«ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
جناب آقای محمدعلی بهمنی، دبیر علمی جشنواره شعر فجر
آنگاه که برای نخستبار و روزگاری پیش از این، شنیدم که از خلوت شاعرانه و شرجی بندرعباس به شلوغبازار… و راکد پُستهای مدیریتی قدم گذاشتهای، از آن قسمتی که نامش را صمیم دل نهادهاند، خوشحال شدم که مثلا این جای امید داشت که چون شمایی با کارنامه قابل قبول شعری میتوانستی راهگشای استعدادهای ناب و ندیدهگرفتهی شهرستانی باشی و به این اعتبار که دردکشیده بودی، میتوانستی چرخ زنگخورده و چرخهٔ خصوصی شعر و ترانه را دست از گردن جمود و رکود برداری.
شعر این مملکت پس از طی کردن دورهٔ طلایی غولهای ادبی علیرغم داشتن نیروهای بالقوهٔ جوان همچنان از مرض بیکسی و بیماری قحطالرجال در بستر احتضار بود که البته همچنان هست.
عرصه خالیست چنان شامگه بعد از کوچ…
و دریغ که شما نقش پدرانه را وانهادی و لذت شیرین خواب را بر مراقبهٔ تلخِ بیداری ترجیح دادی و «خواب نوشین بامداد رحیل»ت اول غریبهها و حالا دایرهٔ دوستانت را دلگیر کرده است.
اما بحث من پیش از آنکه به دایرهٔ دوستان و بحث خصوصی مربوط باشد، بیشتر یک دغدغهٔ جمعی است که شما نخواستی پیش از آنکه به صفحهٔ جراید کشیده شود، از دهان رفیقان بشنوی.
یکی از این دلخوریها برمیگردد به حضور شما در رأس چند جشنواره ملی و (مثلا) بینالمللی که مهمترینش همین جشنواره فجر است.
شاید اولین دفاع شما این باشد که در داوریها و سیاستگذاریها دخالت نداری که به فرض اینکه اولی قابل توجیه باشد، دومی قابل دفاع نیست.
چگونه میتوانید در تشکیلاتی مسؤولیت قبول کنید که بدیهیترین معیارها و ملاکهای ادبی را نادیده میگیرد و برگزیدگانش پیش از آنکه با شعرشان صاحب سیمرغ شوند، به عملکرد یا انفعال اجتماعیشان چوب محک میخورند؟!
من یکی البته دانسته و پس اندیشیده بعد از چند سال کناره جستن از حضور در جشن!وارههای ادبی تنها به واسطهٔ اینکه به خودم و بعد به طیف گستردهٔ مخاطب شعر معاصر ثابت کنم که در این همایش، شورای سیاست!گذاری به جای گروه داوری تصمیم میگیرد، در جشنواره شما شرکت کردم.
اکنون اما خدا میداند گذاشتم تب و بغض شخصیام فروکش کند و وقتی تأمل کردم و آنگاه دست به قلم بردم که بین من و رسالتم، خشم، کاتالیزور نباشد و قضاوتم طوری باشد که فردا روز «نگویند شرم باد…»
تأمل کردم به فرض اینکه شعر من کوتاهتر از متر داوران فرضی باشد، قرار است چه نامهایی از گلدان شیشهیی فجر بیرون بیاید و البته آنچه دیدم، همان بود که حدس زده بودم.
خب البته آنچه میباید و میشاید، دانستم و البته اگر پیش غرورم شرمندهام، پیش وجدانم سرافکنده نیستم.
که نیرزد به نزد همت من
مُلک هر دو جهان به یک خواری
آقای بهمنی!
شما که میگویید همعنان و رفیق «حسین منزوی» و درسخواندهٔ کلاس «فریدون مشیری» بودهاید، دیگر چرا باید به همراهی با جشنوارهای تن بدهید که مسیرش را… تعیین میکنند؟
چرا وقتی میبینید که در این دو سه سال، مسیر برگههای داوریشده از جاهای دیگر سر درمیآورد و بعد از داوری ادبی، بازبینی صلاحیتی میشود، باز سکوت میکنید و ظاهرا به میل و رضا با آنها تمدید همکاری میفرمایید؟
من پاسخهایم را گرفتهام و به اعتبار آشنایی چندینساله با شما تأثیراتش را در زندگی شما دیدهام، ولی مردم در مواجهه با شاعری مثل شما جوابی قانعکننده و تبرئهساز طلب میکنند…
بقای عمر شما البته قرین با عزت و سرفرازی را آرزو میکنم.»
مهدی فرجی
ممنون مهدی جان .....آقا اشک ما رو هم درآوردی مرد.....
مهدی جان درود هرچند برای محمدعلی بهمنی عزیز احترام خاصی غائلم اما تعجب میکنم از همراهی این شاعر پیشکسوت که با بی عدالتی.
دست مريزاد آقاي فرجي در عسرتي كه صداها خوابيده اند چقدر رسا فرياد زديد اين بغض را . توجه شما را به نتايج هم جلب مي كنم و به دوستان پيشكوست شاعر عرض مي كنم اين گونه حب و بغض ها و جهت مداري ها روزي افشا مي شوند و آن روز از نام نيك براي شما هيچ اثري نيست .