کاشان نیوز: عهد الست یک موضوع عرفانی اسلامی است که شاعران کلاسیک فارسی بسیار به آن توجه کردهاند و حافظ نیز در شعر خود به آن عنایت داشته است و میگوید «مقام عیش میسر نمیشود بیرنج/ بلی بهحکم بلا بستهاند عهد الست». پورجوادی در این درس گفتار به شرح غزل حافظ پرداخت که چگونه حافظ یک اسطوره قرآنی را مجدداً زیسته و زندگی کرده است. این درواقع همان عهد الست است که حافظ آمده و در عالم شعر تجدیدعهدی کرده است. چهارمین مجموعه درس گفتارهایی دربارهی حافظ به بررسی «حافظ و تجدیدعهد الست» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر نصرالله پورجوادی چهارشنبه ۶ آذر در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
عهد الست اسطوره است
پورجوادی در ابتدای سخنانش به یکی از معروفترین غزلهای حافظ که درباره «عهد الست» است اشاره کرد و گفت: عهد الست یک اسطوره است، یک اسطورهی قرآنی. اسطوره وقایع داستانی است که ویژگیهایی دارد. یکی از ویژگیهای اسطوره حضور خداوند در آن است. اسطورههای یونان را در نظر بگیرید؛ جنگ پلوپونز آغشته به اسطوره است. چون خداوند در آنجا حضور دارد و همراه سپاهیان میجنگد. در آن جنگها دست خدا را در کار میبینید. در اسطورهی آفرینش نیز خدا با دست خویش گِلی را سرشته میکند و بدین گونه آدم را خلق میکند. عهد الست هم اسطوره است و خدا در آنجا نقش اصلی را دارد. خدا چنگ میزند به آدم و تمام ذُریات بیرون را میکشد و با هرکدام عهد میبندد. ذریات جواب میدهند و در عهد شرکت میکنند. تصور اینکه تمام ذریات آدم درصحنهی خلقت جمع هستند و خدا میآید، مثل سلطانی که میخواهد تمام سپاهیانش را همسان ببیند و با آنها عهد ببندد، یکچیز خیلی شگفتانگیز و باعظمتی است. این اسطوره کاملاً اسلامی است. خیلی از داستانهای قرآن را در مسیحیت و یهودیت میبینید اما عجیب است که عهد الست هیچ سابقهای در ادیان دیگر نداشته است.
حافظ عهد الست را با پروردگار تجدید میکند
یکی دیگر از ویژگیهای اسطوره این است که قابلیت تکرار دارد؛ یعنی زمان آن دور است. زمان و تاریخ ما خطی است. در یکزمان آغازشده و ادامه پیداکرده و یکوقتی هم به پایان میرسد اما اسطوره اینطور نیست. میگردد و تکرار میشود. این عهد الست هم اسطورهی تکرارشوندهای است. این تکرار و این زیستن که همان تجدیدعهد باشد، به صورتی شاعرانه، یعنی در عالم خیال، صورت میگیرد. حافظ در غزلی که شرح خواهم داد، ما را به یک ساحت و زمان و عالم دیگری میبرد. البته همهی اینها شعر است و در ساحت خیال. خیال نه به معنای موهوم. حافظ میخواهد این عهد را با پروردگار تجدید کند؛ عهدی که میان عاشق و معشوق است. بههرحال، غزل حافظ اینگونه است:
«زلف آشفته و خوی کرده و خندانلب و مست / پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرگسش عربدهجوی و لبش افسوسکنان / نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین / گفت ای عاشق دیوانهی من خوابت هست
عاشقی را که چنین ساغر شبگیر دهند / کافر عشق بُود گر نبود بادهپرست
بروای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آنچه او ریخت به پیمانهی ما، نوشیدیم / اگر از خمر بهشت است و گر از بادهی مست
خندهی جاممی و زلف گرهگیر نگار /ایبسا توبه که چون توبهی حافظ بشکست»
نزاری شاعری است که حافظ بسیار مدیون اوست
کلیدی که برای ورود به این غزل هست لفظ «الست» است. تمام این غزل بر محور این مفهوم است؛ یعنی اینطور نیست که تصادفی و برای پُر کردن قافیه آورده باشد. این را هم بگویم که حدود ۶۰ سال پیش مرحوم خانلری دربارهی این غزل تحقیقی کرد و گفت که چنین مضمونی در دواوین شعرای دیگر هم بهکاررفته است. چند نمونه هم ذکر کرده بود. من فقط مطلع آن غزلهایی را که مرحوم خانلری پیداکرده، ذکر میکنم. سنایی میگوید: «شور در شهر فکند آن بت زنار پرست/ چون سحرگه ز خرابات برون آمد مست». یک شباهتهایی هست اما به نظرم این غزل سنایی ربطی به غزل حافظ ندارد و داستان دیگری است. انوری میگوید: «باز دوش آن صنم بادهفروش/ شهری از ولوله آورد به جوش» که باز به نظرم ربطی ندارد. ظهیر فاریابی میگوید: «یار میخواره دی قدح باده به دست/ با حریفان ز خرابات آمد مست». باز ربطی ندارد. عطار میگوید: «نیم شبی سیم بر نیم مست/ نعرهزنان آمد و در را شکست». این ربط دارد. ولی عطار اشاره به عهد الست نمیکند. خواجوی کرمانی میگوید: «سحرگه ماه عقرب زلف من مست/ درآمد همچو شمعی شمع در دست». این باز نزدیک است اما بهجای صراحی، شمع در دست دارد.
درزمانی که مرحوم خانلری این تحقیق را میکرد هنوز دیوان نزاریقهستانی چاپنشده بود. الآن دیوان نزاری چاپشده است. کسانی که دیوان او را مطالعه کردهاند میدانند که یکی از شاعرانی که حافظ بسیار مدیون اوست، همین نزاری است. حافظ از بسیاری از مضامین نزاری استفاده کرده و پیداست که دیوان او را خوب خوانده است. فاصلهی زیادی هم نداشتهاند؛ یکی دو نسل. نزاری غزلی دارد که کاملاً مشهود است که حافظ آن غزلی را که از او خواندم از نزاری گرفته است. میخواهم بگویم که اولین بار نزاریقهستانی است که چنین مضمونی را وارد غزل کرده است. اینکه معشوق یا ساقی، مست و صراحی در دست، از در به درون بیاید و جامی بریزد و به شاعر بدهد، از نزاری است. اگرچه نزاری تحت تأثیر شاعران دیگر بوده اما در اینجا از اسطورهی قرآنی عهد الست استفاده کرده و تجدیدعهد صورت میدهد و حافظ هم مضمون را از او میگیرد.
غزل نزاری چنین است: «درآمد از در من دوش هاتفی سرمست/ صبوحیانه گرفته صراحی در دست؛ دل ضعیف من اول چو والهای مدهوش/ ز هول و هیبت آن امتحان ز جای بجست؛ سجود کردم و چندان به خاک غلتیدم/ که همچو خاک شدم پیش آستانش پست؛ نهفته زمزمهای خوش به زیر لب میکرد/ به چشم من ز بر جامه خواب من بنشست؛ غذای روح فروریخت در پیاله و گفت/ همین بُود چه دگر نوش کن شراب الست؛ به دوست کامی جامی دو بر سرم پیمود/ از آن سپس که به الزام توبهام بشکست؛ نهاد بر دل من دست و گفت با خویش آی/ که با تو ما را صدگونه مصلحتها هست؛ دگر به کون و مکان هیچ التفات مکن/ ز غیر ما ببرد هر که او به ما پیوست؛ معین است و مبرهن که هر وجود/ که او به ما رسید ز حالات مستعار برست؛ نزاریا به تولای ما تبرا کن/ ز کائنات دگر خود مباش و خود مپرست؛ اگر وساوس شیطان گذر کند باید/ سبک به قوت لاحول راه دیو ببست».
اگرچه در این غزل صحبتی از مستی و صراحی و جام و ریختن باده نیست اما آنقدر نکتههای عرفانی دارد که هیچ شکی باقی نمیماند که غزل نزاری عرفانی است. بهویژه ابیات آخرش. غزل حافظ هم جنبهی عرفانی دارد.
غزلهای حافظ جنبهی عرفانی دارد
اولین نکتهای که میخواهم بدان توجه بدهم این است که باید دید در این دو غزل چه کسی از در واردشده است؟ حافظ هیچ نمیگوید که چه کسی بود. ولی نزاری میگوید که «هاتف» بود. این مهمترین اختلافی است که میان غزل حافظ و نزاری وجود دارد. نزاری ملاقاتکنندهی خود را هاتف میخواند. هاتف موجودی است نامریی که فقط صدای او شنیده میشود. در قرنهای نخستین اسلام هاتف موجودی واقعی بود که افراد میتوانستند حضور او را احساس کنند. او دیده نمیشد و فقط صدایش را میشنیدند. از جاهای مختلف همصدای او برمیخاست، از صحرایی یا کوهستانی یا هر جای دیگر. بسیاری از صوفیه نقل میکردند که هاتف آمد و با آنها صحبت کرد. در اغلب موارد هاتف خداست، گاهی هم خدا نیست. مثل «اوراکل»های یونانی است که در معبد دلفی بودند و کسی آنها را نمیدید. هاتف را با سروش هم تطبیق دادهاند. در دورهی اسلامی است که هاتف با سروش یکی میشود. هاتف در قرنهای چهارم و پنجم موجودی واقعی است اما از یکزمانی در فرهنگ و تمدن اسلامی هاتف بهصورت موجودی درمیآید که من اسم آن را گذاشتهام «موجود زبان حالی»؛ یعنی یک شخصیت ادبی.
هاتف دیگر یک شخصیت واقعی نیست. نویسنده یا شاعر او را خلق میکند تا مطلبی را از زبان او نقل کند. در حافظ و نزاری ما با یک شخصیت واقعی روبهرو نیستیم. در عطار هم که پُر است از داستانهایی دربارهی هاتف، باز خیلی از آنها جنبهی ادبی دارد و زبان حال و خیالی است. البته بعضی از داستانها هم جنبهی واقعی دارد. پیش از عطار هم در «تهذیب الاسرار» خرگوشی یکفصل درباره هاتف میبینیم. بههرحال، نزاری در عالم شاعرانهی خودش است. در غزل او این معنا وجود ندارد که هاتف از در به داخل آمده باشد. او خصوصیاتی را برای هاتف ذکر میکند که مربوط میشود به یک موجود مرئی. هنگامیکه هاتف دیده نشود نمیتوان اوصاف مرئی را به او نسبت دارد. حرف زدنش بله اما کارهای دیگرش چه؟ حافظ حواسش جمع است. نمیگوید هاتف آمد. چون میخواهد اوصافی مرئی به او نسبت بدهد؛ بنابراین او را حذف میکند. این نکتهی مهمی است.
ساقیِ حافظ شخصیتی عرفانی است
این ملاقاتکننده برای حافظ یک ساقی است و نقش ساقی را دارد. چون صراحی در دست دارد و برایش شراب میریزد. بعد خواهیم دید که این ساقی، ساقی الست است. ساقی حافظ البته شخصیتی عرفانی است اما لزوماً معانی عرفانی خاصی القاء نمیکند؛ بهجز مستی که نمودار عشق است اما زلف آشفته و بهخصوص چشم عربدهجوی او معانیای دارد اما اینکه معانی آن چیست؟ وارد این بحث نمیشوم. همینقدر میگویم که اینها خصوصیاتی است که ملاقاتکننده برای دلبری و تیز کردن آتش شوق شاعر بهکاررفته برده است. افزون بر حُسنی هم که دارد. بهعلاوه، حافظ میخواهد صحنهی غزل را هیجانانگیز کند اما اختلافی که هست و حیفم میآید ذکر نکنم، این است که نزاری حالات خودش را وقتیکه هاتف در را باز میکند، وصف میکند اما حافظ این را نمیگوید و درباره خودش حرف نمیزند. تجربهی نزاری یکی از تجربههای اساسی و مهم عرفانی است.
«رودلف اوتو» در کتاب «امر مقدس» میگوید که تجربهی انسان از حق و امر قدسی، دو گونه است. یکی حالت هیبتی است و خوفی که از مشاهدهی امر قدسی به او دست میدهد. یکی آن حالت جذبه و شوق و عشقی است که به آن حقیقت دارد. در اصطلاح خود ما یکی مشاهدهی جلال است و یکی هم مشاهدهی جمال. رودلف اوتو این را دربارهی همهی ادیان میگوید. کسانی که «بهگود گیتا» را خواندهاند میدانند که تجربهای که در آنجا دست میدهد و جلال و هیبت و افتادن به خاک و آن احساس خوفی که از مشاهدهی کریشنا پدید میآید، یکی از صحنههای تکاندهندهی کتاب است. بههرحال اینیکی از نکات دقیق و عرفانی عمیقی است که نزاری انگشت روی آن گذاشته است.
احساس حافظ شیفتگی عاشق به معشوق است
در آن دو غزل، هم هاتف و هم ساقی سخن میگویند اما درحالیکه نزاری تجربهی جلال را شرح میدهد، حافظ در غزل خود سخنی دراینباره نمیآورد. نه لب خندان و غزلخوانی ساقی موجب به خاک افتادن عاشق میشود و نه نرگس عربدهجوی او. احساس حافظ شیفتگی عاشق به معشوق است. آواز حزین ساقی نیز صفت جلال معشوق نیست. حافظ هیچ سخنی دربارهی حال خود نمیگوید. این هم هست که در سراسر غزل نزاری لفظ عشق به کار نرفته است اما ملاقاتکنندهی حافظ معشوق است. آمدن ساقی به بالین شاعر نیز فعلی است که نزاری از آن استفاده کرده و حافظ از او گرفته است. وقتی هم که ساقی یا معشوق مینشیند آمادهی پیمان بستن و میثاق ازلی میشود. هر دو شاعر از این میثاق سخن میگویند. نزاری صحنهای میآفریند که در آن هاتف از صراحی پیالهای پُر میکند و از او میخواهد که بنوشد. این شراب را معشوق میخورد. منظور نزاری از شراب، شراب الست است و چیزی جز عشق است اما پسازاینکه ساقی از حافظ میپرسد که «خوابت هست؟» حافظ رو به خواننده میکند و سخنی میگوید. شراب او هم همان شراب الست است.
حافظ به نکتهای دیگر هم که مربوط است به میثاق ازل، اشارهکرده. مطابق احادیث در روز میثاق همه پاسخ یکسان به خداوند میدهند. مؤمنان از روی میل و کافران و منافقان از روی اکراه میگویند: بله. مراد حافظ از «دُردکشان» اولیاءاللهاند؛ یعنی کسانی که با صدق و حُسن نیت پذیرفتهاند و پاسخ «بلا» را دادهاند. حافظ احتمالاً از شمار کسانی است که معتقدند با خداوند دو عهد بسته شد. یک عهد میثاق و یک عهد عاشقی. احتمال میرود که نزاری هم آنجایی که میگوید هاتف دو پیاله برای او ریخت، به همین دو عهد اشارهکرده باشد. درهرحال، انسان اسیر سرنوشت است: «آنچه او ریخت به پیمانهی ما نوشیدیم». نزاری باوجودی که بهروز میثاق اعتقاد داشته و من شواهد آن را پیداکردهام، در این غزل اشارهای به این موضوع نکرده است. کسانی از عرفا بودهاند که وظیفه خود را در این عالم تجدید پیدرپی آن عهد الست میدانستند.
سیف فرغانی، از معاصران نزاری، میگوید: «مردم ره را ز پی تازگی عهد الست/ در شب خلوت خود هر نفسی روز بلاست». وفای به عهد الست، تکرار آن تجربه است و شاعران در عالم خیال سعی میکنند که آن تجربه را تکرار کنند؛ یعنی تکرار اسطورهای ازلی. شاعران این مراسم را به شیوهی مراسم بادهنوشی مطرح کردهاند اما حقیقت معنویای که میخواهند بگویند، یکی است؛ اما توبه چیست؟ تکرار تجربهی ازلی پس از یک دوره غفلت صورت میگیرد. هر دو اینها نیمهخواب بودهاند. هاتف یا معشوق در میزند و داخل میشود. این نیمهخواب، غفلتی است که بهعنوان توبه از آن یادشده است. غزل حافظ با همین مضمون تمام میشود اما به دو نکته هم اشاره میکند. یکی خندهی جام است و دیگر زلف گرهگیر نگار. این تنها جایی است که به هویت او اشارهشده است. درهرحال، بیان حافظ دربارهی توبهشکنی هم مفهومتر از نزاری است و هم شاعرانهتر.
مشابهت های گویش وَزوانی با زبان های باستانی چاپ پست الکترونیک مجموعه: فرهنگی تاریخ انتشار جمعه, ۰۳ بهمن ۱۳۹۳ ۱۸:۵۴ نگارش یافته توسط مدیرکل سایت تعداد بازدید: ۴ کد خبر:۹۳۱ زبان وزوانی بسیاری از واژگان مستعمل در گویش وَزوانی باگویش طرقی ودیگر گویشهای باستانی ایران مشابهت هایی دارد که نشان از انشعاب این گویش ها از زبان های باستانی رایج در خاور میانه و وسعت تاریخ آن دارد و می تواند خود دلیلی بر اثبات غنای تاریخی شهر های قدیمی ایران باشد. آروس: (ãrüs) این واژه به معنی عروس است. این واژه از ریشه اوستایی اَرِزَ به معنی سپید است که به معنای آراسته و زیبا نیز به کار می رود. در گویش طرق به عروس Oruus (عُروس)( ( کووَه: (küa) به معنای سگ است( در گویش طرقی کویه) و با واژه سِپاکو یا اِسپَکو که در زبان مادها نام سگ ماده است، هم پیوند است. کیَه: (kiya) در این گویش به معنای خانه است و هم ریشه با کَتِه در اوستایی و کَتَی یا کَتَک در پهلوی اشکانی. هُشکَه: (huška) به معنای خشک و همان هُشکَه در زبان های پارسی باستان و اوستایی است. هاما: (hãmã) ضمیر اول شخص جمع ما است و دگرگون شده واژه hãmã در پارسی میانه است. وَس: (was) بس. و همانند was در زبان پارسی میانه است. در گویش شهر طرق وس ( wes) هِندَه: (hendah) هستند. هم پیوند با tidah در پارسی باستان است. در گویش طرقی (hand) جَن: (jan) زن. هم پیوند با jani در زبان اوستایی است. در گویش شهر طرق جون و جنجی به معنای همسر است. وارون: (vãrün) باران. هم ریشه با vãrãn در زبان پهلوی و هم پیوند با واژه وارونا خدای آسمان بیکران، از خدایان گهن نژاد آریاست. آرت: (ãrt) آرد. هم پیوند با واژه artak در زبان پهلوی است. اِور: (ewr) ابر. هم ریشه با واژه awr در زبان پهلوی است. در گویش طرقی اور (awr ) است. واج: (vãj) صدا زدن و سخن گفتن. همانند واج در زبان پهلوی و واچ در زبان اوستایی است. اِستِرَه: (sterah) ستاره. هم ریشه با stãrak در زبان پهلوی است و هم پیوند با زبان های هند و اروپایی، هم ریشه باstãr در زبان انگلیسی است. در گویش طرق سوتاره گُرد (gord) بزرگ. هم ریشه با gouru در زبان اوستایی به معنی بزرگ و سنگین. دوم (doum) صورت. هم ریشه با daiman در اوستایی به معنی صورت و رخساره.