کاشان نیوز– مصطفی طوقانیان: سندروم با حکایتی تمثیلی-اسطورهای آغاز میشود. تمثیلی که قرار است بیانگر قانون مطلق و تکرارشونده زندگی باشد. داستان «گل همیشهبهار» ماجرای پنج نفری است که برای چیدن گل اسطورهای خطر میکنند و هر کدام بسته به پیشانی نوشتشان به سرنوشتی از پیش تعیینشده تن میدهند. رضای سندروم با خواب و خیال پنجمین نفر بزرگشده. جلوتر مه و خورشید و فلک دست به دست هم خواهند داد تا او تکثیر یکی از قهرمانهای کودکیاش باشد.
سندروم زندگی نامعتبر به درستی طراحی و بنا میشود. با یک تمثیل یا بهتر است بگویم نقشه راه شروع میشود، در ادامه با حذف زائدههای رضا پارسی پلهپله تا ساختن قهرمان پیش میرود و وقتی قهرمان روزش به سر میآید، به شب آتشبازی خیابان بهار بازمیگردد و در پایان، جز به جز (همانطور که وظیفه تاریخ است) تاریخ دستکاریشده خانواده رضا پارسی را برملا میکند.
ترتیب داستان را رعایت نمیکنم تا همراه رضا پارسی از پنجره نظارهگر شادی دستهجمعی ساکنان کوچه فرعی هشتم خ بهار باشم. رضا پارسی در آخرین چهارشنبه سال میل شدیدی پیدا میکند تا در جمع همسایگان حضور پیدا کند. این حضور میتواند شروع خوبی باشد تا از دایره قهرمانها و اسطورههای خیالی داستانهای کودکیاش بیرون بیاید و در دایره سازها و قهقهههای اهالی محل ورود کند. این شب میتواند متفاوتترین شب برای رضای سندروم باشد چراکه یکباره برای او آدمهایی که در کوچه بالا و پایین میپرند از قهرمانهایی که از کودکی تا امروز حتا جرئت نزدیک شدن و لمسشان را نداشته، واقعیتر شدهاند. دایره امنیت نسبت به دایره نتها و نغمهها بیاعتنا است چراکه هیاهوی سازها و فریادها بلندتر از جیغ سوت مأموران آن حوالی است. پس فرصت مناسبی است تا رضا سطل آشغال را وارونه بگیرد و همراه صداها در جشن فراموشی سهیم شود. چهرههای گردآمده دور آتش، بزک شده و قلابی نیستند خودِ بیخود شدهشان هستند. حضور هر قهرمانی در این جشن ممنوع است. نصرت قائناتی همسر انسیه قهرمان است پس جای خالیاش جای نصرت را پر میکند. نصرت واقعی تنها در پستوهای تاریک و نمور خاطرات انسیه و دخترانش حاضر خواهد بود نه در جمع همسایگان.
حضور رضایِ سندروم در شب بیخیالی هیاهوها میتواند بهاندازه عبور قهرمانها از آتش سخت و جانسوز باشد. او به دعوت روبیک در این جشن شرکت میکند و بار سنگینی از دوش برمیدارد. او خروار خروار باری را که قهرمان قصهها با یک انگشت بلند میکردند، به زحمت زمین میگذارد و از تمام قیدها و حصارهای ساختگی خلاص میشود و چون کاهی در هوا معلق میماند. این سبک شدن ناگهانی قرار است او را در چه مسیر تکرارشوندهای قرار دهد؟ او روز بعد از آتشبازی با توکلی همکار اداره روبرو میشود و برای اینکه ثابت کند از یک مهندس دوزاری بیشتر سرش میشود و فاصله خیلی زیادی با آدمهای معمولی ازجمله خود توکلی دارد مشتی حواله همکارش میکند. عارضهای که از سبکی ناشی میشد، حالا خیلی سنگین روی صورت توکلی فرود میآید. قهر رضا پارسی با دایره اسطورهها و افسانههای قصههای مادربزرگ یک روز هم طول نمیکشد. او باز به آغوش همیشه باز قهرمانها پناه میبرد با این تفاوت که این بار قصد دارد خود یکی از آنها باشد. آیا رضا پارسی قرار است نقش پنجمین نفر را در تمثیل تکرارشونده بازی کند؟
برای پاسخ به این پرسش کلیدی نیاز است تا به تفاوتهای قصهگویی مادربزرگ و دانای کل سندروم بپردازم. مادربزرگ قصه گوی توانایی است، بسیار مدرن قصه تعریف میکند. خان جان شنوندهاش را چون خمیری در مشت بازی میدهد و هر طور که بخواهد از خم و پیچهای قصه میگذراندش. خان جان اتمسفر قصه را با چنگ به کلمات کلیشهای نمیسازد. اگر بخواهد از سوز بیرحم زمستان حرفی بزند، در گوشهای از داستان پیت نفت را نشان میدهد. با چین و چروک صورتش میفهماند که آدم قصهاش چه در سر دارد و چه خواهد کرد. هر شخصیت با صدای ساختهشده از حنجره خان جان، صفت نیک و بد میگیرد. با این همه جانِ قصههای خان جان تنه به حکایات میزند. جانِ قصه خودِ درونی آدمهاست که در حکایات خان جان آنقدر سفیداب مال میشوند که چرکهای زیر پنهان و محو میشوند. قهرمانهای خان جان هر چه دستنیافتنیتر، پرستیدنی تر میشوند. قربعلی که در عالم واقعیت از پس خودش هم برنمیآید در عالم قصه قدرت مافوق بشری پیدا میکند. راوی سندروم با آگاهی تصمیم میگیرد هم در شیوه قصهگویی و هم در جانِ قصه مقابل خان جان و دنیای کودکی رضا بایستد. راوی سندروم از اینکه خودش را وسط بیندازد و بیمقدمه پیش آگاهی بدهد ابایی ندارد. میتواند ناگهان فریاد بزند:«آهای حواست باشد قرار است در این اتاق حادثهای رخ بدهد» یا شانههایت را تکان بدهد و در گوشت زمزمه کند: «میدانستی ضربه سوم توسط چنین فردی زده خواهد شد!». کاری که هرگز مادربزرگ نمیکرد چون بیشک مخاطب متحیر و گیجش را از دست میداد. راوی سندروم آدمهای ورود یافته به داستان را از ابتدا لخت میکند و به همان حال در راهروهای قصه رهایشان میکند. همه میدانیم آصف پشمکیهای طالب را قبول ندارد و توکلی بسیار ظاهربین است و مظفری اتوکشیده بی چاک و دهان است. خان جان پته آدمهایش را به این راحتی روی آب نمیریزد و آنها را در موقعیتهای درگیر و انتخابهایشان میسازد. برای مثال خصلتهای اهریمنی حاج مرتضا در رابطهاش با اجنه تعریف میشود، به جای اینکه گفته شود:«اینکه کنار کرت لمداده حاج مرتضا است. او انسانی تنپرور است و نان بازوی خودش را نمیخورد»
راوی سندروم در مواجههاش با قهرمان هم تفاوتهای اساسی با خان جان دارد. راوی در بخش پردازش تصویر اولیه یک یاغی تصویر پرتوپلایی از رضا پارسی نمیدهد. پارسی در اولین تصویر بدین گونه پرداخته میشود:«زیپ بالاپوشش را تا زیر گلو بالا کشیده و دستهایش را محکم در جیبهایش فروکرده است». رضا پارسی با ترس و ضعفهای یک انسان معمولی معرفی میشود. اینگونه مخاطب فرصت پیدا میکند که به قهرمان احتمالی نزدیک شود و به کشف اشتراکات خود با او بپردازد. درحالیکه نزدیک شدن به قهرمانهای خان جان از محالات است چراکه آن قهرمانها با هیچ صفت معمولی یا واقعی ساخته نمیشوند.
شکل قهرمانها و شیوه تعریف قصه بارزترین تفاوت خان جان و راوی سندروم است. تنها وجه اشتراک بین این دو دروغگوییشان است. ذات هر دویشان فریبکاری و پنهانکاری است. این دو برای روایت قصه روی هر پشتبامی که بخواهند میایستند و بهدلخواه خودشان قصه را دستکاری میکنند. رضا پارسی دو جا اَدای قهرمانها را درمیآورد، یکبار به صورت توکلی مشت میزند و بار دیگر با میلهای فک مظفری را از جا درمیآورد. ناظرِ بر این دو صحنه دانای کل است و چه شاهدی حقهبازتر از ایشان! رضا پارسی به روایت دانای کل قهرمان میشود همان کسی که پدر قربانعلی را در صحنه کشتن امیرقاجار حاضر کرد و کودک سه چهارساله را در گهواره فهم و شعور داد تا سینهاش بشود صندوقچهای برای نگهداری تاریخ جعلی. پس قهرمان شدن رضا پارسی از بیخ دروغ است همانطور که قهرمانهای خان جان هرگز وجودی خارج از قصه نداشتهاند. نقش رضا پارسی در تمثیل تکرارشونده، بازنده برنده یا همیشه راضی نیست، او دارد تاوان میدهد بهاندازه همه سالهایی که زندگی نکرده است. رضا در یک بازگشت ابدی تمام رنجهای ناگفتهای را که راویانِ دروغ تحریف کردند، به دوش میکشد. او نه یکبار که هزار بار شکستهای روایت نشده قهرمانها را شکست میخورد.
مهمترین ویژگی سندروم زندگی نامعتبر ایستادن تمامقد جلوی دنیای پرزرق و برق کودکیِ رضاهای پارسی است. دنیایی که قهرمانها ساختند و خیلیها در خم و پیچش از نفس افتادند.
آنچه سندروم میسازد به کودک لجوجی میماند که روبروی غولهای بادکنکیِ فروشگاهی میایستد و سوزنی بر کف پای غولها فرومیکند. سندروم نه بلندی است به قهرمانهای بادکنکی، به راویان نامعتبر به هرکس که طعم قصه را به آن دیگری چشاند. نه بلندی به خان جان و آذر یزدی و چه خوب که کتاب تقدیم شود به هر دویشان.
اخبار , فرهنگ و هنر , یادداشت
نقدی بر کتاب «سندروم زندگی نامعتبر»
تاوانِ تغزلها
لینک خبر:https://kashannews.net/?p=66307
آخرین ارسال ها
-
پاسخ به سوالات بی جواب متقاضایان مسکن ملی کاشان وظیفه کیست
-
پایان جولان موتورسواران در بازار سنتی کاشان
-
محمود فیلسوفی، همنورد افقهای دور شد
-
آران و بیدگل با یکپارچه کردن مشارکت کنندگان احاطه خود را بر منطقه فرهنگی کاشان ثابت کرد
-
در مشهد اکسسوری آشپزخانه از کجا بخریم
-
در حکم بدوی دادگاه نهادههای دامی ۳ سال و ۵ سال زندان صادر شد
-
علت قطع برق گسترده در کاشان شکستن درختان بود/ چرا درختان برف روبی نشدند
-
بیشترین بارندگی استان اصفهان در کاشان ثبت شد
-
آیا کرایه تاکسی کاشان گران میشود
-
معرفی و نقد کتاب «مزارات کاشان»
آخرین ارسال ها
آخرین ارسال ها
-
پاسخ به سوالات بی جواب متقاضایان مسکن ملی کاشان وظیفه کیست
-
پایان جولان موتورسواران در بازار سنتی کاشان
-
محمود فیلسوفی، همنورد افقهای دور شد
-
آران و بیدگل با یکپارچه کردن مشارکت کنندگان احاطه خود را بر منطقه فرهنگی کاشان ثابت کرد
-
در مشهد اکسسوری آشپزخانه از کجا بخریم
-
در حکم بدوی دادگاه نهادههای دامی ۳ سال و ۵ سال زندان صادر شد
-
علت قطع برق گسترده در کاشان شکستن درختان بود/ چرا درختان برف روبی نشدند
-
بیشترین بارندگی استان اصفهان در کاشان ثبت شد
-
آیا کرایه تاکسی کاشان گران میشود
-
معرفی و نقد کتاب «مزارات کاشان»
دیدگاه شما