زمان انتخابات یه شعاری داشتید برای استانی شدن کاشان. همینطور آقای «محلوجی». بعد از جنابعالی هم، همه این شعار را دادند؟
ولی من اصلاً صحبت استان شدن کاشان را نکردم. من سال دومی که آمدم مجلس، وقتی رفتم آران و بیدگل گفتم من همه تلاشم را میکنم که شما شهرستان شوید. شاید بعضیها مخالف هم بودند. و بالاخره شد. واقعاً هم وقت گذاشتیم. هم من، هم آقای «محلوجی»، هم مرحوم آیتالله «یثربی». کار سادهای هم نبود ولی انجام شد. خدا خیر بدهد آقای «حبیبی» را. قبلاً هم گفتهام؛ اصلاً تقسیمات کشوری باید کلهم باید تغییر بکند.
این تقسیمات کشوری درست نیست. نمیشود کاشان در کنار یک شهر دیگر هم قرار بگیرد. شهر داریم، استان داریم. مرکز استان داریم. برای تغییرات در تقسیمات کشوری تلاش شد. بخشی از آن موفق بخشی هم ناموفق بود.
آقای مهندس! در کاشان اینگونه مشهور شده که 25 سال پیش آقای مهندس «محلوجی» دنبال استان شدن کاشان بوده یک دوره و نیم. آقای مهندس «جمالی» همینطور دو دوره و نیم. آقای مهندس «توفیقی» یک دوره و آقای «گرانمایه» دو دوره. تازه حالا بعد از 25 سال آقای «احمدینژاد» میآید کاشان و میگوید کاشان برای استان شدن بنابر شرایط قانونی 500 هزار نفر جمعیت کم دارد. یعنی ما 25 سال پیش دنبال مقولهای بودهایم که 25 سال بعد تازه متوجه شدهایم که نیمی از جمعیت که یکی از شرایط اصلی آن است را کم داریم؟ آیا آن روز فقط شعار بوده است. یا زمینه آماده بوده؟
من اعتقاد دارم باید برنامهریزی کرد. دولت را برد به طرفی که خودبخود گرایش استانی شدن برود. تمام زیربناهای ما آماده بود. اتوبان کار سادهای نبود. داستان اتوبان را برای شما بگم؛ دوستی داشتم به نام آقای «کربلایی» همکار ما بود در وزارت کشاورزی. رفت مدیرعامل سازمان بازنشستگی شد. بعدا یکروز آمد دیدن من روزی که من نماینده شده بودم. گفت آقای «جمالی» بنده دربست در خدمت شما هستم. آنها میخواستند سود سازمان بازنشستگی را بالا ببرند. چند تا پیشنهاد کرد. من گفتم بیایید اتوبان را بسازید. قبول کردند. بعد سازمان برنامه مخالفت کردند. گفتند چند نفر مگر در جاده کاشان حرکت میکنند! گفتیم شما حالا را نبینید. بالاخره داستان افزایش جمعیت و توسعه. شما بعدها را ببینید. خلاصه طرح رفت در شورای اقتصاد. خودم هم رفتم پیش آقای «هاشمی». گفتم: شما که به اینقدر به امیرکبیر علاقمند هستید، میخواهم با طرح ما موافقت کنید. «اتوبان امیرکبیر». اسمش همینطوری گذاشته شد. ایشان گفتند: کاشانیها سزاوارشان است و حق آنها بیشتر از اینهاست. و دیدم ایشان کاملاً موافق است. خیالم راحت شد که کسی جرات مخالفت نخواهد کرد. بعد داخل مجلس رفت. دائماً میگفتند شما کلاه سر سازمان بازنشستگی گذاشتهاید. آن موقع خودم ضمن نمایندگی، رئیس هیئت مدیره اتوبان هم بودم. تا آنجا که من یادم است ۱۴ تا ۱۵ میلیارد کل اتوبان تمام شد. الان این پول یک خانه است. تازه از بس سازمان میگفتند کلاه گذاشتید. گفتیم ۴۰ ساله برگردد و ۲۰% درصد هم در بودجهها گفتیم دولت سرمایه بگذارد.
یکی از بسترهای استان شدن اتوبان شد؟
تعداد دانشگاههای ما، بیمارستانهای ما. یکی از مسائل ما آب بود که نداشتیم. روزی که من آمدم کاشان برای نمایندگی، اصلاً مردم داخل کولرهایشان آب نداشتند. آب خوردن پیشکش. من مجبور شدم رفتم وزارت نیرو. من عضو کمیسیون نیرو شدم فقط به خاطر آب کاشان. فقط به خاطر همین. اول آمدیم ۲۰ حلقه چاه داخل جاده «ابوزیدآباد» زدیم تا همین آب شور باشد. بعد یک پایلوت درست کردیم و گفتیم بچههای سازمان آب مطالعاتی داشته باشند نزدیک «برزک» روی چاههای آهکی مال ۲۰۰۰ سال پیش. پایگاه زدیم برای آب خوردن. اولین پروژه آب خوردن بود. آب «نابر». اولینبار بود داخل این شهر. بعد از ۱ سال و نیم آب خوردن تامین شد.
یکبار هم که آقای «هاشمی» آمده بود کاشان. رفته بود «قمصر». من و آقای «محلوجی» و آقای «یثربی» و مرحوم «اسدی» و استاندار دور ایشان را گرفتیم و از ایشان قول گرفتیم و بنا شد به آهن ۱ تومان اضافه کند و آن را بدهد به کاشان. تمام نمایندگان اعتراض کردند. بالاخره شد. و این آخرش جواب داد.
آقای مهندس اگر بپرسند که در این مورد کمی کاشان تکخوری کرده ، چه جوابی باید داد؟
چه تک خوریی؟ جایگاهی که کاشان و نماینده کاشان دارد وزنه بزرگی است. کاشان این اعتبار را به نماینده میدهد. در طول تاریخ اینطور بوده. کاشان جایگاه خاصی است. این نبوده که خلقالساعه شده باشد کاشان. وظیفه حکومت است که کاشان را داشته باشد. اصلاً این داستانها نیست.
خوب آقای مهندس بسترها، اتوبان بود، دانشگاه جامع بود دانشگاه آزاد بود. من خاطرم هست تنها استانی که دو سرپرستی مستقل برای بانک تجارت داشت استان اصفهان بود. یک سرپرستی مرکز استان یکی کاشان؟
خدا خیرش بدهد آقای مهندس «میلانی» را. این اتفاق در زمان مدیر عاملی بانک تجارت توسط ایشان افتاد. اصلاً کاشانیها باید بدانند جایگاه خاصی دارند در ایران. چند تا شهر داریم که جایگاه خاص دارد.
آقای مهندس! خاطرم هست شما در مجلس یکبار یک سخنرانی تند همراه با عصبانیت داشتید که آقای «ناطق نوری» ریس مجلس شما را آرامش دعوت کرد؟
برای فرش بود. من میآمدم هرکجای اینجا میدیدم فرشها روی دست مردم مانده. داخل روستا هم همینطور. یک اتفاقی افتاد دلم شکست. یکی گفت: آقا من میبافم و نمیخرند، مهم نیست. جا ندارم بگذارم. اگه یک چایی روش بریزه، تمام سرمایهام از بین رفته. باید شب از ترس دزد بزارم زیر پام روش بخوابم. من به دولتیها هرچی می گفتم که این پته ارزی که صادر میشه، شما چکارهای؟ این پته ارزی را به خود صادر کنندهها بدهید. آنها هم زیر بار نمیرفتند.
ما در مجلس مطرح کردیم. فرش هم یک داستان همگانی است. قاطبه نمایندگان هم رای دادند با رقم بالایی. دولتیهادوباره رفتند شورای نگهبان اعتراض کردند. من رفتیم شورای نگهبان. گفتیم بجای اینکه شما سوبسید بدهید به مردم، ندهید. این پته ارزی را بدهید هرطور که میخواهد داخل بازار بفروشد. باور کنید راه افتاد. مسئله فرش راه افتاد. بگذریم از اینکه همه شایع کرده بودند آقای «جمالی» پدرش تاجر فرش است و فرشها روی دست پدرش مانده بوده. بیا این وضعیت فرش خانه پدر من است(با خنده و اشاره به فرشهای کف خانه پدری)
آقای مهندس درباره شرکت «ناجیماشین» شایع شده بود که از درآمد بدهیهای آمریکا به ایران ماشینهایش تامین شده؟
ما یه مقداری از وزارتخانهها به دلیل کار دولتی که میخواستیم بکنیم کمک گرفتیم. همه را با مجوز بازرگانی دولتی دریافت کردیم. اصلاً کاملاً کاملاً غلط است. اولین بار هم هست که میشنوم.
بیمارستان شهید بهشتی کاشان با پول سازمان تامین اجتماعی ساخته شد، ولی بعدها به دانشگاه واگذار شد اصل قضیه چه بود؟
این هم یکی از کارهای عجیب و قریب است. خوب شد شما مطرح کردید. خدا خیرش بدهد آقای «محلوجی» را. در زمان آقای محلوجی و با پیگیریهای ایشان در زمان مرحوم آقای «غرضی» بیمارستان خوبی ساخته شد برای کاشان. این بیمارستان دو تا مدیریت داشت. از نظر مالکیت مال تامین اجتماعی بود، از نظر مدیریت درمان مال دانشگاه. خدا رحمت کند همه رفتگان را. پدر من آنجا بستری بود. رفتم آنجا به من گفت: بابا تو را به خدا تکلیف اینجا را معلوم کن. اینجا هرچی مریضها داد میزنند یک لگن بده، کسی به دادشان نمیرسد.
ما دنبال کردیم و به فکر مدیریت واحد افتادیم. رفتیم خدمت آقای «حبیبی» معاون اول و توضیح دادیم. گفت پیشنهاد شما چیست؟ گفتیم شما بیایید بیمارستان را از سازمان تامین اجتماعی بخرید. بالاخره قانع کردیم و آوردیم داخل بودجه. خودم هم عضور کمیسیون برنامه و بودجه بودم. بنا شد دولت بیمارستان را از سازمان تامین اجتماعی بخرد. در ازای پولی که تامین اجتماعی به علاوه بیمارستان «اخوان» از دولت میگیرد، یک بیمارستان در کاشان بسازند. تمام امکانات بیمارستان بهشتی هم به همان شکل سابق در اختیار بیمهشدگان تامین اجتماعی باشد.
یعنی همان بیمارستان و امکانات و فرانشیز و بیمه، فقط با مدیریت واحد؟
همان امکانات سابق. با خانه کارگر تهران هم صحبت کردم. همه را گفته بودم. آنها هم هیچ حرفی نداشتند. ناگهان دیدم دو تا کارمند که ظاهرا حقوقشان جابهجا شده بود، آمدند و الم شنگه به پا کردند که آقا اینها آمدند بیمارستان را خریدهاند. بعد یکروز آمدم مادرم گفت: ننه نبودی ببینی چه خبر بود تظاهرات برعلیه شما. حالا نگو که داستانهای سیاسی خانه کارگر و از این داستانها هم بود. گذشت. هفته بعد من آمدم کاشان. راننده مرا اینجا پیاده کرد و رفت. من هرچه در زدم کسی باز نکرد. فهمیدم رفتهاند خانه خواهرم. سوار تاکسی شدم برم خانه خواهرم. توی راه که میرفتیم، راننده تاکسی گفت: شما خود آقای جمالی هستید؟
گفتم: بله
گفت: ببخشید آقای مهندس ما هفته گذشته رفتیم بر علیه شما تظاهرات.
گفتم برای چی؟
گفت: والله میگن شما و آقای «محلوجی» و آقای «یثربی» بیمارستان را خریدید.
گفتم آقا هیچ فکر کردی که اگر همه کاشونیها پولشان را روی هم بگذارند هم نمیتوانند این بیمارستان را بخرند؟
اصلا کار خیلی بزرگی شد. مثل اینکه شما یک بودجهای بگذاری و از نو یک بیمارستان را بسازی.
این اتفاق افتاد؟ فقط بیمارستان اخوان به آنها تحویل شد ولی بیمارستان جدیدی ساخته نشد؟
ما این کار را کردیم. بعدش را من کار ندارم. بعدش ما نبودیم که. زمان آقای «گرانمایه» هم یکروز مرا دعوت کردند رفتیم پیش رئیس سازمان تامین اجتماعی وقت. پیش آقای «شریف زادگان». اونجا هم ایشان قبول کرد بیمارستان را بسازد. روبروی من. اونجا بنا بود من دفاع کنم و ایشان قبول کرد. روبروی ما تعهد داد و صورت جلسه کردیم و بعد ایشان نساخت.
ولی صحبت کارگران این بود که مالکیت بیمارستان از ما گرفته شده؟
خوب پولش را گرفتند.
خوب اگر نمیخواستند بفروشند چی؟
اولا پولش را گرفتند. بعد مملکت همش یک صاحب دارد. بعد تعهد کردند اینها که بیمارستان را برای شما بسازند. الان بروند اون رو پیگیری کنند.
از نظر کارگری هم که به نفعشان شد. چون بیمارستان که سود ده نیست زیان ده است. واقعا خیلی زحمت کشیده شد تا این اتفاق بیفتد.
آقای مهندس دوره حضرتعالی کمکم داشت مشکل کارگری در کاشان شروع میشد؟
اصلاً اینطوری نیست. از روزی که من آمدم مشکل کارگری داشتیم. یک شب در میان آقای «یثربی» برای کارگران وقت میگذاشت. از روزی که ما آمدیم اینها به بانک بدهکار بودند. و ما فشار آوردیم به بانک که اقساط بدهی کارخانه را فعلا نگیرند. من رفتم پیش آقای «هاشمی» و بعد هم آقای «خاتمی» که بانک سراغ بدهی کارخانه نرود. بد هم نیست مردم کاشان اینها را بدانند. یکی از دغدغههای اصلی من و آقای «یثربی» کارگران بودند.
یعنی زمانی که دوره نمایندگی شما تمام شد، کارگران هیچ طلبی از کارخانه نداشتند؟
اصلاً. ما نمیگذاشتیم. ما می گفتیم حالا که قرار است کارخانه بدهکار باشد، به کارگر نباشد به بانک بدهکار باشد. میگفتیم از این ستون به آن ستون فرج است. آقای نوربخش را در تنگنا گذاشتیم. زمان هاشمی، زمان خاتمی نگذاشتیم این پولها را از کارگران بگیرند.
آقای مهندس اگر در زمان شما اینها طلبکار نبودند، پس چرا برعلیه شما واکنش منفی نشان دادند؟
داستانهای سیاسی مملکت بود. پایدار نبود. یک لحظه بود و بعد همه شرمندگی. همه آنها الان از دوستان ما هستند. من در باطنم همیشه میگفتم مخالفت چیز خوبی است. باشه مخالفت کنند.یا من اشتباه کردم یا اونها درست میشه طوری نیست. امیدوارم قضاوتها درست باشد.
آقای مهندس! مشکل حقوق معوق کارگران در تمام تار و پود این شهر ریشه دوانده. در همه حوزهها. اگر پزشک است، پدرش کارگر بوده. اگر نماینده مجلس هست، پدرش کارگر بوده. الان این یک معضل بزرگ و مانع اصلی در شهر کاشان است. به نظر شما که سابقه اجرای چند کلانطرح و گرهگشایی بزرگ را دارید، آیا راهی برای حل این مشکل وجود دارد؟
حتماً! مشکل کارگران کاشان حتما قابل حل است. ببینید کاشان فرهنگ نساجی داخلش است. الان هم اگر دنبالش باشند ۱۵۰ میلیون دلار سرمایهگذاری کنند روی نساجیهای گران قیمت نه آشغالی. روی پارچههای گران قیمت، همه کارگران سر کار میروند. واقعاً فکر میخواهد زمان میخواهد. ما زمان نداشتیم.
سوال مشخص من این است:آیا این پروژهای که اکنون به شکل خام در نظر شما هست، به کسی مثلا نماینده فعلی مردم کاشان در مجلس، امام جمعه کاشان یا… ارائه دادهاید؟
نگاه کنید هرکسی در یک مقدوراتی زندگی میکند. الان اگر یکی از دولتیهایی که آشنا هستم هرکاری به ذهنم برسد صدایشان میزنم.
آقای مهندس الان این گله به شما وارد است که چرا خود شما راسا اقدام نکرده و منتظر دعوت آنها ماندهاید؟ در دوره نمایندگی شما توافقی بین سازمان تامین اجتماعی و وزارت بهداشت صورت میگیرد. این توافق مکتوب میشود. اما پس از پایان دوره نمایندگی، از طریق نماینده بعدی توافق را پیگیری نمیکنید؟
اتفاقا نماینده بعدی در جریان این توافق بود. چون خودش از من دعوت کرد بروم توافق را به مسولین وقت یادآوری کنم.
این یک مورد را مثال عرض کردم خیلی موارد را رها کردید و رفتید؟
من بعد از نماینده شدن آقای دکتر «توفیقی» رفتم مجلس و همه داستانها را دقیق برای ایشان توضیح دادم
به آقای دکتر «توفیقی» پیشنهاد دادم داخل پروژه «ناجیآباد» به جای من بیاید جزء هیئت مدیره. ولی ایشان نپذیرفت. اصلاً نپذیرفت که باشد. الزامی که نیست ولی من واقعاً به ایشان گفتم و برای من اقای دکتر «توفیقی» خیلی محترم است. به چه دلیل نپذیرفت نمیدانم.
آقای مهندس یکبار دیگر سؤالم را به شکل مشخص میپرسم. یک گره کوری درکاشان هست. حضرتعالی میفرمایید میشه باز کرد نه با دندان که با دست. پس چرا باز نمیشود؟
آقای «گرانمایه» از ما مشورت میخواست. فکر میکرد بعضی از آدمها قدیمیاند و مرا میشناسند با هم میرفتیم و آقای «منصوری» هم با ما ملاقاتی داشت و تمام تجربههایم را برایش گفتم. و یکی از کارهایی که به ایشان گفتم کویرزدایی است. و هیچکس نمیداند. یکی از معضلات کاشان و افتخارات من حتی بیش از اتوبان به آن افتخار میکنم ۱۰۰هزار هکتار در این ده ساله جنگل کاشتیم. مهم نیست مردم ندانند. من وادار کردم. من پیگیر بودم. هر سال بذر را با هواپیما میکاشتیم و کافی بود یک باران قبل و بعد از عید بیاید همه سبز شده بود. شما اصلاً گرد و خاک میبینید. حتی به خاطر این مسئله آمدم کمیسیون حاشیه کویر گذاشتیم برای کویر. من همه این تجربیات را در اختیار ایشان قرار دادم.
آقای مهندس! جواب من را ندادید، چرا نمیشود این گره را با دست باز کرد؟
دست من نیست. هرکس هرچیزی از من بخواهد. من دریغ نمیکنم.
آیا نمیخواهند؟
نه! ببینید من میگویم ما همه در یک کشتی نشستهایم. هرکس از من سوال کند و کمک بخواهد از جانب من چشم بیاید.
آقای مهندس من مینویسم که آقای مهندس جمالی میگوید من طرحی دارم که میتوانم بواسطه آن مشکل کارگری کاشان را حل کنم، اما هیچکس به سراغ من نمیآید. حداقل فردا میتوانیم مثلا از آقای «منصوری» بپرسیم که چرا شما سراغ ایشان نمیروید، این خوب است؟
من همه مشکلات کارگری را به آقای «منصوری» گفتهام. هرچی به ذهنم رسیده. من دلم از خدا میخواهد آقای «منصوری» موفق شود. دلم از خدا میخواست آقای «گرانمایه»، «توفیقی» موفق شوند. این کفر است که چیز دیگری خواهان آن باشم.
منبع تامین این 150 میلیون دلار چه میتواند باشد؟ کجاست؟
دولت بیاید برای حل مشکل بیکاری 200میلیون دلار سوبسید بگذارد. سرمایهگذارش در کاشان حتما هست. دولت از خدا میخواهد مشکلات حل بشود. ماشینآلات نساجی مدرن بخرند. کارگر ماهرش در کاشان هست.
آقای مهندس! آقای «دارایینژاد» مدعی هستند که دستگاههای مدرن، مجهز، و بهروز خریداری شده و در کارخانه دست نخوره مانده است. دستگاههایی که فقط در ایران و آلمان هست. اما ظاهرا نمیخواهند بهکار افتد؟
خوب الان با دو سه سال پیش خیلی فرق میکند. الان فشارهایی بینالمللی ناجوانمردانه زیاد است. ولی سه سال پیش که این خبرها نبود. چهار سال پیش که این خبرها نبود.
آقای مهندس! این مشکل مال 20 سال پیش است. شما موفق شدید آن را مهار کنید. بعد آرام آرام غیر قابل مهار شد. اکنون به فاجعه نزدیک است. ما تیتر میکنیم که آقای مهندس جمالی گفت من می توانم مشکل را حل کنم؟
مملکت میتواند. من کارهای نیستم. کاشان فرهنگ نساجی دارد. من الان ۶۷ سالمه. غیر از سه چهار سال اول که چیزی یادم نیست 60 ساله من کاملاً یادمه کاشان نساجی دارد. چرا نشناسم. من ۵۰ سال پیش کارگر اینجا بودم.
یک اتفاق خیلی خوب که در دوره شما افتاد و البته با همکاری شما و آقای «امینیان» طرح بهسازی و مرمت خانههای قدیمی کاشان بود. درباره این طرح برایمان توضیح بفرمایید؟
آقای «امینیان» همکلاس ما بود در دبیرستان امام. دوره نمایندگی من آمد و گفت برویم بازدید و ما را برد خانه «طباطباییها». وقتی وارد شدم، دیدم اتاقها را تمام افغانیها تصرف کردهاند. وحشتناک زیر و رو شده بود. یاد حرفی افتادم. یک ۲۲ بهمن پاریس بودم و در جشنی ایرانشناسان را دعوت کرده بودیم. آخر جلسه یکی از ایرانشناسان آمد پیش من و وقتی فهمید کاشانی هستم دست ما را ول نکرد و تمام کوچه و پس کوچههای این شهر را بهتر از من میشناخت. چقدر تعریف کاشان را کرد. من تا زمانی که آقای «امینیان» مرا برد آنجا را هنوز ندیده بودم. وقتی آنجا را دیدم یاد حرف آن ایرانشناس افتادم. پرسیدیم گفتند یکی از نوههای «طباطبایی» پاریس هست. یکبار که با استاندار آقای «جهانگیری» رفته بودیم پاریس اونجا ایشون را پیدا کردیم و خانه را از ایشان خریدیم. ۱۱ میلیون خریدیم و پولش را ناجیآباد داد. واقعاً آقای محلوجی هم کمک کرد و پشتیبانی کرد و آقای هاشمی هم کمک کرد. ۷۰ تا ۸۰ اثر اینطوری داریم.
آقای مهندس چه اساسنامهای نوشتید که با تغییر مدیریتها تغییر سیاست نشود و این آثار ارزشمند احیا شده تغییر کاربری ندهند و دوباره از بین نروند؟
دیگه ما مسؤلش نیستیم. هر کسی در یک چارچوبی میتواند اثرگذار باشد. من با آقای «ناطق نوری» در یک سفر رفتیم اسپانیا در شهر «اندلس» شهردار ما را برد تماشای آثار مسلمانان قدیم «اندلس». باور کنید نقطه کوچیکه خونه طباطبایی و بروجردی هم نمیشد. شهردار گفت من سالی ۱/۵میلیارد دلار از اینجا ما درآمد داریم. اونجا آقای «ناطق» به آنها گفت شهر آقای جمالی خیلی از اینجا زیباتر است.همان موقع چقدر دوستان اذیت کردند ما را.
آقای «جمالی» درباره حزب جمهوری و حادثه انفجار بمب برایمان بگویید؟
از اول انقلاب همه بچه مسلمانها دنبال کاری بودیم که انجام دهیم. ما جزء دار و دستهای نبودیم پس بهترین جا حزب جمهوری بود که جذب شدیم. من معاون آقای سلامتی(وزیر کشاورزی در کابینه شهید رجایی) بودم. مرحوم «بهشتی» هم تعدادی را دور خودش جمع کرده بود. اتفاقاً در یکی از جلسات به عنوان مشاور کنار آنها بودم. تا آنجا که یادم هست آقای «نعمتزاده» بود و آقای «عالی نسب» و آقای «نمازی» و من هم بودم داخل جلسه. یک جلساتی مشورتی هم داشتند که یک شنبهشبها بود و من معمولا میرفتم. چون ما کانون مهندسان را تشکیل داده بودیم. من معمولاً پسر بزرگم را هم که ۷ سالش بود، با خودم میبردم. حسابی محبت به مرحوم «بهشتی» داشت. در این جلسات نامهها را توزیع میکرد. آن شب مادرش نگذاشت بیاید. من هم آن شب چند جا عوض کردم مرحوم «کلانتری» آمد رفتم جلوتر و همینطور به ترتیب. و آن شب قرار بود آقای «هاشمی» ظاهراً صحبت کند. قرار بود آن شب «کاظمپور اردبیلی» که وزیر بازرگانی بود با «عسگراولادی» راجع به مسائل اقتصادی صحبت کنند. اما چون «بنیصدر» فرار کرده بود، آن شب شهید «بهشتی» گفت آن جلسه را کنسل میکنیم. قرار نبود مرحوم «بهشتی» بالا باشد. چند دقیقهای گذشت دیدیم نوری آمد و بعد صدای انفجار عجیبی. من سالم ماندم. ولی بغل دستیم نه همه رفتند. بعد از انفجار به هوش آمدم. تمام دعاها و ثناها را یادمه. مرحوم «اسداللهزاده» تمام مغزش ریخته بود. همه دور و بریها شهید شدند. بیمارستان که من را بردند اونجا بیهوش شدم و بعدش داستانها شروع شد. داستان عجیب و قریبی بود.
اینقدر بیخودی بزرگش نکنید اگه کاریم کرده وظیفه اش بوده!
کم پیدا می شوند بزرگ مردانی چون شما در این دیار کویری که دل بسوزانند. امیدوارم دیگران هم کمی دلشان به حال مردم بسوزد.