کاشان نیوز- حسن طاهری: در دانشنامه آزاد ویکی پدیا، در تعریف واژه «بوقچی» آمده است:
بوقچی، شیپورچی، لیدر یا مشوق، اصطلاحی است ویژه فوتبال ایران و به افرادی اطلاق میشود که به بخش عمدهای از هواداران حاضر در ورزشگاه جهت میدهند.
به طور سنتی، بوقچیهای ایرانی هوادارانی بودند که به دلیل علاقه وافرشان به یک تیم، در میان دیگر هوادارن متمایز بودند و به رهبری تشویقها میپرداختند و به نوعی «نماد» هواداران آن تیم نیز محسوب میشدند. اما از آغاز دهه ۱۳۸۰ و همزمان با تغییر نامِ بوقچی به لیدر، این کار به یک «شغل» و «سمت» تبدیل گشت و برخی از لیدرها در ازای دریافت پول به عنوان حقوق و مزایا یا رشوه، جو ورزشگاه و شعارهای تماشاگران را به سود یا ضرر عدهای تغییر میدهند.
این افراد حتی گاهی که تیم شکست بدی میخورد، باز هم وظیفه دارند سروصدا کنند و نگذارند تماشاگران اعتراض کنند، حتی گاهی برای تغییر جو میدان، به بازیکنان تیم مقابل ناسزا میگویند! و بالاتر از آن بعضی وقتها فرمان آشوب در ورزشگاه را هم صادر میکنند!
متاسفانه مدتی است که در عالم سیاست نیز برخی از سر ارضای شهوت معروفیت و یا از سر سادگی، بازنشستگی از کار و یا عدم شغل مناسب به فراخور شخصیت شان، رایگان یا به ازای دریافت مزایا و حقوق اندکی، وظیفه ایجاد ساماندهی و هماهنگی بین هواداران طیفی سیاسی و همچنین قلب واقعیت و حقیقت، آنگونه که مد نظر رهبران آن گروه سیاسی باشد را بر عهده دارند.
این افراد با بهره گیری هوشمندانه از فضای مجازی اعم از سایتها و پایگاههای اطلاع رسانی، نرم افزارهای گروهی مثل واتس آپ، واییر و تلگرام، سعی در ابلاغ و نشر پیام گروه، دسته، حزب و یا طیف سیاسی شان در جامعه دارند. این سعی را می توان در راستای مدیریت نامحسوس افکار عمومی برای در اختیار گرفتن فضای سیاسی جامعه به منظور حفظ موقعیت ها و پیشبرد برنامه ها جهت نیل به اهداف گروهی و حزبی دانست.
در این میان آنچه بیش و پیش از همه ی این اتفاقات، آزار دهنده و نگران کننده است حضور اصحاب قلم، رسانه و مطبوعات علی الخصوص جوانان در میان پیاده نظام و سیاهی لشکر سیاسیون است.
این ماجرا آنجا تاسف بار تر می شود که فعالان عرصه اطلاع رسانی جامعه ما آلت دست سیاسیون شده و برای نیل سیاسیون به مقصود، شرافت، انصاف، رسالت آگاهی بخشی خود را وانهاده، چشم بر حقایق بسته و دین خود را فدای دنیای این و آن کنند و نام و نان امروز را بر ایمان شان مقدم داشته و ایمان شان را در خطر معیشت خویش قرار می دهند.
«قلم» ودیعه ای است در دست ما که خداوند به هر چه از آن می تراود و به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند می خورد. و از این روست که معتقدیم که قلم شریف است و حرمت دارد و آنکه با رسالت و شرافتش آشناست با شب خو نکرده و به آفتاب پشت نمی کند.
برخورد ناشایست و در عین حال برنامه ریزی شده یک عضو شورای اسلامی شهر که همواره در ارتباط با برخی کانونهای جریان افراط گرایی در شهر است اقدامی تعجب برانگیز و غیر قابل تصوری نیست. چرا که تجربه برخوردها و رفتارهای همفکران ایشان در دولت سابق نشان داده است که افراطیون همواره از نظارت عمومی گریزان بوده و پاشنه آشیل و چشم اسفندیار اقتدارگرایان، آگاهی توأم با هوشیاری شهروندان است.
اطلاع رسانی محدود، غیر شفاف و کانالیزه و تنها از بلندگوهای خاص یک جریان را می توان از نشانه های هراس ایشان از نظارت عمومی و همگانی دانست. نظارتی که خود در راستای «امر به معروف و نهی از منکر» از نشانه های بارز حاکمیت صالحان است.
اقدام قانونی و روشنگرانه اخیر شورای اسلامی شهر مبنی بر اجازه ورود خبرنگاران و اصحاب رسانه به جلسات علنی شورای شهر – که تنها در اولین دوره تجربه مدیریت شورایی در شورای اول (۱۳۷۸ الی ۱۳۸۱) سابقه دارد – حاکی از اعتقاد اکثریت شورا به نظارت عمومی بر فعالیت های شان بر مبنای امر به معروف و نهی از منکر دانست. اقدامی که می توان آن را نشأت گرفته از تفکر فرهنگ محور و روحیه نقد پذیر و مردم سالار مهندس رسول زاده رئیس شورای اسلامی شهر و اکثریت اعضای شورا دانست.
در این میان، اقدام برخی همکاران عرصه اطلاع رسانی که وظیفه و رسالت اصلی خویش را فراموش کرده و در همراهی با جریانی که نظارت عمومی و همگانی را بر نمی تابد و تهدید فضای گفت و شنود و تحدید گردش آزادانه اطلاعات را به صورت نامحسوس دنبال می کند را تنها می توان از منظری بررسی کرد که در ابتدای مطلب بدان اشاره شد.
یادآوری فرازهایی از سخنان معلم فقید انقلاب دکتر علی شریعتی، هدیه ما به همکارانی است که زندگی را برای خود به دیگرگونه تعبیر و تفسیر کرده اند:
«به قلم سوگند، به خون سیاهی که از حلقومش می چکد سوگند ، به رشحه خونی که از زبانش می تراود سوگند ، به ضجه های دردی که از سینه اش برمی آید سوگند … که توتم مقدسم را نمی فروشم ، نمی کشم ، گوشت و خونش را نمی خورم ، به دست زورش تسلیم نمی کنم ، به کیسه زرش نمی بخشم ، به سرانگشت تزویرش نمی سپارم ، دستم را قلم می کنم و قلمم را از دست نمی گذارم ، چشمهایم را کور می کنم ، گوشهایم را کر می کنم ، پاهایم را می شکنم ، انگشتانم را بند بند می برم ، سینه ام را می شکافم ، قلبم را می کشم ، حتی زبانم را می برم و لبم را می دوزم اما قلمم را به بیگانه نمی دهم. قلم زبان خدا است، قلم امانت آدم است، قلم ودیعهی عشق است.»
دیدگاه شما