دیگر به کجا می روی ای طالب آرام
گردون تپش آباد و زمین زلزله دارد
«بیدل دهلوی»
کاشان نیوز- محمد ثابت ایمان: تو گویی همه ی آنچه تویی و تو همه ای را پشت سر گذاشته؛ که می پرسد؛ مگر جایی هم مانده که نرفته باشی. یا نه؛ اگر بدانی چه جاها و مقام هایی هست که ندیده ای، دیگر می خواهی به کجا بروی، جز!
در همان آفرینشی که همه جا محراب بی بدیل دوست می شود. آنهم در کسب نور از روزن های بی تپش پنجره های وادی طلب، در نیم روز دولت عشق و روشنای مقام معرفت. تا عشق و معرفت و استغنای پیش روی در ادامه طریق میسر گردد. گردون در برابر زمین و تپش آباد در برابر زلرله یا خرابی و ناامنی یا تاریکی و بی وفایی دنیا. هنوز راه چندانی نپیموده. بین خرده تماشای وادی معرفت و بی نیازی و ناز معشوق ازلی، در درگاه استغنا مانده است. نرسیده به یگانگی و وحدت وادی توحید. این تضاد محصول حال سالک در وادی استغناست. وادی بعد از روشنی و آگاهی بدست آمده در معرفت؛ یعنی ذائقه کمی با نور آشنا شده. تپش ها و طنین ها و جنبش ها ی پشت پنجره های نگاه و تمنا تا حدودی به آگاهی در خور رسیده اند. همان پنجره ها که در شهر خیالات پشت دریاهای سپهری؛ «که در آن پنجره ها رو به تجلی بازند» تا شاید به طهارتی، امکان حضور فراهم گردد؛ «من وضو با تپش پنجره ها می گیرم». چه تپش آباد محل تجلیست. بعد از این است که بلافاصله اسیر استغنای یارمی گردد. (طالب آرامش در راه به طالب بی نیازی و ناز رسیده است.)«استغنا طلب بی نیازی» در اینجا برای معشوق ازلی. این یعنی کامی نچشیده، جامی یا نیست یا در پرده های ابهام تماشا مانده است. این است که خوف و رجاء دارد. اینجاست که کفر و ایمان می آورد و ترس و امن و هراس و آرامش در هم می بارد. چه بر نابودی و نیستی زمین اطمینان دارد. زمین مجاز در مفهوم ذکر کل و اراده جزء. به معنای عدم وابستگی به همه چیز و همه کس در آن؛ یعنی از دنیا بریده؛ و به دلیل کامجویی حاصل در وادی پیشین معرفت، به معشوق رو کرده؛ اما معشوق در ناز فرورفته است؛ و بی نیاز ست و او نیازمند! اینجاست که خوف بین آن درگاه آباد از تپش های بلند ابدی با ترس از دنیایی که به آن پشت کرده است او را در میانه راه این دو دچار اضطراب و تشویش و سرگردانی کرده است. توگویی حافظی بر پله ای دیگر ازاین سلسله فریاد می زندکه حالا که تا اینجا آمده ام؛
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم .
ازیراست که بیدل در سوالی حزن انگیز با دل سالک خویش یا مخاطب می گوید؛ حالا که تا اینجا آمده ای، دیگر کجا می خواهی بروی؟
تپش، طنین، جنبش، حرکت و … مصادیق تکاپو، پیام و شناسه از درگاه یار است که در حال یا تجلی، به وقت معلوم و مقدر حاصل خواهد شد. به این عبارت در سپهری توجه کنیم؛
«تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن و بگو؛ ماهی ها حوضشان بی آب است.» همت از باطن پیر و مرشد راه برای طلب حال و معناست.«همت طلب از باطن پیران سحرخیز»
ماهی آب را دیده و چشیده. پس دوباره در بی جنبشی و بی تپشی به سر می برد و طلب آب از محل تپش باغ دارد، آنهم از جان مرشد راه. و ماهی سمبل عارف سالک در راه دریای دوست است. همانکه: «دریای دوست را به حقیقت کنار نیست / ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست» و اما: ماهی سالک است در ارتباط بین آسمان و زمین.(استاد شمیسا در نگاهی به سپهری). سپهری درشعری دیگر نیز براین مقام صحه می گذارد. چه رودخانه سمبل مسیر و طریق یا همان زمین زلزله خیز، لبریز از افت و خیزهای راهست.
«و هیچ ماهی، هزار و یک گره رودخانه را نگشود». اکنون ماهی سالک بین زمین و آسمان، هراس و امید و خوف و رجاء مانده است و حضرت بیدل به این پادرهوایی در راه نگاه می کند و می پرسد؛
دیگر به کجا می روی ای طالب آرام؟
این بیت احوال وادی استغناست. بین آبادی شاید و گاه به گاه در ناز و مستغنی معشوق ازلی و نیاز از دنیا بریده ی در طلب، کمی معرفت چشیده ی تمنا و خواهش سالک در راه.
که مگر نمی دانستی:
گردون تپش آباد و زمین زلزله دارد!
مگر نمی دانستی:
چه دانستم که این دریا /چه موج خونفشان دارد
مگر نمی دانستی:
چه دریاهای طوفانی، چه طوفان های دریایی
در پیش است. اینجاست که:
این چه استغناست یارب وین چه قادر حکمت است/ کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست (حافظ)
همان حال حزن انگیز بیدل؛ دیگر به کجا می روی ای …
دیدگاه شما