کاشان نیوز: آیت الله شیخ حسین عرب*: «حرکت» و «زمان» دو ویژگی جدا نشدنی و انفکاک ناپذیر موجود مادی و طبیعی هستند. همانطوری که جنبش طبیعی سراسر این مرتبه از هستی را فرا گرفته است؛ زمان که کمیت این حرکت را تشکیل میدهد در نگاه فلسفی بویژه فلسفه ملاصدرا بعد چهارم موجود طبیعی محسوب میشود و در کنار سه بعد دیگر (طول، عرض و عمق) از عوارض تشخص بخش آن به شمار میآید. تغییر، زوال و کهنگی نیز از توابع جسم طبیعی و نیز حوادث اجتماعی است که در عمود زمان واقع میگردند و به تعبیر مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام ماه و خورشید که دو نشانه از نشانههای بزرگ خدایی هستند هر نویی را کهنه و هر دوری را نزدیک میگردانند. حوادث تاریخی بدینوسیله طراوت و تازگی خود را از دست میدهند. با همه این اوصاف، برخی از وقایع تاریخی هستند که از این قاعده مستثنی هستند. به تعبیر اهل فلسفه، زمان فقط ظرف آنهاست نه قید آنها. حادثه و واقعه عظیم و بیبدیل عاشورا از جمله آن وقایعی است که زمان فقط ظرف آن بوده است و نه قید آن، و ابدیت و مانایی به جوهر آن تبدیل شده است. در میان محققان در دهه اخیر در باب راز ماندگاری این واقعه بزرگ مطالبی به رشته تحریر در آمده است و هریک با تفسیر خاص خود مطالبی را ارائه نمودهاند. به اعتقاد راقم این سطور، راز ماندگاری عاشورا این است که محتوای آن با فطرت انسان منطبق بوده است و پیام آن نیز «پیام فطرت» است. قرآن فطرت آدمی را فوق زمان و زمین میشناسد چه اینکه دین واقعی را نیز مطابق و منطبق با فطرت میداند. آنچه در عاشورا رخ داد در جبهه اباعبدالله الحسین علیه السلام تجسم و تبلور خواستهای فطرت ثابت و دست نخورده آدمی بود و آنچه در جبهه مقابل به وقوع پیوست از جنایت و آدم کشی و بیرحمی همه در یک کلمه خلاصه میشود و آن انحراف و خروج از فطرت سلیم آدمی بوده است در این فرصت برخی از تجلیات و خواستهای فطری آدمیان را با انطباق بر آنچه در این تاریخ بیبدیل رخ داده است مورد بحث قرار میدهیم.
فطرت عشق به کمال مطلق
در نظام هستی فقط یک موجود مطلق وجود دارد که از هرگونه محدودیت و ماهیتی منزه و مبراست و هستی او عین ذات اوست و آن خداوند عظیم متعال است و فقط اوست که استحقاق و شایستگی پرستش را دارد و بزرگترین ستم آن است که موجود دیگری را همتا و هم پای او در پرستش قرار دهند. قرآن از زبان حضرت لقمان فرموده است: یابنی لاتشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم(لقمان/ ۱۳) فرزندم به خداوند شرک نورز که شرک ورزیدن ستمی بزرگ است.
رسالت بزرگ انبیا و ائمه اطهار علیهم السلام بازگرداندن آدمیان و ابقا در این نور فطرت یکتاپرستی است که در رأس و سرچشمه همه کمالات و سعادات بشری است.
در طول تاریخ، خطای انسانها در تطبیق این کمال مطلق بر مظاهر محدود و زوال پذیر دنیوی بوده است. آیات قرآن نشان دهنده حرکت انبیاء در راستای رهاسازی انسانها از بردگی و بندگی غیر خدا بوده است. قرآن از زبان حضرت ابراهیم(ع) نقل نموده است که وقتی با ستاره پرستان و ماه و خورشید پرستان مواجه شد با نگاه به هریک از ستارهها و ماه و خورشید میفرمود (به زعم شما) این خدای من است و باید او را پرستش نمایم. اما زمانی که آنها غروب میکردند میفرماید: لا احب الافلین(انعام/ ۷۶) من چیزی را که غروب میکند دوست نمیدارم. یعنی منطق، عقل، دل و فطرت من نمیپذیرد که موجود مادی و طبیعی زوال پذیر محدود را به عنوان رب و معبود خود برگزینم و عقل و فطرت من با پیوستگی به یک موجود مطلق آرام و قرار خواهد یافت چه اینکه خداوند فرموده است: الا بذکرالله تطمئن القلوب (رعد/ ۲۸)
همانگونه که موجود دیگری در اصل هستی در عرض خداوند قرار ندارد، در عبودیت و بندگی نیز هیچ پدیدهای گرچه بالاترین پدیده جهان باشد در مقابل او قرار نمیگیرد و این حق فطری هر انسانی است که از پرستش غیر او آزاد باشد. امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام خطاب به فرزندشان امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود: لاتکن عبد غیرک و قد جعلکالله حراً. (نهج البلاغه/ نامه ۳۱) تن به بندگی دیگری مده در حالی که خداوند تو را آزاد قرار داده و آزاده آفریده است.
وجوب اطاعت آگاهانه از انبیاء و ائمه اطهار علیهمالسلام چون به دستور خداوند است جایز شمرده شده است وچون آنان از همه کمالات امکانی برخوردار هستند عقل انسانی حکم میکند که از قول و فعل آنها انسانها برای رسیدن به مقصود بهره گیرند و آنان سخنی در عرض کلام خداوند ندارند. آنچه میگویند محض وحی و الهامی است که از جانب خدا به آنها رسیده است.
در طول تاریخ بشریت، عوامل انحراف انسانها برای خروج از «فطرت پرستش موجود مطلق» فراوان بوده است که این خروج را بر فطرت آنان تحمیل نموده است. بدون شک یکی از آنها حاکمیت حاکمان فاسد و دنیاطلب بوده است که با تضعیف اعتقاد وعقیده و استخفاف بنیان اخلاق و کرامت انسانها، آنان را به بردگی و پیروی دور از منطق خود واداشتهاند. قرآن درباره فرعون به عنوان یک نمونه از حاکمان فاسد و تبهکار میفرماید: فاستخف قومه فاطاعوه (زخرف/ ۵۴) فرعون قوم و ملت خویش را خفیف و کوچک کرد و با کرامت و حق بنده یکتا بودن ستیز نمود تا بدینوسیله ملت خویش را به اطاعت خویش وادار نمود. بزرگترین دستور کار حاکمان فاسد، از جمله حاکمان بنی امیه و بنیالعباس، در تاریخ اسلام و آشکارترین و زیانبارترین اثر حاکمیت فاسد آنان این بوده است که مردم را از دین واقعی و عبادت با ارزش و حقیقی خدای یکتا که همراه با نوعی شعور عرفانی و انسانی است و در هر انسانی تبلور و تجلی یابد محال است که تن به اطاعت مفسدان و فاسدان روی زمین دهد، برگردانند.
فطرت ظلم ستیزی و مبارزه با فساد و تبهکاری
در دهههای اخیر نویسندگان و محققان دینی و تاریخ پژوهان پیرامون هدف یا اهداف قیام حسینی سخنان و تحقیقات پر دامنهای ارائه نمودهاند.
در این میان، برخی از نویسندگان «تشکیل حکومت» را هدف اقصی و اصلی امام(ع) دانستهاند و نه «شهادت» را. در نقطه مقابل تعدادی شهادت امام را به عنوان یک دستور الهی با حکمت و راز مخصوص خود که میتواند آن راز ابقا و اعلای کلمه اسلام نیز باشد هدف مهم تلقی نمودهاند.
اما به نظر میرسد که نظریه صحیح این است که بگوییم نه حکومت ونه شهادت هیچکدام هدف امام حسین علیه السلام محسوب نمیشدند. شهادت و حکومت دو «فرصت» بودند برای امام(ع). اگر وسیله و بستر تشکیل حکومت فراهم میشد امام از ابزار حکومت برای مقاصد ماندگار و عالی خویش بهره میگرفت و چون آن فرصت پیش نیامد شهادت امام به گونه دیگر اهداف امام را محقق ساخت. «پرستش خدا» که در بخش اول به آن اشاره کردیم و نیز «عدالتخواهی» و رفع هرگونه ستم و تبعیض از اهداف همه انبیاء و اولیای الهی و از جمله سالار شهیدان اباعبدالله الحسین(ع) بوده است که اولی تحقق «رابطه راستین با خدا» و دومی برقراری «رابطه سالم و متقابل بندگان با یکدیگر» است. پیام فطرت آدمیان و نیز آرزو و رسالت همه برگزیدگان خدا رهایی بخشیدن بندگان مظلوم خدا و برقراری قسط و عدالت در تمام ابعاد آن است و شاخصترین کلید واژه عاشورا نیز همین است. آنچه مورد اشاره قرار گرفت نص صریح بیان خود سیدالشهداء علیه السلام است. آن حضرت در بیانی به زبان دعا و در گفتوگوی با معبود خود چنین عرضه داشته است:
اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافساً فی سلطان و لا التماساً من فضول الحطام ولکن لنری المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فی بلادک و یأمن المظلومون من عبادک و یعمل بفرائضک و سننک و احکامک (تحف العقول/ ۲۳۹)
خداوندا تو خود میدانی که کار ما تنافس و تکلف در رسیدن به قدرت و سلطنت نیست و نیز از حرکت خود نمیخواهیم به متاع ناچیز دنیا دست یابیم. بلکه میخواهیم نشانههای دین را (در عمل) مشاهده کرده و اصلاح (به معنای جامع را) در شهرهایت آشکار نموده و بندگان مظلومت در امنیت و آسایش قرار گیرند و نیز به واجبات و سنن و احکامت عمل گردد.
در ادامه امام(ع) خطاب به مردم مسلمان زمان خویش میفرماید: فان لم تنصرونا و تنصفونا قوی الظلمه علیکم و عملوا فی اطفاء نور نبیکم. اگر ما را یاری ننمایید و انصاف را مراعات نکنید ستمگران بر شما چیره خواهند شد و در خاموش کردن نور پیامبرتان کوشش خواهند نمود.
فطرت خردگرایی و خرافهگریزی
«پرسش» همچون «پرستش» در متن فطرت انسان نهادینه شده است. انسان هرچه پرسشگرتر باشد به مرکز و کانون خویش نزدیکتر است و هرچه حالت سؤال در او ضعیفتر باشد فعالیت نور فطرت او در این بخش کمتر خواهد بود. عقلانیت هر انسانی، میوه مبارک پرسشگری و حس تحقیق او در تمامی عرصههای زندگی مادی و معنوی اوست. در حاکمیت فاسد اموی از جمله پیامدهای پلید آن سلب عقلانیت تحلیلگر از جامعه دینی بود. زمانی که عقل تحلیلگر از جامعه رخت بربست بستری فراهم شد که حاکمیت فاسد هرآنچه دلش خواست به نام دین وحقیقت به خورد جامعه دهد. البته زمینههای این فقدان عقلانیت تحلیلگر در زمان پس از سلب حق حاکمیت از امیرالمؤمنین علی علیه السلام به وجود آمده بود. باید به این نکته توجه کرد که این بدعت و خلاف شرع بیّن را معاویه به عنوان خلیفه دینی انجام داد و مردم آن زمان حداقل اکثریتی از آن باور داشتند آنچه معاویه به عنوان حاکم انجام میدهد کاملاً ریشه دینی و شرعی دارد اگر جایز نباشد او اقدام به آن نمیکند! و نیز آمده است که روزی معاویه با عمروبن عاص گفتوگو میکرد که میزان پذیرش مردم نسبت به آنچه حاکمیت به آنان دستور میدهد چقدر است؟ عمروعاص به او پیشنهاد داد به عنوان حکم شرعی دستور بده از این پس هر کس میخواهد از کدو در غذای خود استفاده کند باید آن را مانند گوسفند روبه قبله قرار داده و سر آن را ببرد و ذبح شرعی نماید و الا خوردن آن حرام است. معاویه گفت بعید است که جامعه اینقدر دچار غفلت و فقدان عقل و خرد شده باشد. عمروعاص اصرار براین امر داشت؛ معاویه طی بخشنامهای دستور داد که از این پس مسلمین برای استفاده از کدو باید آن را ذبح شرعی نمایند! بخشنامه خلیفه ابلاغ و اجرا شد. جز معدود و انگشت شماری کسی به این حکم و دستور به اصطلاح شرعی معاویه اعتراضی نکرد.
«آزادی بیان» از اصولیترین تجلیات فطرت انسان است و هرگونه مصلحتسازی و توجیه دیگر برای کم رنگ کردن آن و حتی هرگونه تفسیری از حقایق دینی که مغایر با این اصل روشن باشد در میزان برهان فطرت سلیم مردود است.
در محدوده مسائل فکری و اندیشهای که فقط متاع اندیشه در آن خریداری و تبادل میشود تبدیل «قدرت منطق» به «منطق قدرت»، خلاف وجدان و فطرت اصیل همه انسانها است و از جمله اهداف سالار شهیدان تقابل جدی با این پدیده ناروا بوده است. هر انسانی از این حق مسلم فطری و طبیعی برخوردار است که فرصت برای ابراز اعتقاد و اندیشه خویش داشته باشد. هیچکس به این دلیل که خود را حق میداند و اندیشه طرف مقابل را باطل میپندارد نمیتواند او را از این حق قطعی و حتمی محروم سازد. توسعه و تحمل و بالابردن سعه صدر در تمام افراد و سطوح جامعه جزو رسالتهای بزرگ انبیاء و نهضتهای بر حق آنان و نیز قیام سالار شهیدان علیه السلام به دنبال آن بوده است.
باید به این اهداف توجه شایسته شود تا بتوانیم ادعا کنیم احیاکننده مرام او هستیم. این بیان نورانی امیرالمؤمنین(ع) از احادیث برجسته در باب تحمل و بالابردن سطح آن و از اصول ماندگار اندیشه علوی و حسینی است که در حکمت ۴۴۲ نهج البلاغه فرموده اند: لیس بلد باحق من بلد خیر البلاد ما حملک. شهری برتر از شهر دیگر نیست بهترین شهر شهری است که تو را تحمل کند.
ملاک برتری شهری بر شهر دیگر چیست؟ زاویه دید در اینجا میتواند بسیار متفاوت باشد. برخی عمران و آبادانی، توسعه، معماری جدید یا سنتی، وجود صنعت فعال، خصوصیات طبیعی، اقلیمی و مانند آن را ملاک برای شهر و منطقه برتر قرار میدهند. اما امام امیرالمؤمنین علیه السلام در میان همه ملاکها، شهری را برتر میداند که ظرفیت تحمل ایدهها و اندیشههای متفاوت را داشته باشد. همین ملاک برتری یک کشور و نیز روابط دنیای وسیع امروزی است.
فطرت اخلاق و فضیلت طلبی و کرامت خواهی
فطرت عشق به کمال مطلق به طور طبیعی اقتضا دارد که صاحب فطرت سلیم مظاهر آن کمال مطلق را دوست بدارد. انسانهای صاحب فضیلت هر اندازه که در وجود خود کمالات انسانی و فضایل اخلاقی را ایجاد کرده باشند مظهر اسماء حسنا و صفات علیای خداوند خواهند بود. پس آن گونه که انسان کمال مطلق را که خداوند است بالاصاله دوست میدارد، مظاهر او را که انسانهای بافضیلت و صاحبان کرامت هستند نیز بالطبع دوست میدارد و حاضر است در راه و خط آنان از جان و هستی خویش بگذرد و در نقطه مقابل، همین فطرت سلیم آدمی از زشتیهای اخلاقی و نیز دارندگان آن گریزان و متنفر است چون آنان را مظهر شیطان و پلیدیها و خودخواهیها و استکبار و منیت او میدانند. در تاریخ کربلا آن جاذبه و این دافعه فطری برای همه کسانی که سرگذشت آن را بخوانند ظهور و تجلی مییابد و این خود از جمله دلایل ابدیت عاشورا است که ریشه در جان و فطرت عام و گسترده انسانها دارد.
در رأس جبهه امام حسین علیه السلام شخصیت کامل و جامع خود امام است که مظهر تمام اسماء و صفات الهی است. قرآن انسان کامل را مظهر کامل علم خداوند میداند. روشنترین رهیافت قصه آدم در قرآن همین است. از نگاه معرفت قرآنی خلأ ای که در نظام هستی بوده است از نظر مظهریت صفات خداوند فقط به وسیله یک انسان زمینی جامع پر شده است و حتی فرشتگان نتوانستند این خلأ را پر نمایند.
و نیز در جبهه سالار شهیدان پس از امام افراد شاخص و توانایی بودهاند که جاذبه فضایل و کرامت انسانی آنان پیوسته مانند آهنربا فطرتهای سلیم انسانها را از هر دین و مذهب به سوی خود کشانده است و انسان بما هو انسان به وجود آنان مباهات میکند.
میتوان از میان اصحاب اباعبدالله الحسین علیه السلام از برادر او حضرت اباالفضل العباس علیه السلام نام برد. مجموعه القاب و گواهیهایی که از سوی ائمه اطهار علیهم السلام برای حضرت اباالفضل علیه السلام رسیده است نشان از طی درجات عالی انسانی پس از امام معصوم است که شرح و توضیح آن القاب و نیز محتوای زیارتنامه او را باید به فرصت دیگری موکول کرد. باید توجه نمود ارتباط شخصیتهایی مانند حضرت اباالفضل علیه السلام با خدا مانند ارتباط برخی بندگان او نیست که عبادت و نیایش آنان از سر ترس و تکلیف است بلکه آن حضرت و نیز شخصیتی مانند خواهرش زینب کبری سلامالله علیها ورودشان در وادی عبادت و نیایش و بندگی خدا از سر عشق به کمال مطلق است و نه از سر ترس و تکلیف.
حضرت اباالفضل و زینب کبری سلامالله علیهما از قید ترس و تکلیف و نیز بهشت و جهنم رهیدهاند و از آنانی بودهاند که خدا را به خاطر اینکه شایسته پرستش است پرستیدهاند و بسیار متفاوت است عبادتی که از سر عشق است با عبادتی که از سر ترس و تکلیف است. برخی میگویند حافظ این غزل معروف را که با این بیت آغاز میشود برای حضرت اباالفضل علیهالسلام سروده است. نمیدانیم که این سخن درست است یا نه و حافظ چنین نیتی داشته است یا خیر؟ اما انصافاً با قامت بلند و کرامت وجود آن حضرت انطباق دارد:
فاش میگویم و از گفته خود دل شادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
تا آنجا که میگوید:
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
برخی از الف قامت دوست استفاده «وحدت وجود» یا «وحدت شهود» نمودهاند. وحدت شهود آن است که سعدی در بیتی معروف گفته است:
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
بنگرکه تا چه حد است مقام آدمیت
و وحدت وجود آن است که در جایی دیگر باز سعدی گفته است:
همه هرچه هستند از آن کمترند
که با هستیش نام هستی برند
خداوندا ما را بیش از پیش با راه و مرام امام حسین(ع) و یاران او آشنا و در آن ثابت قدم داشته و زندگی و مرگ ما را در آن قرار ده. اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد. آمین
*استاد دروس خارج حوزه علمیه
خداوند این فقیه روشن ضمیر و فرهیخته را برای شهرما حفظ کند که واقعا چنین افراد فاضل و عالمی آبروی این دیار هستند