کاشان نیوز– محمدعلی خرمی مشکانی*: چراغهای سبز گلدستههای مسجد روشنشده بود. نشان «اللهاکبر» بالای مناره در لابهلای نور سبز گلدستهها میدرخشید. مؤذن «حی علی خیر العمل» را فریاد میزد که در میان آواز دل نوازش تلفن همراهم به صدا درآمد.
«الو، سلامعلیکم، خوبید؟ حال تون چطوره؟ ببخشید مزاحم شدم؟ شناختید؟ راستش… ببخشید مزاحم شدم؟»
میخواست حرفی بزند، صدایش میلرزید: «راستش را بخواهید گفتم شاید شما بتوانید مشکل ما را حل کنید؛ یعنی وقتی درباره شما با خانمم صحبت کردم گفت مزاحمتان شوم. الآن هم سلام خدمتتان دارند».
مرا یکبار در دفتر یکی از مسئولان دیده بود. شماره گرفته بود تا کاری را که دارد با یک خبرنگار مطرح کند. حالا نمیدانست چطور باید حرفش را بزند. دستدست میکرد؛ اما بالاخره سفره دلباز کرد: «چند دختر داشتهام. شکر خدا همه را بیرون کردهام. ما هم که انسانهای بریزوبپاشی نیستیم. به دختر بهاندازه نیازش جهیزیه میدهیم. به همه همینطور کمک کردهام».
داشت حوصلهام سر میرفت. نمیدانستم این حرفها چه ربطی به من داشت. به خودم میگفتم «آخه به من چه که این آقا چند تا دختر دارد و چقدر به آنها جهیزیه داده». ناگهان بغض در صدایش نشست. همه این حرفها را زده بود تا بتواند اینیک جمله را ادا کند.
با تلاش و کوشش همه دخترهایش را به خانه بخت فرستاده، اما در تهیه جهیزیه آخرین دخترش با مشکل روبرو شده بود. دیگر توان نداشت و در جستجوی دستان مهربانی بود تا مانع زمین خوردنش شوند.
چقدر به نظاره نشستن شکستن یک مرد سخت است. صدای بغضآلودش هنوز در گوشم بود که ماجرا را با همه اعضای همه گروههای تلگرامیام به اشتراک گذاشتم. یکی استیکر لایه فرستاد، یکی شمارهحساب خواست اما دیگر از او خبری نشد، یکی استیکر اشک ارسال کرد، یکی بیتفاوت به کپی پیس قیلوقالهای سیاسی ادامه داد، دیگری دیگران را موعظه کرد تا «دیگران» کمک کنند و همشهری دیگری از زادگاه این پدر پرسید.
امروز که پنج روز از تماس اولش میگذرد دوباره تماس گرفت و گفت: سلام، عیدتان مبارک. نمیدانستم باید چه بگویم.
چراغهای سبز گلدستههای مسجد شهر حس غریبی دارند. چراغ گلدستهها بیفروغاند و نماد اللهاکبر بالای منارهها در سیاهی شب گمشده است. مؤذن حی علی خیرالعمل را فریاد میزند.
—————————————-
حساب تلگرام من: meshkatiha@
جی میل من: khorramimohammadali@gmail
دیدگاه شما