کاشان نیوز-محمد ثابت ایمان: ختمی مرتبت به اعتبار قداست واژه یک شعر بلند است که در خیال شاعر هستی به بیان آمده است. عظیمتر آن که جهان را حقیقت واژه هاست که جهان میکتد. به قول سپهری؛ واژه باید خود باد! واژه باید خود باران باشد!
باران رمز بیشائبهی نور است. و نور همان حقیقت دلیل خدا بینی واصلان و رسیدگان عالم. آن هم در تکیه بر آیهی؛ الله نور السموات و الارض: خدا نور آسمانها و زمین است. آنچه انسان در قاعده علم فیزیک نیز به مشاهده مینشیند در نتیجه حضور نوراشیاء و پدیده هاست. وقتی هر آنچه هست نور اوست، پس هر آنچه هست، اوست. این همه اویی چشم را به سمت یکتایی او میبرد. یگانگی نگاه تنها راه رسیدن به کمال است. توحید ذاتی نشانهای دیگر ندارد. لا اله الا هو… وحدت در ذاتاشیاء است. به قول سپهری؛
و غم، اشارهی محوی به رد وحدتاشیاست. جهان سرشار نور اوست. و خدابینی یک استعارهی نزدیک اما دور است در جان جهان بین سالک.
آنجا که به او میبیند، به نور او میبیند. حالا باران رمز بیشائبهی چنین نوری است. واژه باید خود باد. واژه باید خود باران باشد. دوباره کلمه و دوباره خواندن و دوباره کتاب و دوباره … فردوسی دلیل سخن را تنها بر امکان جان بینی سالک میداند. جان و خرد همه چیز عالم است.
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتراندیشه بر نگذرد
خرد دروازهبان جان است. نور از خرد به درگاه جان میرسد. آن هم به اعتبار عبور از سه پاسی که نقش ورودیهای بدن را در تبین هویت انسان بازی میکنند. جالب آن است که هویت به اعتبار کلام سهراب؛ و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد! اوئیت به مفهوم او بودن است. سه پاس؛ دقیقاً در چهره قرلر دارند. در عرف هویت را به چهره میشناسند. در معرفت نیز به قاعدهی غمازی چشمتر دامن نیز، راز دل یا جان در چهره هویدا میشود. هستی به خمارآِلودگی نرگس چشم یار در نخستین جام باده به سرآغاز میرسد. پس سه پاس، همان دلیل صافی بودن آب وجود است در عبور از انانیتهای سهگانهی نفس و عقل و روح، آنجا که؛ تب را گل نکنیم!
از اینرو فردوسی میگوید:
سه پاس تو چشم است و گوش و دهان
سه پاس بر دریچهی نور اثر میگذارند. خرد تحت تأثیر این سه میباشد. خرد از قول فردوسی چشم جان است.
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بیچشم شادان جهان مسپری
نور از خرد بر جان میتابد و جان بینی آغاز میشود. محصول جان بینی سخن است که در گفتار بر زبان جاری میشود. به قول سپهری:
دهان گلخانهی فکر است.
حالا فردوسی دلیل سخن را همین تماشا میداند:
خردگر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی
به قول سپهری: به تماشا سو. گند و به آغاز کلام! ..
یعنی تا تماشا اتفاق نیوفتد، امکان سخن و آغاز کلام نیست. کلمه محصول جان بینی جان است. به قول حافظ؛
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند!
چهره برافروختن اشاره به مقام نبوت دارد. آن هم از جنس تشریع. جایی که سالک بعد از درک یگانه نگری در نگاه به ساحت توحید ذاتی، باور میکند که همه در یکی نیست و یکی در همه خواهد بود.
آنجا که: کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ!
پس سفر میآغازد به اعتبار نو به نو شدنهای زندگی در قمار مدام همان دولت عشق. آنجا که؛
کار ما این است شاید؛ که میان گل و نیلوفر و قرن، پی آواز حقیقت بدویم.
که زندگی را به قول سپهریتر شدن پی در پی میدانند. از این رو: من الحق الی الخلق او آغاز میشود. یعنی باید به مردم بازگردد. و آنچه را دیده است باز گوید. پس در تلمیح به موسی و کوه طور آن هم در شعر مسافر خواهد گفت:
به این مسافر تنها که از سیاحت اطراف طور میآید و از حرارت تکلیم در تب و تاب است. تکلیم در باب تفعیل از جنس پذیرش کلام است. دوباره پای کلمه به میان است. دوباره نور. دوباره خواندن. پس بخوان: اقراء باسم ربک الذی خلق… آن هم از کوه نور. غار حراء. بخوان بنام پروردگارت که… او به مقام نبوت از جنس تشریع رسیده است. بر مصداق:
مطرب مهتاب رو آنچه شنیدی بگو
باید به مردم باز گردد. ختمی مرتبت یعنی ختم تمام احوال و مراتب و مقامها در یکی و تمکین در خاتمیت به اعتبار کلمه به اعتبار گفتار به اعتبار علم. علم اینجا همان گمشده مؤمن از نظرامیر مؤمنان علی (ع) است. نتیجهی خاتمیت علم است. اما نه علم بنای آخور که علم لدن، علم الاسماء، علم عشق. چه جان نفس کل است و ماوای عشق. آنجا که:
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
محمد؛ جان امت است و علی خرد آن.
” من شهر علمم و علی باب آن”. خرد دروازهبان جان است. علی باب شهر علم. مهمترین پیام رسالت او یکتایی خداوند است. علی یگانه شاهد و دلیل این یکتایی است.
در بود یک احد به هو الله و یک صمد
هر کس بهانه برد علی را نشانه جست
دیدگاه شما