کاشان نیوز: جابر تواضعی: ما نیمهکچلها مصیبتهای خاص خودمان را داریم. نه مو داریم، نه نداریم. اگر داریم، آنقدر نیست که بشود آبشانه کرد، ژل زد، پر دلبری انداخت رو پیشانی یا دم اسبی بست. اگر نداریم، آنقدر نیست که بشود بیخیال شد و یا باقیماندهاش را نوره کشید. اگر قبلاً لاتولوتها و قاچاقچیها این کار را میکردند و نمادشان توی سینما جمشید آریا بود، الآن غیر از مجریها و سلبریتیها، خیلی از آدمحسابیها هم کلهشان را برق میاندازند. اصلاً هم کار زشتی نیست. گرچه این مدل هم خیلی به من نمیآید. یک چیز گرد و بزرگ را تجسم کن با کلی دستانداز – محصول مشترک ژنتیک و یادگاری شیطنتهای دوران کودکی- با دو خط ابروی هاچین و واچینی پرپشت. خندهدار نیست خداوکیلی؟
گفتم مصیبت و یکیاش را توضیح میدهم. یک ورش کمپشت است، یک ورش پرپشت. برقراری تعادل بین اینها خیلی سخت است. همهاش به کنار، سروکله زدن با سلمانیها به کنار. بندگان خدا سختشان است بین اینها تعادل برقرار کنند. تمام این سالها بدون استثنا از زوایای مختلف به این سؤال همهشان جواب دادهام که: «بانک موهات که خوبه، چرا نمیکاری؟» فلسفیاش را گفتهام به زیبایی غیرطبیعی اعتقادی ندارم. کمدیاش را گفتهام رسممان نیست قبل ازدواج به صورتمان دست بزنیم. اما اصل ماجرا تراژدی است: چرا باید هر بار به این سؤال جواب بدهم؟ تو آرایشگری، این هم کله من است. میتوانی بزن، نمیتوانی خداحافظ.
اما عملی نیست. تا به خودم میآیم میبینم دارم از روزهایی میگویم که تا بالای ابروهام مو داشتم و برس لایش گیر میکرد و همه حسرتم را میخوردند. یا روزی را که آرایشگر به نشانه اعتراض جای ۱۵۰ تومان ۴۵۰ تومان ازم گرفت و گفت من به اندازه سه تا کله روی کلهات کارکردهام. اما این هم واکنش دفاع روانی است. اصلاً چرا باید اینها را توضیح بدهم؟ این تنها نقطه مختصاتی از تاریخ است که حقیقت و واقعیت درست بر هم منطبقاند؛ اینکه من یک نیمهکچلام و مصیبتهای خودم را دارم و البته با اینکه بانک موی بسیار خوبی در نقاط متعدد بدنام دارم، دلم نمیخواهد مو بکارم.
من اصل «پیشگیری مقدم بر درمان» را از اوان شباب و قبل شروع ریزش موهام شروع کردم. با سدر و حنا و تخم مرغ و مورد و ختمی و بقیه چیزهای سنتی. بعدش که ریزش شروع شد، رفتم سراغ صنعتی. از آخرین دکتری که هفتهشت سال پیش رفتم، درباره تأثیر ماینوکسیدیل پرسیدم. فکر کنم تا آن موقع اندازه استخر چهل جریب ماینوکسیدیل زده بودم. گفت باید نمیزدی و میدیدی حالا وضعات چه طور است. مثل عصایی که توی موزه توپکاپی است و میگویند همان است که موسی با آن از نیل رد شده و هرکس قبول ندارد، بیاید ثابت کند. من خیلی اهل تجربهام، اما به نظرم حتی اگر میشد زمان را به عقب برگرداند، خیلی ارزش تجربه نداشت. پس همان مسیر را ادامه دادم و ماینوکسیدیلی که تا حالا زدهام، باید رسیده باشد به سد کرج.
دغدغه کچلی حل نمیشود، با بالارفتن سن با درد و مرضهای دیگر جایگزین و فراموش میشود و از حالت دغدغه خارج میشود.
خداوندا! یا رومی روم، یا زنگی زنگ. تکلیف موهای ما را یکسره بفرما. لال نمیری، بلند بگو آمین.
⏺ کانال تلگرامی نویسنده:
t.me/jabertavazoee
⏺ اینستاگرام نویسنده:
instagram.com/jaber_tavazoee
دیدگاه شما