کاشان نیوز-مرضیه گیلاسی: دقیقا وارد جادهٔ قمصر که میشوید پادگان و شرکت گلابگیری گلچکان را هم که رد کردید همان سمت راست جاده تقریبا نرسیده به پیست جدیدالتاسیس اسب سواری وارد جاده خاکی میشوید
جادهای باشیب ملایم واندکی پیچ در پیچ، اینجاده به جاده مالرو به سمت قمصر معروف است. در قدیم که جادهٔ شوسه واسفالته واکنون دوبانده نبوده مردم ازین مسیر تردد میکردند. این منطقه معروف به بند قمصراست. یک سد سنگی خاکی قدیمی ومرتفع که از گوشه وکنارش آب فرومی ریزد. بسیارزیبا وقشنگ ورویایی است. خوشبختانه هیچ تابلوی راهنما هم وجود نداردکه افراد را به سمت این مکان دیدنی راهنمایی کند واز آلودگی محیطی هم نسبتا در امان مانده است. انتهای این مسیر بخش فرفهان قمصر است.
راه نرفته، بهار دلپذیر، دنیا دنیا شکوفه، رکاب زدن در کوه وکمر ودشت وباغ، هم رکابانی از جنس پاکی وخلوص، نفسهای عمیق من، سوزش زانوانم از زور درد، پیمایش یک راه باریک مالرو قدیمی سنگ چین شده که یک طرفش پرتگاه بود، صدای شرشر آب که از جویبارهای کنار مسیر فضا را آهنگین میکرد، صدای زنگولههای گوسفندهایی که داشتند از همان مسیر رد میشدند وبا دل آدم بازی میکردند وطبیعت رابرایمان زیباتر معنا میکرد، قایم موشک بازی خورشید وابرها، بوی عطر گلهای بهاری که در فضای دشت پیچیده بود وآدمی را مست میکرد، حسهای قشنگ نیایش گونه ایی که هر لحظه وهر دم به من دست میداد، تمرین لحظه ایی حضورم در پیشگاه حضرت هستی، اتصال به هوشمندی الهی همه وهمه را در یک برنامهٔ دوچرخه سواری کوهستان در جمعهای که گذشت تجربه کردم.
هنوز دردشیرین سوزش زانوی پای راستم که محکم بر روی شنهای درشت کنار جاده فرود آمد در ضمیرم پایاست. عمق درد را وقتی احساس کردم که دیدم تکهٔ شلوارم به اندازهٔ یک مربع به ابعاد دوسانتی متر در دوسانتی متر کنده شده است ودیدم زخم عمیق با عمق ۵میلی متر در زانویم ایجاد شده ولی گویا مدهوش بودنم از آن هوای سکر آور بهاری در آن لحظهها هیچ را نمایانگر نبوده است. در حالی که همسر جان معتقد بودند که بهتر است زخم پایت را بخیه بزنیم ولی من سر باز زدم چون دوست داشتم یاد گاری آن جاده را روی تنم مدت زمان بیشتری داشته باشم.
هنگام برگشت که جادهٔ آسفالتهٔ سرازیری بود نهایت عشق وپرواز وبهجت بود. گلهای زرد رنگ ریز حاشیهٔ جاده آنقدر مسیر را زیبا کرده بود که من هر بار رقصشان را وفریادشان را باور میکردم که بهار را هر دم خاطر نشان میکردند.
یکی از همرکابان که دوچرخهاش سرعت شمار داشت سرعتمان را ۴۵ کیلومتر در ساعت اعلام کرد. حقیقتا صبوری لحظههای کول کردن دوچرخه وبالابردنش از کوه ورسیدنش تا مسیرهمواربه شوق آن لحظهها بود که با چنین سرعتی در جاده رکاب بزنی و باد با همین سرعت صورتت را بو سه باران کند. وچه لحظههای بکری برای من آفریده میشد وهزار بار متولد میشدم وبا خودم یگانگی را تجربه میکردم وخدا میشدم.
بستنی حصیری که یکی از همرکابان بابت تاخیر صبحگاهیش مهمانمان کرد طعم جاودانهای داشت ولی نمیدانم که آیا دوباره دوست دارد بار دیگر هم تاخیری با تاوان بستنی داشته باشد یا نه؟
تقریبا در پایان مسیر هم مثل همیشه مبحث تساو ی حقوق زن ومرد مطرح شد که در هما ن حین رکاب زدن به نتایج قابل ملاحظهای رسیدیم وقرار شد همرکابان طرحی را برای پوشش بهتر زین برای دوچرخه سواری بانوان ابداع کنند که بشود دیگر بانوان را به این ورزش تشویق کرد وبه نحوی که در آن کمتر مفسده باشد.
من همهٔ تلاشم را کردم که هر آنچه انرژی گرفتم وهر آنچه حس خوب را تجربه کردم با همهٔ مخاطبانم وهمهٔ دوستانم به اشتراک بگذارم. همهٔ حال خوب من تقدیمتان باد.
دیدگاه شما