کاشان نیوز – جعفر پیوسته کاشانی*: «میگویند که در ایام قدیم، زمان رضاشاه دریکی از پاسگاههای ژاندارمری مازندران، مأمور ژاندارمری خدمت میکرد که مشهور بود به سرجوخه جبّار، این سرجوخه جبار، مانند بسیاری از همقطاران و همکاران خودش در آن روزگار، سواد درست حسابی نداشت ولی تا بخواهی کارآمد بود و در سراسر منطقه خدمت او، کسی را یارای نفس کشیدن نبود.
ازقضای روزگار، در محدوده خدمت سرجوخه جبار، دزدی زندگی میکرد که بهراستی، امان مردم را بریده و خواب سرجوخه جبار را آشفته گردانیده بود.
سرجوخه جبار، با آن کفایت و لیاقتی که داشت، بارها، دزد را دستگیر کرده، به محکمه فرستاده بود ولی گردانندگان دستگاه دادگستری، هر بار به دلایلی و از آن جمله عدم وجود دلیل برای بزهکاری، دزد را رها کرده بودند، بهگونهای که گاهی جناب دزد، زودتر از مأموری که او را به مرکز دادگستری برده بود، به محل بازمیگشت و برای اینکه دل سرجوخه جبار را بسوزاند و خودی نشان دهد، چند بار هم از جلو پاسگاه رد میشد، یعنی که بله ما این هستیم.
یک روز، سرجوخه جبار که از دستگیری و اعزام بیهوده دزد سیهکار به دادگاه و آزادی او به ستوه آمده بود، منشی پاسگاه را فراخواند و به او دستور داد که کتاب قانون مجازات را بیاورد و محتویات آن را، برای سرجوخه بخواند. منشی پاسگاه، کتاب قانونی را که در پاسگاه بود، آورد و از صدر تا ذیل، برای سرجوخه جبار خواند:
ماده ۱…
ماده ۲…
ماده ۳…
ماده ۱۰…
ماده ۱۸…
و الخ…
سرجوخه جبار که در تمام مدت خوانده شدن متن قانون مجازات، خاموش و سراپا گوش بود، همینکه منشی پاسگاه آخرین مادهقانون را خواند و کتاب را بست، حیرتزده، به منشی گفت: -اینها که همهاش ماده بود، آیا این کتاب، حتی یک «نر« نداشت؟
منشی گفت که قانون از مجموعه مادهها شکلگرفته است و نر ندارد.
آنگاه سرجوخه جبار، به منشی گفت: ببین در این کتاب، صفحه سفید هست؟
منشی کتاب را گشود و ورق زد و پاسخ داد: قربان! در صفحه آخر کتاب، بهاندازه نصف صفحه، جای سفید باقیمانده است.
سرجوخه جبار گفت: قلم را بردار و این مطالب را که میگویم بنویس و چنین تقریر کرد:
(نر) سرجوخه جبار:
هرگاه یک نفر، ۶ بار به گناه دزدی، از طرف پاسگاه دستگیر و به محکمه فرستاده شود و در تمام دفعات، از تعقیب و مجازات معاف گردد و به محل بیاید و کار خودش را از سر بگیرد، برابر «نر سرجوخه جبار« محکومبه اعدام است.
پس از اتمام کار منشی، سرجوخه جبار، زیر نوشته را انگشت زد و مهر کرد و پسازآن، دستور داد دزد را دستگیر کنند و به پاسگاه بیاورند. آنگاه او را، در برابر جوخه آتش قرارداد و فرمان اعدام را، دربارهاش اجرا کرد.
گویا خبر این ماجرا، به گوش استاندار وقت رسانده شد و او دستور داد سرجوخه جبار را، به حضورش ببرند.
هنگامیکه سرجوخه جبار، به حضورش رسید، پرخاشکنان از او پرسید چرا چنان کاری کرده است.
سرجوخه جبار پاسخ داد: قربان! من دیدم در سراسر قانون مجازات، هرچه هست، ماده است ولی حتی یک «نر» توی آنهمه ماده نیست و آنوقت فهمیدم که عیب کار از کجا است و چرا دزدی که یک منطقه را، با شرارتهایش جانبهسر کرده است، هر بار که دستگیر میشود، بدون آنکه آسیبی دیده باشد، آزاد میشود و به محل بازمیگردد.
این بود که لازم دیدم در میان «ماده» های قانون مجازات که همه مهربان هستند، یک «نر» هم باشد. این است که خودم آن نر را به قانون اضافه و دزد را طبق قانون، اعدام کردم و منطقه را از شر او آسوده گردانیدم!
الغرض؛
قصه قصه آشناست.
قصه دانهدرشتها و نورچشمیها و آقازادهها
قصه دزدیهای چند هزارمیلیاردی و امثالهم است.
قصه تخممرغدزدهایی است که با نبودن ماده قانونی مناسب، شتردزد میشوند.
قصه، قصه هزار درد بیدرمان است
چقدر ما در مملکتمان یک ماده «نر قانونی» قاطع و یک مجری قاطعتر و یک مدیریت سالم میخواهیم تا جامعه مورد ستم واقع شده و به یغما رفته را از لوث این افراد پاک نماید.
*مطالعات و پژوهشهای تاریخ معاصر ایران
عالی بود