کاشان نیوز-جابر تواضعی: درباره درگذشت محمدعلی دهقانی آرانی، از پیشکسوتان روزنامهنگاری کشور، چه میتوانم بگویم که هیچ جا همکار نبودیم و مهمتر از آن اعتقادی به مرثیهسرایی ندارم.
دهقانی در جوانی از روزگار جوانی در روزنامه کیهان آن زمان نوشته بود و رشد کرده بود؛ جایی که به زمان خودش دانشگاهی بوده و میشود گفت همه بزرگان روزنامهنگاری از آنجا بیرون آمدهاند. بعد از آن هم مثل همهمان که هر روز مستأجر جایی هستیم، در روزنامههای مختلفی قلم زده بود. مدتی بود از جامجم رفته بود که من از گرد راه رسیدم و تا جایی که میدانم، این آخرین حضورش در یک روزنامه سراسری بود.
بعد از آن به زادگاهش برگشت و با لوگوی روزنامههای سراسری، نشریه محلی درآورد. در این نشریه، فارغ از خوبی و بدی و درستی یا غلطی، میخواست مناسبات نشریات سراسری را حاکم کند که نشد یا نتوانست. در پس این بازگشت، لابد خیال میکرد بهپاس همه تجربه هاش برایش فرش قرمز پهن میکنند. بعد از اینهمه سال مهاجرت و سکونت در تهران، هنوز لهجه آرانیاش را داشت و خودش را «پسر قدسیه» میخواند و در وبلاگی با همین اسم خاطره مینوشت.
حدود دو هفته پیش محمدرضا رستمی، همکار و دوست این سالها بر اثر تومور مغزی فوت کرد. فاصله تشخیص و عمل و مرگش به یک هفته نرسید و رفتنش تعریف دوبارهای بود برای مرگ ناگهانی. برای همین بهنوعی جامعه مطبوعاتی را تحت تأثیر قرار داد. مخصوصاً که در چند ماه اخیر به اقتضای روزگار کارش را از دست داده بود. تازه یادمان آمد که چهقدر خندهرو و مهربان بود، چهقدر خوب مینوشت و اهل شعر و داستان هم بود.
رستمی در آستانه ۴۰ سالگی رفت. وقتیکه کسی فکرش را هم نمیکرد. اما دهقانی آرانی در ۷۶ سالگی بار سفر بست و با سیگار پیوستهای که دود میکرد، مرگش ناگهانی نبود. پس میشد قبل از رفتنش بهتر از وجودش استفاده کرد. حداقل استفاده ما میتوانست فراهم کردن زمینه آموزش و انتقال تجربههایش به نسل جوان باشد. چیزی که بیش از هر چیز در عرصه رسانهای منطقه فرهنگی کاشان به آن نیاز داریم. اما دریغ و افسوس که جمع و نهاد صنفی کوچکی برای انتشار پیام تسلیت درگذشت او هم نداریم و با این وصف، آموزش سودای بیهودهای است.
چند سال پیش با همراهی چند تا از دوستان قرار بود برای دهقانی یادنامهای تدارک ببینیم. ولی مثل اکثر وقتها نشد که بشود. اما حالا که او رفته –هرچند طبیعی و غیرناگهانی- با ردیف «استاد» مرثیهها خواهیم سرود، سالنها و کوچهها و خیابانها به نامش خواهیم کرد و یادنامهها منتشر خواهیم کرد. کاری هم نمیشود کرد. ما اساساً ملت دریغ و افسوسیم.
بعید میدانم همان کوچه و خیابان هم به نامش بزنند... چرا که خبرنگار در این دیار ارج و قربی ندارد
ما اساسا ملت دریغ وافسوسیم . ما اساسا یادمان می رود کاری را به وقتش انجام دهیم ....