کاشان نیوز-ابوالفضل نجیب: خبرهای تلخ و اندوهبار برخلاف ماهیت سنگین و اغلب شوکآور، اما با جملاتی کوتاه و ساده منتشر میشوند.
مثل این خبر که از عصر روز پنجشنبه ۱۷ مهرماه به مهمترین خبر رسانهها و شبکههای اجتماعی تبدیل شد: شجریان خسرو آواز ایران درگذشت.
خبری که علیرغم پیشبینیها و آمادگی ذهنی جامعه اما به سریعترین و وسیعترین واکنش در جهان رسانهای تبدیل شد. تا آنجا که به دلیل تراکم مشارکت کاربران حول این خبر اینترنت برای ساعات طولانی و تا روز جمعه دچار کندی و اختلال شد.
در اینستاگرام بهطور متوسط از هر ده صفحه هشت صفحه به انعکاس خبر درگذشت استاد و اظهار همدردی ملی اختصاص داشت.
در بقیه صفحات اجتماعی نیز همین وضعیت و بالمآل تقریباً تمامی شبکههای ماهوارهای فارسیزبان با قطع برنامههای عادی و بعضاً شبکههای انگلیسی و فرانسویزبان اخبار مربوط به درگذشت استاد را بهکرات انعکاس دادند.
در این میان اما انعکاس این خبر در رسانه ملی حکایت متفاوتی داشت. شبکه خبر برای اولین بار و بعد از یک دهه تحریم اخبار و تصویر و صدای استاد درگذشت او را بهصورت ریز نویس اعلام کرد.
این تفاوت فاحش در امر اطلاعرسانی و از سویی هجوم برقآسای مردم تهران به بیمارستان جم تهران و برگزاری مراسم سوگواری در روزهایی که تهران در آستانه تعطیلات ناگزیر ناشی از کرونا است، بیش از هر چیز بر تفاوت در نگرش غالب و رسمی و خودجوش و مردمی به مفهوم محبوبیت و مردمی بودن تأکید داشت.
این تفاوت نگرش آنچنان عمیق و شکاف حاصل از آنچنان غریب و بعضاً دور انتظار که میتوان از منظر جامعهشناسی بر آن تأمل و توقف کرد. آنهم در رابطه باکسی که نه بهواقع امر سیاسی بود و نهچندان رغبتی به تنفس در فضای سیاست زده داشت؛ و بهجای اینهمه او تنها یک خواننده بود.حرفهای که از دیرباز در جامعه توأمان سنتی و مذهبی نهتنها مقبولیت و مشروعیت چندانی نداشته که همچنان در لایههای مذهبی و سنتی غریب و مهجور و بعضاً حرام است.
واکنشها در برخورد با درگذشت خسرو آواز ایران ازاینجهت و در تقابل تأسفبرانگیز با آنچه حاکمیت از خود نشان داد، مرگ شجریان را به یک پدیده جامعهشناسانه و لاجرم قابلتأمل و مطالعه تبدیل کرد.
در جهان سیاست و ورزش و هنر و … برخی با مرگشان خود را تکمیل و به معنی واقعی کلمه جاودانه کردهاند. در عالم سیاست و در سطح جهانی میتوان از نلسون ماندلا و گاندی نام برد. در عالم ورزش میتوان به محمدعلی کلی قهرمان حرفهای سنگینوزن بوکس جهان اشاره کرد. تختی را میتوان از نمونه نادر قهرمانهای ملی نام برد که با مرگ هرچند خودخواسته خود را تکمیل و به حافظه تاریخی تحمیل کرد.
به این مورد داخلی و در حوزه سینما میتوان به محمدعلی فردین اشاره کرد. بازیگری که بهزعم منتقدان جدی سینمای قبل از انقلاب اساساً فاقد وجاهت حرفهای بود. واقعیت همانی بود که منتقدان سیما به آن اشاره داشتند. فردین نه بازیگر تحصیلکرده رشته بازیگری بود و نه آنچنان قریحه و غریزه بازیگری داشت. آنچه او را همچون تختی به حافظه تاریخی ما تحمیل کرد، نسبت و رابطه نداشته آن دو باقدرت و فراتر ستمی بود که نظام سیاسی به هر دلیل موجه و غیرموجه در حق او اعمال کرد.
آنچه این نمونهها را در تاریخ و حافظه مردم ماندگار کرد و کماکان میکند کاراکتر و نقشی است که آنها در حافظه مردم بجا میگذارند.
و در عالم هنر، اگرچه شاهد چهرههای متفاوتی در عرصههای متنوع بوده که با مرگشان تکمیلشدهاند؛ اما شاید در ایران خودمان شجریان و مرگ او را بتوان از نمونه نادر در این چرخه شهرت و محبوبیت و بخصوص بعد از مرگ نام برد. فراموش نکنیم حافظه تاریخی از این غافلگیریها تهی نیست.
شجریان از حیث منش و شخصیت شاید با هیچکدام از هنرمندان بخصوص در حوزه موسیقی ایرانی در گذشته و حال قابلمقایسه نباشد؛ اما شاید بتوان از حیث واکنش مردمی و شهرت و محبوبیت یک هنرمند مردمی و در جامعه سنتی هفتادسال پیش و امروز ولو با قیاس معالفارق ارزیابی کرد و به این نکته کلیدی اشاره و تأکید داشت، آنجا که پای تعلقخاطر و محبوبیت مردمی در میان باشد هیچ سدی برای ممانعت از واکنشهای مردمی کارکرد و مؤثر نخواهد افتاد.
از این حیث ولو ناگزیر میخواهم به هفت دهه گذشته ارجاع بدهم. به نام معصومه عزیزی بروجردی با نام مستعار و هنری مهوش. خواننده کوچهبازاری و بازیگر فیلمفارسی های دهه بیست و سی که خبر مرگش با این تیتر کوتاه «در یک تصادف اتومبیل مهوش کشته شد.» در روزنامه کیهان ۲۶ دیماه ۱۳۳۹ که بیشباهت به انفجار یک بمب خبری نبود.
قصدم بههیچعنوان مقایسه شجریان با هیچیک از این نمونههای تاریخی در عرصه هنر موسیقی و … نیست. چنانچه خسرو آواز ایران خود بارها بر این نکته تأکید داشت که او قرار نیست با کس دیگری مقایسه و جای دیگری را بگیرد. او میخواست خودش باشد و درعینحال به همه مفاخر هنری و ادبی و مورداحترام این سرزمین احترام میگذاشت.
منظور از این اشاره نه مقایسه کیفیت و مدار هنری خسرو آواز ایران با دیگران که تأکید و رجوع به حافظه تاریخی برای یادآوری این نکته کلیدی و بارها تجربهشده است که محبوبیت در میان مردم هیچگاه تابع اراده و میل حاکمیتهای سیاسی و مؤلفههای رسمی و پروپاگاند رسانهای نیست و نخواهد بود؛ و در این میان و علیرغم نقش رسانهها در سمت دهی و جهت دادن به سلیقه و عواطف مردم، اما آنجا که پای دل و رابطه و انتخاب قلبی مردم در میان باشد، به هیچ انگاشته میشوند.
در این میان اما بهندرت میتوان شاهد همسویی عواطف و تعلقات قلبی مردم با اراده حاکمان بود؛ و این شکاف همواره و بیش از هر چیز بر شکاف میان حاکمیت و مردم تأکید داشته؛ و گاه حتی آنجا که هیچ ارادهای برای همسو کردن این تعلقات در کار نبوده، اما واکنش مردم بهخودیخود گویای انتخاب قلبی آنها بوده.
از این زاویه شاید بتوان همچنان به واکنشهای رسانهای و همزمان تأثیر انعکاس خبر مرگ مهوش در روزنامههای آن زمان اشاره کرد. تا جایی که در گزارشهای تاریخی در این خصوص میخوانیم:
«خبر تصادف و مرگ مهوش رکورد فروش روزنامهها و مجلهها را از هنگامه کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ تا آن روز میشکند؛ و تیراژ روزنامه را به بیش از ۱۲۰ هزار میرساند که شمارگانی ناباورانه برای آن روزگار بود.»
در همین رابطه روزنامه توفیق آن زمان در گزارشی از مراسم تشیع و خاکسپاری مهوش مینویسد:
«مردم آیتالله بروجردی مرجع تقلید شیعیان را نیز چنین مشایعت نکردند.»
فراموش نکنیم آنچه سبب این میزان محبوبیت این خواننده کوچهبازاری دهه بیست و سی گردید، بیش از صدا، منش انسانی و ارزشهای مثبت او بهویژه در قالب یک زن بود. بد نیست در این رابطه به گزارش محرمانه یک مأمور ساواک از خانه آیتالله زنجانی در همان زمان که در ارتباط مستقیم با دو موضوع مرگ مهوش و دامادی فریدون فرخزاد نوشتهشده اشاره شود. در این گزارش که تاریخ و ساعت دقیق آن ششم مهر ۱۳۵۲ قیدشده بعد از ارائه آمار افراد حاضر در خانه این روحانی معروف آمده است:
«در این جلسه سیدعلی اکبر کبیر، قاضی بازنشسته ضمن صحبت اظهار داشت. من در عمرم یک تشیع جنازه و یک عروسی پراهمیت و باشکوه دیدم. تشیع جنازه مربوط به مهوش خواننده بود و عروسی هم مربوط به فریدون فرخزاد زیرا ما همه این دو را میشناسیم.»
آنچه درباره منش انسانی مهوش روایت میکنند از دستودل بازی او حکایت دارد. آنچنانکه دربارهاش میگویند:
«دستودلباز و به فراخور به نیازمندان کمک میکرد. بعد از مرگ او اعلام شد که بخش اعظم درآمد خود را صرف امور خیریه و نیکوکاری میکرد و هزینه زندگی و تحصیل دهها کودک یتیم و خانوادههای فقیر را میپرداخت.»
همچنان تأکیددارم این نمونهها را نه از باب مقایسه موقعیت هنری و نه حتی اجتماعی استاد شجریان با نمونههای تاریخی که بیشتر از منظر پدیدارشناسی مورد تأمل و توجه قرار دهیم. از این حیث که مقراض محبوب بودن همیشه و همواره و در همه دوران تاریخ این مرزوبوم در نزد مردم و در مقایسه با فضای سیاسی و رسانهای بالکل متفاوت است.
اینکه چرا نظامهای سیاسی حداقل برای تعمیق و تثبیت قدرت و مشروعیت و همزمان کسب حمایت و محبوبیت مردمی، از همسویی با مردم نه اجتناب که بعضاً در نقطه مقابل تمایلات و انتخاب مردم قرار میگیرند، بیش از هر چیز به ماهیت و ساختار و اهداف و خاستگاههای سیاسی و ایدئولوژیکی مربوط میشود.
آنچه در خصوص استاد شجریان میتوان اشاره کرد، شاید بیش از انگیزههای ایدئولوژیک میباید به تفاوت و فاصلههای آشکار منش و جهانبینی و جهتگیری اجتماعی و هنری او اشاره کرد. جایی که بهواقع هنرمند را بین دو گزینه مردمی بودن و مردمی ماندن و قرار گرفتن یکسره و بیقیدوشرط در کنار نظام سیاسی ناگزیر به انتخاب میکند.
آنچه باعث محبوبیت تختی گردید، سوای صفات انسانی او که حتی با حفظ آن میتوانست، بهقرار گرفتن همزمان در کنار قدرت و مردم منتهی گردد، اما مسئله آنجاست که انتخاب واقعی و مشروعیت انتخاب با حضور تمامقد مردم معنی پیدا میکند.
در مورد شجریان اما موضوع به درجاتی متفاوت است. این تفاوت اگرچه بخشی بهقرار گرفتن استاد در کنار مردم مربوط میشود؛ اما فراموش نکنیم فاصله گرفتن او از نهاد قدرت و سالها قبل از اتفاقات سال ۱۳۸۸ که به جدایی و مرزبندی یکسره استاد منجر گردید، باانگیزههای کاملاً شخصی شروع شد. این انگیزه را میتوان به صیانت هنرمند از فردیت و اعتبار خود تعبیر کرد. جایی که علیالقاعده میباید میان آنچه خود به هنر تعبیر میکند؛ و آنچه حاکمیت از هنر انتظار دارد، یکی را انتخاب میکرد.
اولین کنتاک و مرزبندی شجریان از همین موقعیت ناگزیر برای انتخاب فردیت هنرمندانه با تشخص هنرمند عاریهای شروع شد. آنچه از فحوای اظهارات استاد شجریان در خصوص اتفاقات تابستان ۱۳۵۸ میفهمیم، تأکیدی است بر ناگزیری او در انتخاب یکی از این دو گزینه؛ که یکی به مرگ و درواقع انتحار و خودکشی فردیت هنرمندانه او منجر میگردید؛ و دیگری که صیانت از حریم هنر و همزمان فردیت هنرمندانه را تضمین میکرد.
آنچه شجریان را از نمونههای تاریخی متمایز میکند، برخلاف برخورد دفعی حاکمیت با نمونههایی چون ناصر ملکمطیعی و فردین که تا آخرین سالهای عمر برای بازگشت به عرصه بازیگری تلاش داشتند، سماجت و مقاومت استاد نه برای حفظ این فاصله و دور ماندن از نهاد قدرت که همزمان اصرار و سماجت برای تعمیق این شکاف و قرار گرفتن یکسره در کنار مردم بود.
این تفاوت بیش از هر چیز ناشی از اعتمادبهنفس استاد به توانمندیهای فردی و حرفهای و منش والای انسانی و همزمان اعتماد به مردمی بود که بارها تأکید داشت فقط برای آنها خواهد خواند و خواهد ماند. از منظر جامعهشناختی تجربه درگذشت استاد و واکنشهای مردمی به این اتفاق همچنان میتواند برای هر نظام سیاسی عبرتآموز و قابلتأمل باشد.
مرگ استاد به حافظه تاریخی سپرده میشود، همچنان که هنر او. آنچه اما حائز اهمیت است، تأمل و تجدیدنظر در نوعیت نگاه نظام سیاسی به مفاخر و مشاهیر ملی و جهانی است.
واکنشهای جهانی به درگذشت استاد شجریان همان اندازه که میتواند و توانست باعث فخر و غرور ملی در سطح جهانی شود. شاید به همان اندازه باعث شرمندگی و سرافکندگی دولتمردان ما در سطح بینالمللی و بدتر حتی در میان مردمی است که تا نباشند و نمانند کمیت همهچیز لنگ است.
—————–
۱- کتاب زنگیهای گود قدرت. نوشته دکتر مسعود نقرهکار. انتشارات فروغ. خارج کشور. ۱۳۹۵٫
۲- همان.
۳- همان ص ۳۶۳٫
۴- همان ص ۳۶۰٫
دیدگاه شما