کاشان نیوز-ابوالفضل نجیب: برای دکتر علی جمالی
پیشازاین در یادداشتی در روزنامه اعتماد (شنبه ۸ آذرماه) به پیوند اسطوره و جوامع اخلاقگرا و بهطور خاص دیدگاههای نظامهای ایدئولوژیک و در تقابل با روح جمعی در خصوص نمونههایی چون مارادونا پرداختم.
درحالیکه پیوند نسل من نوعی و تأثیراتی که وی بر عواطف و احساسات و به طریقی بر روح و تمایلات آرمانگرایی ما بجا گذاشت، موضوعی است شخصی که برای نسل امروز چندان ضرورتی ندارد.
این رابطه هرچند در تلاقی و تقابل با سختترین دوران نسل من نوعی، اما به جهاتی تکمیلکننده یک دوره از زندگی این نسل است. نسلی که از یکسو درگیر با تلخترین دوران تاریخ معاصر ایران و همزمان در جستجوی راه گریزی ولو موقت برای جایگزین کردن جوانیهای ناکرده بود. آنچه از مارادونا در حافظه نسل من نوعی بهجامانده در چنین بزنگاهی است؛ اما اینها بهتمامی آنچه میباید درباره مارادونا نوشت و گفت محدود و معطوف نمیشود. در این یادداشت از زاویهای متفاوت به مقوله محبوبیت و رابطه پارادوکسیکال آن با زندگی شخصی و حرفهای مارادونا میپردازم.
محبوبیت در عصر حاضر و آنهم از نوع جهانیشدن در زمره موفقیتهای سهل و ممتنع است. برخلاف آنچه شاید در میانه دهکده شدن جهان در مقایسه با گذشته که علاوه بر مرزبندیهای جغرافیایی با دلایل دیگری ازجمله ایدئولوژی و ایمان و فرهنگ و سنتها و نژاد و … نوعیت انسانی را از هم تفکیک و بعضاً به هماوردی و ترجیح یکی بر دیگری منتهی میکرد.
دستیابی به شهرت و جهانیشدن اگرچه ممکن، اما راه یافتن به قلوب مردم دهکده جهانی و فتح دل و دین و باورها و اعتقادات و تبدیلشدن به اجماع و نقطه تلاقی و به هم رسیدن همه عواطف و احساسات و تعلقات نوع بشر بسیار سخت و دشوار است. تاریخ به درجاتی ازایندست تجربهها کم ندارد.
در عالم سیاست و همین دوران معاصر شاید برجستهترین آنها بتوان به نلسون ماندلا اشاره کرد.
کمی آنسوتر در عالم هنر و موسیقی شاید نامهایی چون الویس پریسلی و در دهه اخیر مایکل جکسون و حتمن در عالم ورزش به پله و کلی بهمثابه مشهورترین نمونههای اینگونه اشاره کرد.
شهرت و محبوبیت هر یک از این چهرهها اما معطوف به زمینههای مختلف و بعضاً در تقابل باهم هستند.
از عمیقترین این شکاف میتوان به مقایسه ماندلا و مایکل جکسون اشاره کرد. یکی در عالم سیاست و دیگری در هنر.
بدیهی است که علت شهرت و محبوبیت هر یک از آنها متفاوت و بهزعم برخی حتی متضاد است؛ اما آنچه قابلتأمل است شهرت و محبوبیت همطراز آنها باشد. در این میان شاید چرایی همطرازی محبوبیت ماندلا و کلی از جهاتی ازجمله واکنش نوعدوستانه در دفاع از نوعیت انسانی قابلفهم و درک باشد؛ اما این شباهت بههیچروی به نمونههایی همچون پریسلی و جکسون قابلتعمیم نیست.
این تناقض اگرچه بهنوعی دلالت بر تفاوت تمایلات جمعی در واکنش به پدیدههایی است که ماهیت و جنس آن را همسویی عاطفی و دغدغههای مشترک بشری تعریف میکند؛ اما درعینحال تأکیدی است برجهان پرراز و رمز و ناشناختگی ریشههای واقعی محبوبیت.
از این منظر شاید محبوبیت اسطوره مانند مارادونا مثال و نمونه خوبی باشد. کسی که در زندگی شخصی و حرفهای با هیچیک از معیارهای اخلاقی و نرمهای پذیرفتهشده در این عالم چندانکه شایسته ارتقا به چنین منزلتی باشد انطباق پذیر نبود.
اگر حتی زندگی شخصی مارادونا را فاکتور بگیریم او در زندگی حرفهای ورزشی خود چندانکه بایدوشاید با این معیارها جلوه نمیکند. رابطه او با اصحاب رسانه بیش از آنکه تعاملگرا، تقابل گرا و برخلاف معمولترین نرمهای پذیرفتهشده از گریز و تحقیر تا هتاکی و درگیری فیزیکی دلالت دارد. اعتیاد او به کوکائین پررنگترین هنجارشکنی در زندگی ورزشی مارادونا است. آنچنانکه او را برای سالها از میدانها ورزشی دور میکند.
این وضعیت را مقایسه کنید با جرج بست ستاره منچستریونایتد که اعتیاد او به الکل به محو شدن خاطره جمعی هواداران شیاطین سرخ منجر گردید؛ اما در مورد مارادونا نهتنها خدشهای به محبوبیت او وارد نمیکند که بهطور مضاعف به احساس همدردی و هم ذات پنداری میانجامد.
به خاطر بیاوریم دوپینگ او در جریان جام جهانی ۱۹۹۴ که پس از ترک یک دوره اعتیاد و با امید میلیونها آرژانتینی اما به پایانی تلخ و تراژیک منجر شد. آرژانتین با مارادونا در دو بازی اول مقابل یونان و نیجریه با نتایج چهار بر صفر و دو بر صفر پیروز شد؛ اما تست دوپینگ در پایان بازی با نیجریه که مارادونا یکی از دو گل آرژانتین را به ثمر رساند، مثبت و محرومیت او را همراه داشت.
آرژانتین در ادامه با شکست دو بر صفر مقابل بلغارستان در گروه خود دوم و در دور یکهشتم با شکست دو بر یک مقابل رومانی از ادامه راه بازماند. فراموش نکنیم ناکامیهای تیم ملی آرژانتین با مسی که با واکنشهای تند و آمیخته گاه با نفرت مواجه شد؛ اما مارادونا همچنان محبوبالقلوب ماند.
این در حالی است که در تاریخ ورزش قهرمانهای بسیاری در رشتههای مختلف علیرغم محبوبیت اما به دلیل دوپینگ از خاطره جمعی محو شدند. از آرمسترانگ قهرمان دوچرخهسواری تا بن جانسون دونده صد متر در المپیک ۱۹۸۴ و قهرمان جهان در سال ۱۹۸۸٫ بن جانسون اولین انسانی در تاریخ شناخته شد که توانست صد متر را زیر ده ثانیه بدود.
در فوتبال دوپینگ ریو فردینالد مدافع تکرارناشدنی منچستریونایتد را برای همیشه محو کرد. آدرین موتو ستاره رومانیایی و محبوب چلسی را مورد غضب مورینیو قرار داد و بهسرعت به فراموشخانه تاریخ سپرد؛ اما در مورد مارادونا انگارنهانگار.
به اینها اضافه کنید ناکامیهای مارادونا در مقام مربیگری تیم ملی آرژانتین و بعد باشگاهی. مارادونا حتی در زمین فوتبال یک متقلب بود. چیزی که به زیرپاگذاشتن بازی جوانمردانه تعبیر میشود.
تقلب او در حساسترین مرحله حذفی جام جهانی ۱۹۸۶ مقابل انگلستان و گلزنی او با دست هیچگاه از خاطره جمعی دوستداران او محو نمیشود. بلکه به محبوبیت مضاعف او میانجامد؛ اما بازتاب آن را مقایسه کنید با پاس با دست تری هانری که منجر به گل گلاس در جریان بازیهای مقدماتی و صعود فرانسه و بازماندن ایرلند از جام جهانی ۲۰۱۰ گردید.
بعد از آنهانری در این رابطه گفت آنچه مردم ایرلند با من کردند مثل برخورد با یک قاتل بود. چه تفاوتی بین دست هانری و مارادونا بود که یکی به دست قاتل و دیگری به دست خدا تعبیر شد.
وقتی کرویف ستاره بیچونوچرای هلندی درگذشت. علیرغم همه ستایشهایی که شد؛ اما همچنان نگاههای توأم با تردید و وسواس به خاطر ناتوانی کرایف در ترک سیگار که هم آنهم باعث مرگ او شد، هنوز در خاطره دوستداران او باقیمانده.
مارادونا اما نهتنها به کوکائین اعتیاد داشت که همین قاچاق کوکائین زندانی شد.
حتی بر اساس آخرین اظهارات پزشکی که تومور مغزی او را جراحی کرد، مارادونا تا آخرین ساعات زندگی به الکل اعتیاد داشت و به تأکید همان پزشک نهتنها به توصیه او برای ترک الکل تن نداد که باز بهزعم او انگار که مارادونا میخواست از شر خود خلاص شود.
از این منظر شاید هیچ ورزشکار معمولی بهاندازه مارادونا به خطا و لغزش و آنچه به گناه تعبیر میشود، ابتلا نگردیده. بااینهمه محبوبیت او نهتنها خدشهدار نشد که میتوان ادعا کرد حداقل مثل دوران اوج باقی ماند.
آیا رمز و راز اینهمه تناقض محدود و معطوف به جادویی است که او با توپ میکرد. در اینکه مارادونا از این حیث و حداقل تا سالها بعد از ظهور مسی منحصربهفرد بود تردیدی نیست؛ اما حتی بعد از ظهور مسی و علیرغم همه رکوردهایی که مسی شکست و بجا گذاشت؛ و علیرغم تمایز و برتری و قابلیتهایی که به درجاتی و به شهادت کارشناسان در مقایسه با مارادونا دارد؛ اما مارادونا به خدای فوتبال تعبیر میشود.
تشبیهی استعاری اما بهشدت فلسفی که بر وحدانیت و الوهیت و یکتایی و بیهمتایی و ازلی و ابدی و خدشهناپذیر بودن تأکید دارد. از این منظر شاید بتوان جایگاه مارادونا را به تقدیری تعبیر کرد که در سرنوشت برخی انسانها به قولی از بند ناف با آنها رقم میخورد. تقدیری که هیچ اراده و قدرتی و حتی گناه و لغزشهای اخلاقی توان تغییر آن را ندارد.
این در حالی است که در عالم میتولوژی، اسطورهها بری از کمترین خطا و اشتباه و به تعبیری به ماهوی تبلور و درباور برخی حتی ذات فضائل هستند. شاید همین باورمندی در ذهنیت روح جمعی حتی به قیمت تحریف و قربانی کردن حقیقت بهجایی تنزل میکند که ساحت اسطورههای خود را از هر لغزش و خطایی که خداوند منظور کرده بری و مبرا کنند.
در جامعه ما غباری که همچنان بر مرگ تختی سایه انداخته و اراده جمعی که همچنان بر شهید جلوه دادن او اصرار میورزد، شاید تأکیدی نمادین بر این ذهنیت عام گرایانه باشد که مرگ اسطورهها بهنوعی میباید در تکمله منزلت و جایگاه ابدی آنها باشد.
دیدگاه شما