ــ محمود ساطع ــ
چاشت یک روز پاییزی است در حوالی دوازدهم آذر. سر کلاس جامعهشناسی، نشستهام به حاضر و غایب دانشآموزانم. پیامکی میرسد که محل نمیدهم. بعدتر فراغتی پیش میآید و میخوانم. کوتاه کوتاه: «احسان نراقی هم رفت.» درس میپرسم، درس میدهم، اما به جای خود نیستم. جامعهشناسی که خواستگاه و زادگاهش شهر کاشان بود و این همبودی و همزمانگی، و حالا غیاب او، در کلاس درسی که کلمهٔ مستطاب جامعهشناسی را بر خود داشت، اندوهگینم میکند.
جامعه مدام پیش رویم چرخ میخورد. جامعهشناسی اثباتی، جامعهشناسی تفهمی، جامعهشناسی انتقادی…. اگر جامعهشناسی هم نخوانده باشید، میتوانید درک کنید که آدمی به ضرورت زیست انسانیاش، جایی را، زمانی را و روزگاری را که در آن میزیید، بایسته است که بشناسد. و ندانستن این همه، در واقع ندانستن خود است. «خودی» که این روزها،، بیش از آنکه اصطلاحی معرفتی باشد، به اصطلاحی جعلی چون خودی و غیر خودی بدل شده است در دست و زبان آدمیانی که آنچه کم میشناسند، معرفت انسانی است. نمیتوانم بگویم که حالم خوب بوده است زمانی که نیمهٔ آذرماه ۹۱ بوده است. که میخواستهاند نعش آن عزیز را در قطعهٔ نامآوران بهشت زهرا به خاک بسپارند و ریاست محترم شورای شهر و دارالحکومهٔ طهران، مانع شده است. بی آنکه بخواهم، تاریخ مرا به درون خودش میخواند. ما هیچ کجای تاریخ پرهیاهوی سرزمین اسلامیامان، قدردان اندیشهورزانِمان نبودهایم. تاریخ فلسفه و تاریخ روشنفکریمان، تاریخ اصلاحگریِمان همواره به خون و غل و زنجیر آغشته است. از «حسین منصور حلاج» تا «عینالقضات همدانی»، از «خاقانی» تا «مسعود سعد سلمان»، از «حسنک وزیر» تا «قائم مقام»، از «میرزا تقیخان امیرکبیر» تا دکتر «مصدق»، از دیروز تا امروز. یاد شعر بالا و بلند حضرت «شفیعی کدکنی» میافتم: «… این شحنههای پیر/ از مردهات هنوز/ پرهیز میکنند.»
«استادان دانشگاه تهران، اهالی کاشان، ایرانشناسان اهل ایران، جامعهشناسان اهل ایران، دارندگان لژیون دونور، دانشآموختگان دانشگاه سوربون، زندانیان سیاسی ایران، نویسندگان آثار فلسفی اهل ایرانی.»
اینها بخشی از ردههای موضوعی «ویکی پدیا» ذیل نام «احسان نراقی» است که این ماه درگذشت. «علوم اجتماعی و سیر تکوینی آن، پایان یک رویا، از کاخ شاه تا زندان اوین، اقبال ناممکن، آنچه خود داشت، جامعه، جوانان و دانشگاه، غربت غرب، آزادی، حق و عدالت»، عنوان تعدادی از کتابهای دکتر احسان نراقی است که در ایران چاپ شده است. احسان نراقی زادهٔ کاشان بود و تنها کودکی و نوجوانیاش در این شهر زیسته بود، اما همواره و همیشه، نام و یاد کاشان را پیش روی خود داشت. نراقی، دکتر «امیرحسین آریانپور»، دکتر «تقی آزاد ارمکی» و دکتر «محسن نیازی»، نامهایی هستند که در حوزهٔ جامعهشناسی و پژوهشهای اجتماعی این شهر و دیار، جایگاهی در خور آفریدهاند. جایگاهی که سکوت و بیتفاوتی ما، از شان و شایستگی ایشان هیچ نمیکاهد، بلکه روامداری و ناروایی ما را بر دفتر زمانه نقش میبندد.
نگارنده این امکان را داشته تا روزگاری چند، مصاحبت با او را درک کند. در حوالی سالهای ۱۳۸۴، گروه مطالعات جامعهشناسی «کانون اندیشه جوان ـ سپهری» بر آن شد تا مراسم هشتاد سالگی تولد نراقی را در کاشان جشن بگیرد. تلفنی پاسخ مثبت داد و پس از آمد و شدی به خانهاش، به کاشان آمد. او از خودش و واقعیت اجتماعی سخن گفت. از روزگاری که بر ما میرود. چندبار دیگر نیز دیداری به دست آمد. آخرینش چند ماه پیش بود. به اتفاق عزیزی در جستوجوی چند و چون فعالیتهای پدرش «حسن نراقی» به خانهاش رفتیم. درباره انجمن آثار و مفاخر فرهنگی کاشان که نراقیِ پدر از بنیانگدارانش بود. با آنکه آلزایمری خفیف فراگرفته بودش، مدام از کاشان میپرسید. از مسجد آقابزرگ، از بازسازی و مرمتش. از مانایی و سرپایی شهرش. اما خوشبختی آنکه کاشان از او یادی نمیآرد! دانشگاه کاشان که اصلیترین نهاد تولید نظریه، خلاقیت و آوردگاه تضارب عقاید و اندیشهها میبایست باشد، در خواب زمستانی فرو رفته و آموزش و پرورش این شهر همچونان اوی. اینها اندکی از ماست و روزگار ماست که هیچ به یاد نمیخواهند آورد از آفرینندگان کتاب، دانش و خرد و رادی و مردمی.
احسان نراقی، بیش از هر تعریف دیگری، یک جامعهشناس بود. جامعهشناسی کنشگرا که همواره میکوشید در بهبود روابط انسانی جامعهاش، نقشی مصلحانه ایفا کند. او بسیار میکوشید میان دارندگان قدرت و صاحبان خرد، نقشی میانجیگرانه و آشتیجویانه ایفاء کند. و به راستی در سرزمینی که صلح را بسیاری از هنگام، سازش میدانند و هماره بر طبل خودرایی میکوبند، و کمر به جنگ بیشتر میبندند تا به گفتوگو، ایفای چنین نقشی، به مثابه چوب دو سر طلا میماند. بیشک نراقی نیز چونان ما و همگان عاری از خطا نبوده است. او به جریانات سیاسی چپ در ایران تاخته است. بر «شریعتی» نیز که شیعهگری را به مثابه جریانی صرفا انقلابیزده و ایدئولوژیک میپنداشت. اگرچه هم «شریعتی» و هم جریان چپ، دستاوردهای نیک بسیاری نیز به همراه داشتهاند. صرف نظر از این نکوهیدگیها، ارادت و اشارت نراقی در پاسداشت فرهنگ ایرانی و فرهنگ غرب حائز اهمیت است. او سرمایهٔ اندیشگی انسان غربی و انسان شرقی را توامان میخواست. باور داشت برای عظمت و سربلندی سرزمیناش با همهکس ولو دشمن میبایست به مذاکره نشست. به گفتوگو اعتقاد عجیبی داشت. همزمان به حوزهٔ قم میرفت و با خشنودی و خوشحالی از شش هزار طلبهای میگفت که از اینترنت و به تلفظ او «انترنت» استفاده میبرند. و باور داشت به نسلی که از تنگنای پیلههای تنیده به خود به در میآید.
ویژگی دیگر نراقی در قدرت شنیدنش تمرکز یافته بود. بسیاری هنگام میتوانستی ببینی به تمامی به حرف مخاطبانش گوش میسپرد. ما عمدتا وقتی به حرف دیگران خصوصا مخالفمان گوش میدهیم، بیشتر و پیشتر به پاسخ خود میاندیشیم. اما میتوانستی به خوبی ببینی که همهٔ وجودش سراپا گوش میشد. گوشی برای شنیدن. برای فهمیدن. برای درک روشنتر. حالا میخواست طرفش استادی باشد یا دانشجویی یا رانندهای که در هیاهوی تهران، سوار تاکسیاش میشد. نراقی به وضوح تمام نوشته است. مصاحبه کرده است و از نحوهٔ اندیشیدنش سخن گفته است. این پاره یادها، هم آنکه خواسته باشد یادی از او کند، امید میدارد، بیآنکه هنگام برود و هنگامهای برسد، روامداریمان را در برابر هم افزونی بخشد.
این که یادی شد این که استادی یاد استادی کرد و شاید شاگردی یا استادی این که توجه ی بر انگیخته شد این یعنی خوب است جناب آقای ساطع تشکر
جلسه بزرگداشتی که کانون جوان سپهری برای ایشان گرفتند تا مدتها پای اداره ی فخیمه ی ...[حذف نام توسط مدیر سایت] را به آن حوالی باز کرد و بهانه ای شد برای مانع تراشی در راه دیگر گروه ها و بقول امروزی ها سمن ها.
....و استاد روحت شاد.
یک دست مریزاد برای محمود عزیز. سپاس.