کاشان نیوز – محمد ثابت ایمان: تحلیل وجوه مؤثر بر تشکیل شخصیت و ویژگی انسان ایرانی، ما را به عواملی نظیر اساطیر. حوزهی تمدنی مادر. ادیان. جغرافیای سیاسی، اجتماعی، طبیعی. شاهان. بلندمایگان مذهب. بلند مایگان هنر و بالاخره ظهور مکتب عشق یا عرفان ایرانی در این سرزمین میرساند.
وقتی میگوییم مکتب عشق، یعنی اتصال مجموعهی ارزشهای قومی، ملی این سرزمین با ادیان الهی و ظهور عرفان ایرانی منبعث از آن. آنچه حافظ از آن به:
عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ
قرآن زبر بخوانی، با چهارده روایت
ازاینرو کار ما اینجا با بلندمایگان هنری است. همانها که به قول حافظ:
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی
یا در تعریف سپهری؛
همیشه عاشق تنهاست // و دست عاشق در دست ترد ثانیههاست // و او و ثانیهها میروند آنطرف روز// و او و ثانیهها روی نور میخوابند // و او و ثانیهها، بهترین کتاب جهان را // به آب میبخشند.
عشق خاکسترنشینی به بار میآورد و بال پرواز. هر چه سوختهتر، بالاتر!
مرغیم و در هوای پریدن نشستهایم
خاکستر است چارهی پرواز، بال نیست تکلیف حدود تقاضا هم از ساحت توحید ذاتی مشخص است. از ارتفاع تماشا.
و خوب میدانند // که هیچ ماهی، هرگز!
هزار و یک گره رودخانه را نگشود.
هزار و یک گره؛ اشاره به اسما الله.
«او کسى است که براى صفاتش حدّى نیست و توصیفى براى بیان اوصافش وجود ندارد، نه وقت معیّنى و نه سرآمد مشخصی براى ذات پاک اوست!»
«اَلَّذى لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدّ مَحْدُود، وَ لا نَعْتٌ مَوْجُود و لا وَقْتٌ مَعْدُود وَ لا اَجَلٌ مَمْدُودٌ ».
وقتی این سیر با پایافزار هنر طی میشود، یکی از سه ساحت؛ نت… واژه… رنگ را برای عبور برمیگزیند.
حرکت سالک هنرمند روی خط مکتب عشق، دو وجههی اساسی دارد. بخشی که مرکب است واژه برای عبور خود هنرمند. بخشی که مرکب است واژه برای مقام تشریع یا نبوت یا رسالت اجتماعی او. بروز مقام تشریع هم در اثر هنرمند به تجلی مینشیند. همان بهترین کتاب جهان از دید سپهری.
پس ازاینروست که؛
نه هر کلکی شکر دارد، نه هر زیری زیر دارد
یا؛ نه هر که آینه خواند سکندری داند …
در حافظ، سعدی، مولوی، واژه، زحمت سیر را میکشد. در سپهری واژه و رنگ.
رنگ در سپهری در کنار واژه حرکت میکند. مرکب، واژه است!
در شهریار بین نت و واژه، مرکب، نت است و واژه، قافیهپرداز حال عبور او.
گره شد در گلویم ناله جای سیم ام خالیست
که من واخواندن این پنجهی پیچیده نتوانم
در سکوت عارفانه به سر میبرد و پایافزارش را از او گرفتهاند. شبیه خطاب فاخلع نعلیک به موسی. درک کارکرد این مرکب (واژه) در دستگاه عرفانی حضرت حافظ؛
«طی زمان ببین و مکان در سلوک شعر
کاین طفل یکشبه ره صدساله میرود ».
گاهی هر دو مرکب در یک کتاب به آبهای هدایت سپردهشدهاند.
در خصوص مولانا دو قسمت میشود. مثنوی بازی تشریع را هدایت میکند؛ و دیوان شمس که مرکب سیر شخصی اوست. شناسهها و ضمیرها در دومی به شاعر سالک برمیگردد و در اولی به دومشخص یا سوم شخص مخاطب. در حافظ هر دو مرکب در یک کتاب به ظهور میرسد.
باده از جام تجلی به صفاتم دادند. مرکب سیر
یا؛ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم.
اما؛ مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش. مرکب تشریع. (وارد امر به معارف و نهی از منکرها میشود).
در سپهری تا کتاب پنجم صدای پای آب، شاهد دز بالای مرکب حضور سالک شاعریم.
آنقدر که در شروع، به تعیین تکلیف هویت خویش دست میزند؛
من مسلمانم!
قبلهام یک گل سرخ. جانمازم چشمه، مهرم نور. قبل از این هم در یک پلورالیزم معرفتی و دینی سترگ، سوار بر همان مرکب میگوید؛
قرآن بالای سرم … بالش من انجیل … بستر من تورات … زبر پوشم اوستا … میبینم بودایی در نیلوفر خواب.
کمی عقبتر از این منزل در آوار آفتاب؛
آرزوی میکند برای خودش از ساحت تماشای همان نور که؛ باشد که تراود در ما همه تو!
در ابتدای راه هم به سنگینی قدم در راه طلب اشاره دارد. همان مرکب سیر.
دیرگاهی است که در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است.
بانگی از دور مرا میخواند
لیک پاهایم، در قیر شب است.
به میم شناسه در پای مانده در قیر شب وادی طلب او در مرگ رنگ توجه کنیم.
مقام تشریع سپهری از میانهی شعر صدای پای آب با تعابیر مرگ و زندگی در استعاره از وحدت و کثرت آغاز میشود. در مسافر با تلمیح به موسای نبی بر آن مهر تائید میزند؛
به این مسافر تنها که از سیاحت اطراف «طور» میآید // و از حرارت «تکلیم» در تبوتاب است. دارد به مردمش برمیگردد. همان حیرت. من الحق الی الخلق.
در سورهی تماشای حجم سبز به رسمیت در اعلان رسالت میرسد.
به تماشا سوگند // و به آغاز کلام
الف. لام. میم. را
حرفهایم مثل یکتکه چمن روشن بود.
تلک آیات کتاب مبین.
لحن کلام در این شعر از موضع بالاست.
ملائمات؛ سوره. چراگاه رسالت. نازل کردیم. آیت و … همه دلالت بر ظهور قوهی تشریع در جان او دارد.
من به آنان گفتم // آفتابی لب درگاه شماست …
برگی از بالای سرم چیدم. گفتم آیتی بهتر از این میخواهید. (معجزه)
گفتند: سحر میداند سحر. انک لمجنون.
دستگاه سیمیلاتور سپهری در سورهی تماشا در اوج ادعای این نوبرانهی، هنوز کویر است.
ادامهی این لحن شگفت؛
باد را نازل کردیم … تا کلاه از سرشان …
جیبشان را پر عادت کردیم!
عظمت سیر بر دوش والای هنر را میتوان در پیوسته پویی آن دانست.
قسم به عصر قسم … که پیوسته پوی آواره است …که بر بساط زمین آدمی زیانکاره است. جز آن …
والعصر … ان الانسان لفی خسر.
چرا گفتیم پیوسته پویی. در وادی پنجم زندگی را تر شدن پیدرپی معرفی میکند.
یا آبتنی کردن در حوضچهی اکنون.
این یک سیر مدام است. جلوه نیست. نمود است. در این نمود ما شاهد آفرینش، تربیت و کمال انسان ایرانی در هنرمند سالک هستیم. سپهری ادامهی مکتب عشق است. استمرار حکمت ملی ما بعد دز حافظ. حکمتی که دوش واژه را برای راهروی و راهبری خویش برگزیند.
نظم. زیرکی. صداقت. خلوص و شفافیت. تلاش. نوگرایی. مراقبت. ادب و …
از ویژگیهای اوست.
شعر او خود واقعی اوست.
پایان کلام با آخرین واگویه از حدود وصال او.
ما هیچ ما نگاه؛
ای شور ای قدیم
ای شدیدترین شکل … (ما نگاه)
سایهی لیوان آب را تا عطش این صداقت متلاشی، راهنمایی کن! (ما هیچ)
سپهری با کمی تانی یک مجذوب سالک است.
صدق و خلوص بال پرواز اوست.
دیدگاه شما