواضعی... به شادی تان