کاشان نیوز -جابر تواضعی: مدتی است دارند تیمچه امینالدوله را مرمت و سنگفرش میکنند. این وسط، تخریب دکه کوچکِ مابین صحن بزرگ و اصلی مستطیلشکل و صحن کوچک هشتضلعی تیمچه، خیلی به چشم نیامد. این اتاقک معروف بود به دکه، چایخانه یا قهوهخانه علی گنجشک.
یکی از تفریحات بازاریهای قدیم این بود که برای هم اسم بگذارند و به قول خودشان همدیگر را «… گاب» کنند. اسم مستعار «گنجشک» اما به این قسم اسمها نمیخورَد. گویا علی شهریوری، صاحب این چایخانه، باستانیکار بوده و از بس سریع و تر و فرز توی گود زورخانه چرخ میزده، معروف شده به گنجشک. و لابد همین خصلت را موقع چای دادن به بازاریها هم داشته که این اسم توی بازار هم رویش مانده. نمیدانم چه حکمتی بوده که بازاریهایی که با یکیدو قران بُرمه سنگیِ آبگوشتشان را پشت بام تنور نانواییهای بازار میگذاشتهاند که تا ظهر جا بیفتد، برای پول چای خیلی سخت نمیگرفتهاند.
من کموبیش در همین بازار و محدوده میانچال بزرگ شدهام و در خواب و بیداری چیزهایی از چای دادن او یادم هست. همان تابستانهایی که مغازه کوچک صدیقیِ بزاز را روی همان یکیدو پلهای که از چارسوق میخورد به بازار بزازها اجاره کرده بودم و روزنامه میفروختم و رقیب عزیز بلیتفروش بودم. ترجیح میدادم آخر وقت با پولی که کاسبی کرده بودم، کیک یزدی و آب طالبی بخورم و یادم نمیآید از او چای خریده باشم. اما اعتراف میکنم که در این سالها همیشه دوست داشتهام این کار را بکنم و جز دوسه بار حریف خودم نشدهام. بیشتر با هدف آشناییزدایی از چیزهای دم دست و زدودن غبار عادت از روی آنها. اما انگار خجالت بکشم با ژست توریستی بروم سراغ جاهایی که کودکیام در آنها گذشته.
آخرین باری که آنجا چای خوردم، دوسه سال پیش بود به اتفاق دوست عزیزی. پسرش محمد جایگزین او شده بود. از طعم چایاش چیزی یادم نیست، اما دوست دارم آن را در استکانهای کوچک کمرباریک با نعلبکی و سینی برنجی تصور کنم. و با تلخی چایهای پشگلنشانی که قدیم بعد غسل ارتماسی استکان و نعلبکیها توی جام پای سماور در خانه پدربزرگها میخوردیم. با یک تلخی بهجا و بهاندازه، مثل شرنگی که یک ساقی اینکاره کِی و کجا و چهقدرش را برایت تجویز میکند.
یادم هست استکان بهدست، نگاهم از ستون نور مورب عصر که از روزنهای سقف کاروانسرا پایین میآمد و کاشیها و مقرنسها را هاشور میزد، بالا رفت تا رسید به تزئینات هندسی سقف. و یاد توصیف کلانتر ضرابی از تیمچه افتادم در «تاریخ کاشان» که: «استادان چربدست سِنِمارنشان یک سقفی بر روی آن زدهاند که عقل ناظرین حیران است. گمانم آن است که امروز در تمام ایران سقفی به آن عرض و طول و ارتفاع و خوبی دیده نشود.»
کسی درست نمیداند آن دکه اتاقک از کی درست شده. وقتی حضور چیزی عادی و بدیهی شد، تاریخ بودن و نبودناش در زمان حل میشود. گویا تاجران و بزرگان تیمچه و بازار این اتاقک کوچک را علم میکنند که علی شهریوری را پاگیر و کاسب کنند. به گفته محمد شهریوری، آن زمان پدرش بیستساله بوده و حالا نودوپنجساله است؛ پس دستکم هفتادوپنج سال از عمر این دکه میگذرد.
اتاقک علی گنجشک در این حد بود که ایستاده چای بریزد و نیمرویی آماده کند. اما در همین حد هم یک زائده بود. مثل یک دُشوَت یا خال گوشتی بزرگ روی صورت تیمچه چسبیده بود و روی اعصاب بود. تاسوعا و عاشورا که جمعیت کیپ تا کیپ ایستاده بود و در تیمچه جای سوزن انداختن نبود، بدجور خودش را تو چشم جمعیتی فرو میکرد که در هشتی ایستاده بودند و چون دکه جلو دیدشان برای تماشای هنرنمایی مداح و میاندارهای هیاتها را گرفته بود، به صدای شرقشرقِ سینه عزاداران که زیر سقف بلند تیمچه میپیچید، اکتفا میکردند. هرچند جایگاه خوبی برای تصویربرداران و عکاسان بهحساب میآمد.
آن اتاقک شاید از نظر میراثی، معنا و هویتی نداشت، اما وقتی بدانیم فرخ خان غفاری ملقب به امینالدوله این بنای قاجاری را در سال ۱۲۸۵ قمری ساخته، عدد هفتادوپنج هم در این بازه حدوداً صدوپنجاه ساله رقم معناداری بهحساب میآید و معنیاش این است که عمرش نصف عمر تیمچه است.
این زائده مثل یک چیز مزاحم و اضافی، مثل یک زگیل بزرگ و بدترکیب بهصورت تیمچه چسبیده بود و همیشه آرزو میکردیم نباشد. غافل از اینکه زائدهها هم گاهی میتوانند جذابیت تولید کنند و اصلاً خودشان به جذابیت تبدیل شوند. این اتاقک، هم هویتاش را از تیمچه میگرفت و هم به بخشی از هویت و جذابیت تیمچه تبدیل شده بود. ممکن است خال گوشتی روی صورت یک زن جوان زیبارو عیب محسوب شود، اما برای یک پیرزن یک شاخصه است. شاخصهای که خیلی وقتها به جذابیت منتهی میشود. ما از هیچ مادربزرگی توقع نداریم خال گوشتیاش را بردارد. باید نبودن چایخانه علی گنجشک را هم میدیدیم تا به صرافت بیفتیم که تیمچه بدون آن چیزی کم دارد.
هنوز در بازار چیزی به اسم چایخانه یا قهوهخانه نداریم. تکوتوک کافیشاپهای فعلی بازار زمین تا آسمان با اجداد و اسلافشان فرق دارند و کارکردشان بیشتر تفنن است تا رفع نیاز. علی گنجشک زمانی با همین اتاقک کوچک لابد یکتنه همه آنها را حریف بود و نیاز بازار را تأمین میکرد و این مکان میتوانست در کنار جذابیت توریستی و نوستالژیک، همین مسیر را ادامه بدهد. برای همین حتی اطلاق میراث معنوی به آن چیز دور از ذهنی نیست.
آن اتاقک هر چی که نبود، در سرزندگی و حیات تیمچه نقش مهمی داشت و فضایی تولید میکرد که هم مسافران و توریستها خریدارش بودند و هم بومیها مصرفاش میکردند. در پایینترین سطح اش به یک نوستالژی تبدیل شده بود. برای همین تخریباش از سمت نسل نوستالزده ما که مثلاً در شیپور سنت و احیای بافت قدیم میدمیم یا خیابان سی تیر را به پیادهراهی نوستالژیک تبدیل میکنیم، خیلی عجیب است. چیزی را که هست نابود میکنیم و چیزی را که نیست، احیا میکنیم. تنها یک نگاه مدرنیستی سطحی است که باعث میشود همه چیز را منهدم کنیم و بعد آن را تاریخیسازی کنیم و با همین رویکرد است که نگاه اصلاحگرانه به ضد خودش تبدیل میشود و علیه خودش قیام میکند.
نگاه مدرنیستی دوست دارد همه چیز را در نظم و تقارن و با ظاهری هارمونیک ببیند، اما متوجه نیست که این نگاه از بالا، دستوری، قاهرانه و هژمونیک نهایتاً در بهترین حالت بهنوعی تصنع میانجامد. ما چهقدر مجازیم به داشتههای تاریخی و معنویمان نگاه مدرنیستی داشته باشیم؟ چایخانه کوچک علی گنجشک با این نگاه یک زائده بود، اما جذابیتاش در واقعیت کمتر از کاشیها، یزدیبندیها و مقرنسهای معماری استاد علی مریم نبود.
مدتی بعد از فروریختن مشکوک پلاسکو از جلوی آن رد میشدم، انبوه جمعیت پا سست میکردند و چیزی را میدیدند که دیگر وجود نداشت. نبودن پلاسکو هم جذابیتی کوتاه و مقطعی داشت که اسمش را گذاشتم «جذابیت فقدان». چیزی شبیه زبان زدن به جای خالی دندانی که تازه کشیدهایم. اما مطمئن باشید مسافرانی که تماشای عظمت معماری تیمچه و نور اریب روزنهای سقفاش برایشان با خاطره چای علی گنجشک گره خورده، از فقداناش تأسف خواهند خورد.
–————-
عکس از راست: عزیز بهرامی (عزیز نشلجی) و علی شهریوری. عکس: حسینجان خسروی
مطلب قشنگی بود و جای تامل و افسوس.