کاشان نیوز- جابر تواضعی: شاخههای عزیز اناربن/ میثم خیرخواه/ نشر ثالث/ ۶۵۰۰ تومان/ چاپ اول: ۱۳۹۳
هنوز مدت زیادی از انتشار مجموعه داستان «شاخههای عزیز اناربن» میثم خیرخواه نمیگذرد. انتشار این کتاب در آستانه نمایشگاه کتاب، اتفاق فرخنده و خجستهای بود. این کتاب فارغ از نقش و جایگاهش بین آثار داستانی اینروزها، در بستر فرهنگی شهر و زادگاه نویسنده هم قابل بررسی است. مخصوصا که به گمان من در مورد ادبیات داستانی اصلا نمیشود فضای زیستی خالق اثر و شهری را که در آن نفس کشیده و رشد کرده از اثرش جدا کرد. هرچند در بررسی وجه ادبیت کار، ناگزیر از این کاریم.
خیرخواه بعد از – به ترتیب الفبا- شهره احدیت، نسرین ارتجایی، جابر تواضعی، عطیه جوادیراد، محمود ساطع و امیرعباس مهندس، برگی را به نهال کوچک و کمجان ادبیات داستانی کاشان اضافه کرده و دقیقا از همین منظر اهمیت دارد. نهالی که به گمانم درباره اینکه آغاز پاگرفتنش دودهه پیش و همزمان با پاگرفتن کانون اندیشه جوان- سپهری است، شک نداشته باشیم.
کاشان شهر شعر و انجمنهای ادبی است. کانون سپهری حدوداً از اوایل دهه ۷۰ و با مختصاتی متفاوت از ادبیات غالب شهر- شعر کلاسیک و موزون- شکل گرفت. موسسانش بیشتر دلبسته ادبیات نوگرای معاصر و مخصوصا ادبیات داستانی بودند و بزرگترین شاهد این گرایش، نشستهای ماهانهای بود که با عنوان «عصری با قصه» در سطح شهر برگزار میشد و اقبال عمومی خوبی هم داشت. گرایشی که لااقل من تا قبل از این زمان، در کاشان سابقهای جدی برایش سراغ ندارم.
این وسط افراد زیادی تحت تاثیر همین جلسات بر قطار داستاننویسی سوار شدند. ولی حضورشان خیلی بادوام نبود و بهمرور در ایستگاههای بین راه پیاده شدند. هستند کسان دیگری هم که حتی چیزی به اسم مجموعه داستان منتشر کردهاند. ولی کارشان خیلی با تعریفی که از داستان کوتاه مدرن و امروزی میشناسیم همخوان نیست و برای همین مرا خواهند بخشید اگر اسمشان در فهرست بالا نیست. همینطور که دوستان دیگری هم هستند که کارهای غبطهبرانگیزی مینویسند و وقتش رسیده انتشار کتاب را هم تجربه کنند.
البته همه این افراد هم در طول این مدت و تحت تاثیر این فضا به داستاننویسی گرایش پیدا نکردهاند. مثلا خود من اولین داستانهایم را خیلی قبلتر از آشنایی با کانون نوشته بودم. با این وصف اگر قرار باشد کارکرد کانون سپهری را به خروجی داستاننویسانش بدانیم، میشود نتیجه را ناموفق دانست. ولی به گمانم نباید رسالت کانون سپهری را تربیت داستاننویس بدانیم. اساسا سیر تطور تاریخی این سازمان مردمنهاد به دلایل مختلف درونی و بیرونی پرافتوخیزتر از آن بوده که بتواند برای خودش چشمانداز یا رسالت تاریخی مشخصی را تعریف کند. به قول میثم خیرخواه، راز این جمعها و حلقهها این است که اگر جایی باشد برای خواندن، شوق نوشتن هم ایجاد خواهد شد.
این چیزی است که او هم در تقدیمنامه کتابش به آن اشاره دارد و هم در یادداشتی که به بهانه انتشار کتابش نوشته و ضمن مقایسه کانون سپهری با جنگ اصفهان، خودش را وامدار آنجا و محصول این باغچه دانسته است: «من و ما اگر منصف باشیم این کلمهها و ترکیبها و این روایتها و داستانها، قافیهها و شعرها را وامدار کانونیم. ما که میگویم، منظورم به جماعتی است که در بوم کاشان زیستهاند، سر سوزن ذوقی داشتهاند یا خودمانیتر بگویم کرم ِخواندن و نوشتن بودهاند و میان برهوت کاشان راه بردهاند به کانون.»
***
میثم خیرخواه کار هنریاش را بهعنوان بازیگر تئاتر از سال ۷۱ شروع کرد و بعد از ۸۱ دیگر کاری روی صحنه نداشت. در عوض بهمرور به نوشتن دل باخت. اگر جدی نوشتنش سال ۸۸ باشد، میشود از نظر کمی و بر اساس تعداد داستانهای کتاب اول، او را نویسنده پرکاری دانست.
«شاخههای عزیز اناربن» که قراردادش با نشر ثالث مهر ۹۰ است، ۱۶ داستان کوتاه دارد و این تازه جدا است از داستانهایی که خودش آنها را حذف کرده یا با تیغ سانسور از کتاب حذف شدهاند. این جدا است از کارهای پراکندهای که همهمان داریم و من از همه بیشتر (یکبار به من گفت تو باید بین داستان نوشتن و شمردن تَرَک دیوارهای باغ فین یکی را انتخاب کنی و انصافا هم درست گفت) و باز این جدا است از تجربه رمانی که روی وبلاگش مینوشت و خیلی موفق نبود یا رمانی که همین حالا دارد مینویسد.
«شاخههای عزیز اناربن» از هرجهت خواندنی و قابل بحث است. باید بیش از اینها به آن پرداخت و برای کارهای آینده نویسندهاش حساب ویژهای باز کرد، به شرط اینکه اول فرار مغزها را بیخیال شود، بعد مثل بچه آدم بنشیند و داستانش را بنویسد.
نویسندگان و ناشران میتوانند برای معرفی آثارشان در این ستون با آدرس الکترونیکی Tavazoee۳۵۸@gmail. com تماس بگیرند.
چرا بايد نگاهي منفي داشته باشم به جايي كه خودم هم اگر خدا قبول كند، نقشهاي كوچكي در آن داشتهام؟ ما به نگاههاي یکسویه و کاملا مثبت یا کاملا منفی عادت کردهایم و با نگاههای بینابینی و حد وسط میانهای نداریم. در چنین دیدگاهی کسی که با من نیست، پس لابد بر من است. هدف این قلمانداز کوچک معرفی کتاب میثم خیرخواه است، نه نقد عملکرد کانون. چیزی که باعث شده داستان کانون پررنگ شود، تکیه خود نویسنده بر آن بوده و همین سمتوسوی معرفی کتاب را به آن سمت سوق داده. من هم تلاش کردهام از موضعی بیرونی و نه درونی با قصه روبهرو بشوم و البته بیطرف و گزارشی و منصفانه.
دو نکته: اول این که نهال بی جان، ناخودآگاه نگرش منفی نویسنده را مشخص می کند. در صورتی که خروجی شعر و داستان این شهر به نسبت جمعیت و البته شرایط نا مساعد خیلی هم قابل توجه است. برای قضاوت در مورد بی جانی نهال! باید نسبت به سایر شهرهای مشابه کاشان هم اطلاعاتی داشت. دوم این که نویسنده نوشته اساسا سیر تطور تاریخی این سازمان مردمنهاد به دلایل مختلف درونی و بیرونی پرافتوخیزتر از آن بوده که بتواند برای خودش چشمانداز یا رسالت تاریخی مشخصی را تعریف کند و بعد به قول میثم خیرخواه، نوشته اید راز این جمعها و حلقهها این است که اگر جایی باشد برای خواندن، شوق نوشتن هم ایجاد خواهد شد. آقای تواضعی! این تناقض است. به نظرم شما که سعی دارید از موضعی نقادانه مثلا واقعیت کانون را چندان تحویل نگیرید. نمی فهمم نمی توانسته رسالتی تعریف کند یعنی چه؟ به نظرم خیلی واضح نتایجی را محقق کرده به جای این که رسالتی تعریف کند.
مجموعه داستان خوبی بود مخصوصن خدا از حوا دل پری دارد ولی آقای تواضعی بهتر نسیت به جای این نگاه تاریخ نگارانه سطحی با دوستان جامعه شناس و متخصص ادبیات و داستان نویسی تاثیرات حرکت فرهنگی کانون سپری را مرور کنید حرکت بیست سالانه ای که هنوز که هنوز نتوانسته جای خالی اش را جایی پر کند فصلنامه کاج هنوزم فصلنامه ای خواندیست و همایش ها و جلسات هفتگی چشم ها را باید شست جور دیگر باد دید