کاشان نیوز– امین شکیبا: امروز آیین خاکسپاری و ختم هنرمند جوان مصطفی مزرعتی که در سانحه آنتونوف ایران 140 مصدوم شده بود و پس از یک هفته به معبود پیوست باشکوه و بزرگی وصفناپذیری که شایسته این عزیز و خانواده رنجدیده آن مرحوم و محبت و مهربانی مردم قدرشناس کاشان بود برگزار شد و دفتر تجارب و توانمندیهای این هنرمند شایسته برای همیشه بسته شد و تنها خاطره خوبیها و آثار ارزشمند تصویری اوست که برای سالهای سال یاد مصطفی را در اذهان مردم قدرشناس زنده نگه خواهد داشت.
ولی آنچه همچون بغضی از صبح امروز گلویم را میفشارد و موجب شد این چند خط را قلمی کنم نامهربانیهایی است که به مصطفی و مصطفیها در عرصه فرهنگ و هنر این شهر روا میرود؛ هنرمندانی که تا هستند دریغ از یک احوالپرسی ساده و گرهگشایی از مشکلات کاری آنها؛ ولی بهمحض رفتن از این دنیا عزیز میشوند و سیل پیامکها و دیدوبازدیدها و مصاحبهها و بازگو کردن سجایای اخلاقی و هنرمندی آنها گوش رسانهها و مردم را پر میکند و بنرهای متعدد خیابانهای شهر را کاغذدیواری میکند.
امروز ناخودآگاه به یاد هنرمندان جوانی افتادم که چندی پیش علیرغم همه سنگاندازیها و نامهربانیهای مسئولان فرهنگی شهر با هزینه شخصی و از سر عشق و علاقه سریال «رهایی» را ساخته بودند، سریالی با درونمایه ارزشی و دینی و استاندارهای بالای کار حرفهای – که قرار بود در شبهای قدر ماه رمضان بجای سریالی طنز از شبکه 2 سیما پخش شود- دو هنرمند جوان برای نصب بنرهای این سریال در شهر چه ها که نکشیدند و مسئولین فرهنگی شهر همینهایی که امروز دم از هنرمند ارزشی میزنند چهکار شکنیها و آزار و اذیت و نامردمیهایی که در حق این دو هنرمند جوان روا نداشتند.
امروز به یاد بچههای ساده، باصفا و عاشق تئاتر افتادم که در طول یک گوشبهزنگ گذشته از کارشکنی مسئولان بهاصطلاح فرهنگی شهر چه زجرهایی که نکشیدند، آنهایی که هیچ خواسته و توقعی از مدعیان فرهنگ و هنر شهر ندارند و فقط میخواهند دورهم جمع شوند و از نمایش و بازیگری و تئاتر و هنر حرف بزنند و…
به یاد بچههای آرام و مهربان موسیقی و سختیها و مشکلاتشان افتادم؛ به یاد جوانی افتادم که میگفت ساعتها پشت در اتاق آقای رییس نشستم راهم نداند و وقتی بعد از چند بار آمدورفت بهزحمت راهی به داخل اتاق پیدا کردم قبل از اینکه هنوز حرفی بزنم آقای رییس گفت: «بههیچوجه تا من هستم اجازه نمیدهم در این شهر موسیقی اجرا شود.» و من تنها حرفی که توانستم بزنم این بود که گفتم من رفتم آقای رییس فرهنگی اگر روزی من جوان را به جرم اجرای موسیقی در باغی یا زیرزمینی دستگیر کنند تو مقصری…
امروز به یاد روزنامهنگاران مستقلی افتادم که به جرم مستقل بودن و منتقد بودن و بیزاری از بولتن نویسی و تملقگویی مورد انواع تهدیدها، بیمهریها و تحدیدها قرارگرفتهاند. روزنامهنگارانی که زبان مردماند و جز آگاهی بخشی و همراهی با خواسته مردم، مردمی که دستشان به مسئولین نمیرسد دغدغه دیگری ندارند.
امروز در آیین خاکسپاری مصطفی مزرعتی عزیز؛ مشفق کاشانیها، مهدی فرجیها، محمد معتمدیها، بخاراییها، سرافرازیها، رضوانیانها، صادق پورها، مشجریها، خسرویها، آخوند نصیریها، صانعیها، بهنیا ها، کاظمیها، شافعیها، جهانآراییها، مهندسها، مدرس زادهها و … صدها هنرمند نامآور و گمنام شهرم یکبهیک از جلو دیدگانم گذشتند و رنجها و گرفتاریهای آنها را در ذهنم مرور کردم -هنرمندانی که شاید اسمشان راهم آقای رییس نشنیده است هنوز! – و نیمنگاهی هم به رفتار مسئولان فرهنگی شهر در این سالها داشتم؛ دریغ از یک احوالپرسی و دلجویی ناقابل از زندگان، زندگان کمتوقعی که یک حضور و احوالپرسی ساده بسیار برایشان باارزشتر از حضور در تشییعجنازهشان و نصب بنرهای ریزودرشت در خیابانهای شهر است. در این سالها کمتر هنرمندی چشمش به جمال مسئولان فرهنگی شهر روشن شد آخرین آنهم آیین بزرگداشت مشفق کاشانی بود که چند روز پیش علیرغم دعوت از مسئولان فرهنگی شهر هیچیک زحمت سفر به تهران را به خود ندادند و شرمندگی که برای سهیل محمودی عزیز (مجری برنامه) و دیگر شاعران کاشانی و صدالبته استاد مشفق خیلی گران تمام شد؛ و دریغ که همین مسئولان بهاصطلاح فرهنگی خداینکرده اگر فردا روزی برای هریک از این هنرمندان حادثهای رخ دهد و دستشان از این دنیا کوتاه شود، آقایان پیشقدم و پیشگام در مراسم تشییع و ختم و پیام و بنر و مصاحبه خواهند بود.
آقایان رییس فرهنگی هنرمندان از پوست و خون همین مملکت و مردم هستند همین مردمی که امروز حضورشان را در آیین خاکسپاری مصطفی مزرعتی عزیز دیدید و هیچ نیازی به پیام تسلیت و مصاحبه و بنرهای شما مسئولان فرهنگی ندارند فقط میخواهند تازنده هستند کاری به کارشان نداشته باشید و بگذارید در حالوروز زار خود با سختیها و مشکلات دستوپنجه نرم کنند. آقای رییس لطفاً اگر یاری نیستی باری هم نباش. همین؛ باقی بقایتان عزت زیاد و تا تشییعجنازه عزیزی دیگر که شمارا خواهیم دید درود و بدرود.
و این زبان حال بسیاری از هنرمندان این شهرستان است که:
تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی همنفسی!
تا که رفتیم همه یار شدند! خفتهایم و هم بیدار شدند!
قدر آیینه بدانیم چو هست نه در آنوقت که افتاد و شکست!
سلام به همه دوستای گلم ابتدا از دوست بزرگوارم تبسم که در کامنت بالا از یاداشت های من یاد کرده سپاسگزارم اما بزرگواران عزیز واقعیت داستان اینه که ما تا اتحاد و یکپارچگیمون رو حفظ نکنیم هیچ گاه هیچ تغییری در ما حاصل نمیشه. اینکه ما بنشینیم و عنصری ، فردی ، مدیری یا اتفاقی از بیرون بیاید وبشود لیدر برای ما و ما را از این مخمصه نجات دهد تفکری بس اشتباه و بازدارنده است.دوستان عزیز به یاد داشته باشید که هیچ یک از ما به هیچ مدیری نیاز نداریم و در واقع این مدیرانن که به ما و فعالیت های ما نیاز دارند پس خودمان را دست کم نگیریم. ما اهالی تئاتر یکسالی میشود که همه کدورت هارا کنارگذاشتیم و با همدلی و اتحادمان باعث تاسیس خانه تئاتر شدیم که این نهاد صنفی علارغم تبلیغاتی که علیه آن انجام شد که فعالیت های سیاسی میکند اما امروز همه شاهد آنیم که پس از گذشت مدتی کوتاه نه تنها منحل نشد بلکه کاملا پر قدرت و درچهارچوب قوانین جمهوری اسلامی ایران مشغول به فعالیت در حوضه تخصصی خود(هنر تئاتر)و رسیدگی به مشکلات صنفی هنرمندان تئاتر کاشان است. من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد؟ تو اگر برخیزی من اگر برخیزم همه برمیخیزند.
ندید این حضرات با کانون اندیشه جوان سپهری چه کردند.انجمنی که بی شک در رشد و شکل گیری شخصیت اجتماعی خیلی از جوانان برومند این شهر نقش بسزائی داشت.نمی دانم این کانون جای چه کسانی را تنگ کرده بود نمی دان مشکشلون با امثال محمود ساطع چیه کاش لااقل جواب خیلی از سوالهای منو میدان
سلام ممنون از نوشتتون اینکه احساسیه ایشالا یه مقاله یا یه ریزترشم می نویسید من از یادداشت مسعود نوری تو ی سایت خانه تئاتر کاشن و نامه اش به مسئ.لین خیلی خوشم اومد نمی دونم خوندید یا نه ولی رک و بی پرده یکی یکی شون خطاب قرار داداه بود حتی فرماندار بخونیدش
سلام. نوشته تون خوندم من ساکن محله درباغ هستم اصلیت کاشانی هم ندارم و هنرمند نیستم ولی شما ها رو از روی پوستر تبلیغاتی برنامه تون می شناسم و سابقه ی زیادی هم دارم کمی از خودم براتون می گم و چقدر باشما ها بودن برام زندگی بوده مادرم وقتی خیلی بچه بودم مرد من و پدر و مادربزرگ زنگی می کردیم که یه روز زنگ خونمون خورد یه خانومی امد و دعوت نامه جشن ده سالگی کانون سپهری رو بهمون داد بعدن فهمیدم این خانم نویسنده است و داستان می نویسه خانم جوادی راد مادربزرگ گفت باشه می ریم و دیگه ام نگی برات تولد نگرفتیم بیا تو یه خونه اشرافی برات جشن گرفتن من بچه بودم نمی فهمیدم اینا چیه ولی خوب بود اهنگ داشت و نمایش کلی جشن بود بعدن 15سالگیم پدرم که راننده جاده بود از بی دقتیه یه راننده اتوبوس از جاده خارج می شه و ماشینش چپ می کنه می میره همکاراش اگه نبودن بدبخت می دیم ولی دنبال کارشون گرفتن و با پول دیه اش تونستن یه ماشین دیگه بگیرن با یه راننده که بهش عمو حامد می گفتم و هفته ای یه بار می یومد خرجی ما رو میداد کم کم هر روز اومد و بینمون صیغه ی محرمیت خوندن و بعد چند ماه شد شوهرم مادر بزرگ برا اینکه میاد خونمون حرف مفت توش نباشه و گفتم باشه یه هفته مونده به کنکنور مادر بزرگ رو فرستاد زیارت اومد پیشم که تنها نباشم شب کنکورم عمو حامد اقا حامد شده تصمصم گرفت بچه داربشه امیدوارم شامل حال این جمله نشم [حذف توسط مدیر سایت] فردا نتونستم برم کنکور و الانم اومدم خونه همسایه ظرفاشو بشورم خونه تمییز کنم به جای مزدم می ذاره از اینترنتش استفاده کنم از ناله هام که بگذریم من تمام کتاب های کتابخونه مدرسمونو خوندم و تا جایی هم که می شده تو برنامه های کانون سپهری یواشکی شرکت کردم الان چند وقتیه دیگه برنامه ندارن و نمی دونم چرا اما به نظرم می رسه- نگید من چیکارم که نظر می دم علم از کتاب هاست- شما ها هم هوای همو ندارید از چشن دهسالگی تا الان چند وقت شده که دیگه دورهم جمع نشدید؟ ایا شما وظیفه خودت می دونی تو دیگر برنامه های گروه های دیگه شرکت کنید یعنی برید نمایش ببینید نمایشگاه نقاشی برید یا هخرچی دیگه و ... این دلسوزی شما هم لحظه ایه و جند وقت دیگه تموم می شه البته خدا نکنه یه پیشنهادم دارم یه حساب باز کنید یا یه پولی رو پیش یه ادم معتمدید بذاری هر هنر مند کاشانی ماهی هزار تومن بده این پول باشهو اگر هرکی می خواد یه کار هنری بکنه پول نداره بتونه قرض بگیره و کارشو انجام بده و البته خداکنه بر گردونه می دونم خیلی سخته ولی همدلی میاره راستی توی اسماتون اقای ساطع جا انداختید خیلی مرد خوبیه چندباری که من داشتم از بالا یواشکی شعر و قصه گوش می کردم اومد بهم گفت بیام پاین پیش بقییه بشینم که من این کار رو نکردم
سلام خانم گرد آفرین. چه خوب می نویسی. نمی دانم این جمله را قبلن هم گفته ام یا نه؟ نمی دانم قبلن هم داستانی خوانده ای در یکی از غروب های پنجشنبه کانون یا نه. ولی حالا می گویم که خوب می نویسی. مثل دختری که دل پری دارد می نویسی و این خیلی خوب است. کانون سپهری به صلاح دید رییس روسایی که صلاح ما را بهتر می دانند تعطیل است. جوانانی که بدون ریالی بودجه دولتی یک محله را دعوت می کنند برای یک جشن. کسانی که دور هم جمع می شوند و از شعر و داستان و ادبیات و اوج زبان فارسی حرف می زنند، اجازه کار فرهنگی ندارند. درک این مطلب نباید خیلی برای تو سخت باشد. این شهر به حمد خدا بزرگ و صلاح اندیش مثل مادربزگ تو کم ندارد. مادربزگی که صلاح دید صیغه محرمیت را همان بچگی بخوانند تا در بزرگی دردسر عاقل شدن تو را نداشته باشد. گرد آفرین خانم. لطفن برای من ایمیل بزن. . درست است که ما جلسه رسمی نداریم. ولی هست زمانهایی که ما بنشینیم دور هم و برای هم داستان بخوانیم. اگر دوست داشته باشی می توانی به دورهمی های کوچک و بی ادعای ما بیایی. . آقایان هم کلاهشان را بگذارند بالاتر . هیچ جلسه داستان خوانی در این شهر نیست. ، به جایش تا دلشان بخواهد مرکز سوئ مصرف مواد مخدر بازشده. هر خیایان یکی ، دو تا.
مطلب نوشته شده درد دل خیلی ها هست آنانکه با پارتی به مقام و منصبی می رسند مسلما نمی تونند افراد خلاق و کارآمد را تحمل کنند رئیس ادارات ما همیشه کار دارند جلسه دارند و اتاقهاشون دو در داره تا بتونند از یک در دیگه در موقع ... وقتی کاشان می تواند استان شود که به نیروهای جوان اهمیت بدهند اگر یک مسئول جوان هم سر کار بود بتوانیم اون را تحمل کنیم . باید یه کم از آران و بیدگل در این زمینه که اینقدر متحد هستند درس بگیریم آخرش اونجا استان خواهد شد و کاشان همچنان پشت قباله ی آران و بیدگل
شایسته است نویسنده محترم مستحضر باشند که از دوران آقای معادیخواه تا دوران همین علی جنتی، وزارت ارشاد دستکم سالی یکبار برای آقای مشفق کاشانی به عناوین مختلف نکوداشت و گرامیداشت و.... گرفته و هزینهای که باید صرف ساخته خانه بینوایی در این کشور میشده، صرف چاپ اشعار حضرت کیمنش با قیمت نازل شده است. نام «مشفق کاشانی» والبته چند نام دیگر که عنوان هنرمند را یدک میکشند و چند سالی است ...[حذف توسط مدیر سایت] در این نامهای یاد شده به اشتباه درج شده.
انشاا.. به زودی مدیری که اسمش را نبردیدوهمه میدونندکیه عوض میشه.تواین چندساله فقط دنبال این بود مقامات بالاترازخودش ازرده خاطر نشوند.برای اهالی هنر تلاش شایسته ای نکرد یاحداقل من ندیدم ولی سنگ اندازی به وفور... من حاضرم به عنوان یک هنرمند قسم یاد کنم ایشان لیاقت این پست راندارد. لطفا هرکی شما ره همراه فرماندار ومدیر کل ارشاد اصفهان ووزیر ارشاد را داره اس ام اس بدید این مطلب را بخونند.به امیدرهایی.
سلام به کاشان نیوزی های باحال.تا فرصت باقیست سری به تجسمی ها هم بزنید..آقایان رییس را وللش.بیایید خودمان با خودمان حرف بزنیم.مطمأن باشید اگر حرفمان شنیدنی باشد در این هیاهو همه سکوت میکنند تا بشنوند.
متاسفانه مدیران کاشان فسیلی هستن و در عصر حجر زندگی میکننو افکار بسیار زیاد قدیمی در سر دارن و هیچ راه پیشرفتی نمیبینم.دید من از کاشان به چشم یه کاشی اینه که فرض کنیم همه ایران یه تلویزیون رنگی .اما وقتی کانال عوض میکنی کاشان را یه سیاه و سفید با افراد پیشونی داغ زده میبینی کاشان از همه شهرهای ایران عقب افتاده ترهستش و ارزوی استانی هم داره
غیر از هنر که تاج سر خلق عالم است بنیاد هیچ سلطنتی پایدار نیست روحش شاد و یادش گرامی
با سلام تمام گفته هایتان درست. اما در این کشور مسئولین هم دردهایی دارند که نمیتوانند بگویند. اما اینکه از لطفشان هم به اهالی فرهنگ و هنر دریغ میکنند کج سلیقگی است. اما تا بوده همین بوده پر قو بود پول را رخت خواب هنر تخت خوابش مقوا بود.
سلام ننه جون. آدم وقتی خودش رو به خواب زده که بیدار نمیشه!!! من با این سن و سالم هنوز ملتفتم که دور و برم چه خبره، هوش و حواسم سر جاشه! پس چطور... مواظب خودت باش ننه جون! دعاگوتون، ننه بلقیس!
پنج
این یکی رو دیر رسیدم
حالا یه تیکه سنگ تو قبرستونه
که روش نوشته شده:
چرا آدم بعد یه عمر کارکردن
باید
تو نکبت و فلاکت بمیره
قبرها هم کارگرن
چون اگر سرمایهدار بودن
حتماً میشدن آرامگاه
سابیرهاکا (شاعر کرمانشاهی ساکن تهران که شغل او کارگری ست)
واقعا راست نوشتید.در شهری که مدیران فرهنگی اش از رئیس اداره فرهنگ و ارشادش گرفته که کلا با چیزی به اسم فرهنگ و هنر در این شهر مخالف است تا رئیس کمیسون فرهنگی شورای شهر که ...[حدف توسط مدیر سایت] تا رئیس ...[حدف توسط مدیر سایت]میراث فرهنگی تا مدیرعامل ...[حدف توسط مدیر سایت]سازمان رفاهی و تفریحی گرفته همگی باید خانه تکانی بشوند تا کاشان عزیز ما از ...[حدف توسط مدیر سایت] صباغی چرا عوض نمیشه؟
مطالب شما بسیار زیبا و در ضمن درد آور بود امیدوارم مسئولین از خواب خرگوشی بیدارم شوند و بجای سیاست بازی ها به امور فرهنگی هنرمندان قبل از مرگشان رسیدگی کنند نه پس از مرگشان، به قول شهریار. تا هستم ای رفیق ندانی که. کیستم روزی سراغ بخت من آیی که نیستم
هنرمند یعنی شهید آوینی که گمنام بود وگمنام رفت و فرموده: گمنامی برای شهوت پرستها دردآور است، اگرنه همه اجرها در گمنامی است.