کاشان نیوز– مرتضی شریف*: غلامحسین چرخکاریکی از جانبازان انقلاب اسلامی دوران ستمشاهی که بدلیل رفتارهایش برعلیه رژیم شاه مورد اذیت وآزار آن رژیم قرار گرفته بود برخی از خاطرات خودرا تشریح کرد.
غلامحسین چرخکارگفت درسال ۱۳۲۵ شمسی در یک خانواده مذهبی متولد شدم، دوران نوجوانیام را به تحصیل، اوقات فراغتم را در جلسات مذهبی و برای کسب درآمدهم شغل نانوائی را انتخاب کردم.
حدودسالهای ۳۷ و ۳۸ یعنی ۱۲ ساله بودم که اولین جرقه مخالفت با رژیم شاه در ذهنم شکوفا شد، وآن موقعی بود که طبق معمول مدرسه، ما را برای شرکت در رژه چهارم آبان سالروز تولد شاه آماده میکرد، احساس کردم دوست ندارم با شورت وپیراهن رکابی در آن شرکت کنم، بدین دلیل ازمسئولین مدرسه کتک مفصلی خوردم، از آن تاریخ از تبلیغاتی که برای رژیم میشد متنفر بودم وشور وغرور جوانی هم کمک میکرد واز هر فرصتی برای ابراز این مخالفت بهره میجستم وهروقت عکسهای اورا میدیدم ناخود آگاه توهین ویاپاره میکردم.
سال ۱۳۴۲ فرا رسیده بود خبردستگیری امام خمینی (ره) درشهر پیچید، احساس کردم گمشده خودرایافتهام، نام ایشان مرامنقلب کرده بود، در تظاهرات مردمی بطرف شهربانی وقت با برخی از متدینین با فریاد مرگ برشاه، درود برخمینی همراه شدم، که با تیر اندازی ماموران مواجه وتعدادی شهید ومجروح وتعدادی هم دستگیر ومنهم چون قدرت بدنی داشتم موفق به فرارشدم،
اسم من در لیست سیاه قرار گرفته بود، ۲۰ ساله بودم که میباید به خدمت سربازی بروم، پس از معرفی مرا برای دوره آموزشی به پادگان «باغشاه» و«جی» فرستادند، بعد از چند مورد نافرمانی وبیانضباطی وحرفهائی که میزدم، حدود ۸ ماه در مراغه ومیانه تبعید وزندانی شدم ولاجرم به تهران پادگان قصر انتقال، وپس از ۵ روززندانی توام با شکنجه روحی وجسمی درعشرت آباد دادگاهی ودر محاکمهای گفته شد، بدلائل جرائمی که داری ممکن است به اعدام محکوم شوی، در این جلسه گفته شد تودر پادگان میانه، تاج پلاستیکی شاه را که برای نمایش آورده بودند شکستهای، که من کتمان کردم وپرسیدند روز ۱۵ خرداد۴۲ با چه کسانی ارتباط داشتی که گفتم سنی نداشتم، بعد به زندان انفرادی عشرت آباد ومحل شکنجه طیب وطاهرراکه گفته میشد برروی تنور گداختهای روغن بدنشان ریخته شده نشانم دادند، دوباره مرا به پادگان قصرواز آنجابه میانه وقافلان کوه که ساختمان کوچگی درآن بود بردند در این مکان حدود سه ماه با زنجیر مرا بستند و با یک وعده غذا، که در یکی از شبها از فرصتی که به دست آمدموفق به فرار شدم.
در کاشان دوباره مرا دستگیر وتوسط سرهنگ علیزاده فرمانده ژاندامری وقت دستور داد مرا مدت زیادی روی برف نگهدارند در حالیکه ناتوان وپاهایم بیحس شده بود چند روزی با شکنجههای روحی وجسمی پذیرائی میشدم، در خلال این مسائل گفته شد تیمسا ر آریانا برای بازدید به منطقه آمده است ناخواسته توهین به او کردم، به اطلاع ماموران امنیتی وساواک رسید، مرابه محلی خارج از شهر بردندتمام بدنم را باسیم بستند، بعداز ظهر فصل زمستان بودمنقلب شده بودم، که چرا اینها اینطور بامن رفتار میکنند گریه زیادی کردم و متوسل شدم به ائمه اطهار (س)، خوابم برد، یک روحانی سیدی را در عالم رویا دیدم که گفت: بلند شو برو، وقتی که بیدار شدم کسی را دراطرافم ندیدم، آرام آرام دست و پایم را آزاد وفرار کردم، خلاصه پس از سه ماه خدمت دوسال ونیم زندان، تبعید وشکنجه اعلام کردند خدمت تو پایان یافته است.
پس از یکسال بیکاری به شغل اصلیام نانوائی باز گشتم، یک مغازه بربری در پانخل دائر کردم، چون این مغازه در نزدیکی مغازه سنگکی مشتی صادقی مدیر هئیت ابوالفضل (ع) مسجد جامع یکی از فدائیان شاه بود، ومن قبلآ چند بار در مراسم شام غریبان وتاریکی فضا باتوهین وشکستن عکس شاه برایش مزاحمت ایجاد کرده بودم، لذاپس از چند روزکاسبی عواملش آمدند بهمراه فرامرز قدرتی مغازهام را مهر وموم کردند، ومن بعدازچند روز آنرا بازکردم چند بار این موضوع تکرار شد، این رفتار حساسیت زیادی در محل ایجاد کرد، در آخرین بار این ماجرا دوباره مامورها بهمراه فرماندار وشهردارومسئولان وقت آمدند، خبرنگار عکاس عزیز همایونی هم بود، جمعیت زیادی جمع شده بودندکه مغازهام را با حکم مقامات بالا ببندند، چارهای نداشتم باید کاری انجام میدادم، از فرصت استفاده کرده، ودر یک چشم بهم زدن تیغ سلمانی مغازه روبروئی رابرداشتم وبه زیر شکمم کشیدم باخون آن رفتم بطرف دیوار وبنویسم «مرگ برشاه، درود برخمینی» که فرماندار مرا بغل گرفت وشهردار هم دستم را گرفت وپیشانیام را بوسیدند وروی چهار پایه رفت وگفت: این مغازه را نمیتوانیم ببندیم، غلامحسین اینکار را کرد که بگوید فدائی شاه هستم، میخواست بنویسد درود برشاه، ما دیگر نمیتوانیم این مغازه را ببندیم.
بعدازاین واقعه مدتی راحت بودم، ولی احساسات ضد رژیم وعلاقمندی به امام سخنانی را همواره به زبانم جاری میکرد، بدین لحاظ، گزارشاتی برایم ارسال میکردند، در موردی مرا به دادسرا احضارکردند و با جریمه سه هزار تومانی ولم کردند ودرموردیگری هم نیمههای شب که در حال خمیر گیری بودم پاسبان ۶۵ سالهای که لهجهای قمی داشت وارد مغازهام شد و با اظهار این مطلب که، منهم دل خوشی ازرژیم ندارم ودراین موارد سخنانی رد وبدل شد وروز بعد مامورانی با یک خودروقرمز رنگ کامارو مرا دستگیرو به باغی در اطراف راوند بردند که برسردر آن پرچم سه رنگ «خدا، شاه، میهن» نصب شده بود، مرا به تختی بستند و دو نفر هم با هارتل ورزشی روی پای من غلت میدادند و وزنه را هم به بیضهام آویزان کردند که بیهوش شدم، این کار ساعاتی ادامه داشت، مرا به کلانتری دروازه دولت آوردند، علی حق پرست مامور پست خیابان بود، حاج علی شیرین جان رئیس پاسگاه آمد واحترام گذاشتند وگفت: این را میشناسید وحق پرست گفت: بله قربان این جوان خوب وشاه دوستی هست ودر حالیکه در کفشهایم پراز خون بود آزادم کردند. الآن که مدت ۳۹ سال است از ماجرا میگذرد بیضهام ورم کرده و رگهای پاهایم کشیده میشود، بطوری که از خواب میپرم و چند ساعتی در خانه راه میروم تا خسته شوم و خوا بم ببرد و آلان که این مطالب را میگویم آثار آن پیداست.
غلامحسین چرخکاربه فعالیتهای خود دراوج حرکت مردمی در کاشان اشاره کرد و بایادآوری این نکته که در اکثرتظاهرات شرکت داشتم وبعضآ وظیفهام آتش زدن لاستیک، راه بندان برای جلوگیری از هجوم ماموران و یا حمل مجروحین ویا شهدا بود به خاطره حضورش در قم واصفهان هم اشاره کرد وگفت: در یکی از این روزها درمسیر تهران به قم، شهر قم را درالتهاب دیدم، به صحن مطهرحضرت معصومه (س) که رفتم هلی کوپتری نشسته بود وگفته میشد یکی از فرماندهان رژیم را برای خاکسپاری آوردند، ومردم در تلاش بودند آنرا آتش بزنند که هلی کوپترسریعآ پرواز کرد ویکی از روحانیون که فهمید من از کاشان هستم، اعلامیههای حضرت امام (ره) را به من داد و به کاشان آوردم. در اصفهان هم حکومت نظامی بود راههای ورودی شهر توسط کماندوهای تیمسار ناجی مسدود بود، اعتصاب در کارخانه ذوب فلزات شروع شده بود وکارگران زن ومرد تلاش میکردند خودرا از معرکه دور کنند، من ودوستم شهید محمود خباز با خودروی که داشتیم چندین مرتبه برای انتقال آنان کمک میکردیم.
کاشان همچون دیگر نقاط کشور در التهاب انقلاب میسوخت، اعتصابات، تظاهرات، توزیع اعلامیه ودست نوشته وعکسها و نوارهای حضرت امام دست به دست میگشت، مسجد آقا بزرگ کاشان مرکز تجمع انقلابیون بود، حضرات آیات مدنی، صبوری، نجفی، مصطفوی، یثربی، اعتمادی، خراسانی، مکی، علم الهدی واسلامی مردم را برای شرکت در راهپیمائی ومحکومیت کشتار مردم توسط رژیم فراخوانده بودند، حجت الاسلام مشکینی از روحانیون شجاع کاشان نیز مدیریت این تظاهرات را به خوبی رهبری میکردوبا صدائی رسا فریاد میزد: بگو «مرگ برشاه، درورد برخمینی» ویا «استقلال آزادی، جمهوری اسلامی» در یکی از روزها اعلام شدکه باید بازار تعطیل شود با سه نفر از طلاب مدرسه آیت الله صبوری از مدرسه امام (شاه سابق) در حالی که جورابی به صورتمان کشیده بودیم وارد بازار شدیم واز پانخل تا سرسنگ، اصناف وبازاریان راتشویق به تعطیلی واعتصاب کردیم که کسبه واصناف همراهی کردند، در میدان امام هم درگیری بود و تیر اندازی، زودپز کوچکی را برای انفجار با ریختن مقداری چوب کبریت آماده وبه وسط ماموران پرتاب کردم که انفجار شدیدی ایجاد شد وآنها شروع به تیر اندازی کردند وتیر از گوشمان گذشت وفرار کردیم، درموردی هم، حسن افشار در سرکوچه باغچه شاهی آجر به طرف ماموران پرتاب میکرد که گلولهای به گلویش خورد وشهید شد، در میدان ۱۵ خرداد، (میدان مجسمه) که تظاهرات مردمی به آنجا رسیده بودند، آیت الله صبوری میخواست سخنرانی کند، پاسبان مجیدی، مامورشهربانی با زدن چند قنداقه تفنگ به سینه آیت الله توهین کرد که تظاهر کنندگان با شعارهای مرگ برشاه مامور را فراری دادند. در اجتماع دیگری که درسرکوچه زیارت حبیب موسی (س) با روشن کردن لاستیک وشعارهای ضد رژیم برگزار شدوگاز اشگ آورپرتاب شد، گلولهای از کلت به پای من اصابت کرد که در راهرو حاجی آقا زاهد باند پیچی کردم، در روزدیگری هم در ابتدای خیابان امام گلولهای به علیرضا خیرخواه اصابت کرد، اورا به بیمارستان متینی انتقال دادیم، نیاز به خون داشتند که مجبور شدیم با دستبرد به بانک خون وشکستن قفل یخچال مربوطه آنرا تامین کنیم، که بعدآ اکبرصافی دائی مجروح وچند نفر دیگر با اهداء خود جبران کردند این قضیه را، و مواردی دیگر که مجال گفتن آن نمیباشد.
وی در پایان با اشاره به اینکه تحت پوشش خدمات بنیادشهید وایثارگران نمیباشم تصریح کرد، علیرغم ناراحتیهای ناشی ازدوران گذشته که مرا رنج میدهد، هیچ انتظاری از کسی ندارم، در عین حال انتظار دارم که مردم قدر این نعمت خدادادی را داشته باشند، ودر برابرچیزی که به دست آوردهایم این گرفتاریهائی که دشمن به تحمیل میکند ناچیز است.
وی همچنین افزود: این انقلاب آسان به دست نیامده که آسان از دست برود، وحدت، همبستگی بین اقشار مختلف مردم به ویژه طلاب، دانشجویان، کارگران، کارمندان، اصناف وزاریان، ایثار وفداکاری مردم به ویژه جوانان آن دوران، تبعیت از حضرت امام خمینی (ره) ازعوامل پیروزی انقلاب بوده لذا همه امروز باید با اتحاد وهمدلی وبه دوری از دلبستگیها حزبی وجناحی همواره باید شعار استقلال، آزادی وجمهوری اسلامی را یادآوری کنیم ورهنمودهای ولایت فقیه زمان حضرت آیت الله خامنهای را عملآ اطاعت تا کشور از تمامی توطئهها ایمن باشد.
*- خبرنگار ارشد بازنشسته صدا و سیما
دیدگاه شما