کاشان نیوز – محمد ثابت ایمان: نقل و نقش اسطوره تنها به یک داستان ختم نمیشود. صاحبان تعریف اسطورهها میدانند که از کجا و از که و چرا سخن میگویند. اسطوره، نزدیکترین اتفاق به ازلیت انسان است. طرح آن بعد استعاره در علم بیان، یعنی دلیلی بر آغاز معرفت مبتنی بر فطرت، بعد از تتمیم توحید در مقام ذاتی پروردگار. آنجا که اینهمانی جای این همانندی را میگیرد و بشر به ابتداییترین حدود حضور خویش در عالم سلام میگوید. اسطوره بیان مصادیق این حضور است.
از همین روست که بر خط فطرت عامه راهرفته و با خاطرهی ازلی آشناتر است.
آشناست که قدرت تعمیم به ابناء بشر را داراست. اسطوره رنگ ندارد. زبان خاص نمیشناسد. ازاینرو در نسبت اجدادی با جامعه قرار میگیرد. جامعه اولاد اسطوره بهحساب میآید. به خاطر همین است که جامعهی تهی از اسطوره، پشت ندارد، تکیهگاه ندارد و به درد هویت بی دیوار و بیبنیان، مبتلاست.
سرنوشت جوامع را اسطورهها در آیینهی مکرر رفتار ایشان به تکرار مینشینند.
آنکه اسطوره را مینویسد و میپردازد در حقیقت پدر آن هویت در ارتفاع تماشای آن ملت است. در ایران بزرگ ما فردوسی چنین جایگاه و مرتبهای دارد. آنچه او از آن به سی سال رنج نام میبرد در حقیقت معماری و بنای هویت و فرهنگ ملی ایران بزرگ است.
این فرهنگ یکسر ریشه در مهد مام زمین دارد و یکسر شاخه در سمت آسمان و نور. ترکیب ریشه تا سرشاخه به درخت هویت ملی میرسد. جایی که در طبیعت نیز آب بهعنوان آرکی تایپ حقیقت وجود یا قدرت، باید مسیر من الظلمات الی النور ریشه تا سرشاخه را طی کند تا به میوهی سلامت و عافیت خویش سلام بگوید. این سیر آفاقی و انفسی در جان فرهنگی یک ملت، به دریافت نور و بهرهگیری از معرفت آسمانی رسیده و بر تأکید؛ «علم عشق در دفتر نباشد » صحه میگذارد تا بشود معجونی که بتوان از آن به حکمت ملی نام برد. جایی که دریای وحدت دوست را چه طوفانهای دریایی و چه دریاهای طوفانیست.
رستم و سهراب، تنها قهرمانان ملی ما در تبین نقش اساطیری خویش نیستند. درد جانکاه این دو قابلتعمیم به کل بشریت است. ازاینروست که در خصوص آفرینشگران اسطورهها در باب تخیل و در مقام تشریع به ادامهی نبی مطلق نام میبریم و پیامبران تشریع؛
مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم
شهان بی کمر و خسروان بی کلهاند
از اینجاست که فردوسی یک ظرفیت فراملی در قامت هویت ملی ایران بزرگ است.
رستم و سهرابش هم همینطور!
درد دریدن پهلوی سهراب یک درد ازلی در جان فرهنگی ملتهاست.
رسم گشاده نشینی رستم در شاهنامه یک خاطره در حافظهی درد قدیم انسان است.
گشاده نشینی که در پهلوی رودابه به رستمینه ی مادر تن میدهد، در جنگ با سهراب هم به اعتبار کسب عافیت از عنوان بزرگی خویش دست به پهلو دریدن فرزند میزند. نوشدارو در تخیل فردوسی به بهای ارادهی شاه نمیرسد تا تمثیل شگفت «نوشداروی بعد مرگ سهراب »، در واقعیت خروج همزمان جنازهی فردوسی از دروازهی شهر طوس و ورود صلههای سلطان محمودی به آن، بر حقیقت تخیل به واقعیت پیوستهی در خویشتن خویش فردوسی بزرگ سلام بگوید.
چه؛
سهرابها قربانی رستم مداریها
ای پهلوانان سهمتان، چاه شغاد اینجا
این درد جانکاه مدام فرزندان فردوسی در برابر فرزندان سلطان محمودی تمام ادوار بشر، در طول تمام دورانهاست.
همانکه به پرسش عظیم خویش میرسد که بهراستی؛ فردوسی سلطان محمود یا سلطان محمود فردوسی، کدامیک!!!؟؟؟
دیدگاه شما