محمود نظری-شب يلدا كه بلندترين شب سال است نزد ايرانيان از اهميت خاصي برخودار است. در اين شب افراد به منزل افراد بزرگتر خانواده، بويژه پدر بزرگ و مادر بزرگها ميروند و اين شب را به شادي برگزار ميكنند.
در روستاي ما علاوه بر شب نشيني كه به منظور كوتاه كردن شبهاي بلند زمستاني مرسوم است، مراسم اين شب را نيز برگزار ميكنند. تدارك شب يلدا از هياهوي جامعه شهري و گراني ميوه ( بويژه هندوانه و خربزه) و آجيل مبرا است و مراسم با آجيل هاي سنتي به سادگي هرچه تمامتر برگزار ميشود.
تا آنجا كه به ياد دارم افرادي كه در اين شب پذيراي ميهمان خود ميباشند، كرسي خود را كه تنها وسيله گرمايش در شبهاي سرد روستا است، گرم ميكردند. آجيل اين شب كه از آجيلهاي سنتي همانند گردو و توت خشك، سنجد، ترشاله، الگاله، تنده بوداده و جوزه قند بود، در ظروف مخصوص به خود آماده ميكردند. با حضور ميهمانان، صاحب خانه اين آجيلها را در سيني روي كرسي قرار ميدهد تا از ميهمانان پذيرايي كند.
افراد صاحب خانه و ميهمان قبل از برگزاري مراسم نكاتي را مبني بر رعايت برخي مسايل به كودكان خود گوشزد ميكردند و از آنان ميخواستند در حضور ميهمانان و صاحبانه شلوغ كاري نكنند. با رسيدن ميهمانان صاحب خانه آجيلها را روي كرسي ميچيد و از آنها ميخواست كه مشغول خوردن شوند. ميهمانان ضمن خوردن آجيلها با يكديگر به گفتگو و به اصطلاح محلي به «اختلاط» ميپرداختند.صحبتها همانند جامعه شهري در زمينه خريد خانه ، اتومبيل و مسايل سياسي دور نميزند، بلكه افراد خاطراتي از گذشتههاي دور و نزديك تعريف ميكردند.مباحثي از قبيل كمابي، پرآبي سال گذشته، دروگرمسير، صحراي بوته، خرمنكوبي قم، كشاورزي در مزارع ، صحراي كتيرا و سوزاندن ذغال، نقل مجلس بود و افراد با اين حرف ها سر خود را گرم ميكردند. زن صاحب خانه نيز بيكار ننشسته بود و ضمن تعارف آجيل ها، هر از گاهي چاي داغي را چاشني آنها ميكرد.
داستانهاي كه مادر بزرگها براي بچهها تعريف ميكردند نيز جالب بود. بارزترين آن داستان موش و كلاغ بود كه كلاغ براي زمستان خود همه چيز فراهم كرده بود و موش آهي در بساط نداشت و از كلاغ ميخواست كه به او صرفاً اجازه خوابيدن در لانهاش بدهد. ولي موش كه گرسنه بود هر از گاهي به مواد غذايي دستبرد مي زد. كلاغ كه از او ميپرسيد كه چكار ميكني موش ميگفت در جايم راحت نيستم. كلاغ مكان موش را عوضميكرد. اين وضعيت تا جايي ادامه پيدا ميكرد كه كلاغ به ناچار موش را از خانه خود بيرون ميكرد.
گرچه داستان مادر بزرگ بسيار شيرين و دلچسب بود، ولي حرفهاي پيرمردهاي كه اكنون سر به تيره تراب گذاشتهاند براي جوانان و نوجوانان حاضر در مجلس ملال انگيز بود و آنان را بيتاب ميكرد. هنوز فراموش نميكنم زماني كه باباجون مصطفي قلي و عمو خسرو خاطرات گذشته خود را مرور ميكردند، آقاي محمدغلامي (فرزند عموخسرو)از اينگونه صحبتها به تنگ ميآمد،ميگفت : اينها حرفي ديگر ندارند و بلد نيستند جز اينكه از اين چاه ذغال درآيند و وارد چاه ذغال ديگر شوند.
تنها مرحوم حاج نصرالله سربندي كتاب اشعار لسان الغيب خواجه حافظ شيرازي را داشت. در اين شب كساني كه به منزل او ميرفتند از افراد با سواد مجلس ميخواست اين كتاب را بردارند و فال خود را از غزالسراي نامي بخواهند. در صورتي افراد نميتوانستند، اشعار را به بدرستي بخوانند ، آن مرحوم با مراجعه به حافظه خود آنها را ياري ميكرد.
منبع: سایت روستای وادقان
دیدگاه شما