کاشان نیوز-ابوالفضل نجیب: چندی پیش موضوع نامگذاری خیابانی به نام مهندس بازرگان بهانهای شد برای تاختوتاز شخصی و جناحی و سیاسی علیه ایشان و متعاقب آن برافروختگی گروهی در دفاع از این رجل سیاسی تاریخ معاصر.
در آن قیلوقال حرفهایی بود که باید گفته و شنیده میشد؛ اما بیم آن میرفت در آن فضای آلوده گوش شنوایی نباشد. صبوری لازم بود تا غائله بخوابد و بشود درباره مهمترین انتقادی که میتوان متوجه مهندس کرد حرف زد.
اعتراف میکنم نسل من و من نوعی زمانی بیشترین ارادت فکری و سیاسی و اخلاقی و حتی افتخار مریدی به او داشت. در اولین محرم بعد از شروع جنگ این توفیق را داشتم که از نیمهشبی تا وقت قضا شدن نماز صبح با او و از موضع جوانی نوزدهساله با تمایلات شدید ضد امپریالیستی بر سر عقاید سیاسی با ایشان چانهزنی کنم.
امروز از آن ارادت جز الزام به قضاوت منصفانه درباره ایشان و همنسلان او چیزی باقی نمانده. نقد امروز حقیر به بازرگان دخلی به مخالفتهای رایج که اغلب آلوده است به انگیزههای سیاسی و شخصی و قدرتطلبانه و حتی کینهتوزیهای تاریخی ندارد.
از این زاویه بازرگان نه بهزعم همنسلان و همفکران سیاسی و فکری او شخصیتی تمامقد قابل دفاع و نه بهزعم گروهی یکسره قابلانکار. در این میان حساب آنها و اینهایی که به هر دلیل و بهانه علیه ایشان هتاکی و زبان به ناسزای سیاسی و اخلاقی و … میگشایند جدا است.
مرادم از اینها هتاکان داخلی و آنها لجن پراکنهای خارجه نشین است؛ اما پیشاپیش خطاب به اینها که اینگونه علیه بازرگان میتازند و در ترور شخصیت او رقابت میکنند، تأکید میکنم، زیاد به خود زحمت ندهند. خیلی بیشتر و وقیحانهتر از اینها، آن بیرون و آنهایی که پیشتر به فرزندان ایدئولوژیکی بازرگان منتسب بودند. گوی رقابت از این دار و دسته ربوده و ننگ ابدی ناجوانمردی در حق ایشان را به نام خود ثبت کردند.
آنهم از نخستین روزهای نخستوزیری که عنوان ریاست دولت امام زمان را یدک میکشید. به دار و دسته اینجایی ها توصیه میکنم سری به آرشیو نشریات و روزنامهها و بیانیهها و سخنرانیها و مواضع رهبری این گروه چه در فاز بهاصطلاح سیاسی و چه از سی خرداد سال ۶۰ تا امروز بزنند تا متوجه شوند هر چه هم بر بازرگان بتازند به گردپای آن فرزندان ناخلف نخواهند رسید.
به بیانی آنچه از زبان و قلم شما جاری شود به تعبیری نعنای روی آش آنچه بیرونیها در کتاب کارنامه خیانت بازرگان علیه او نوشته نخواهد بود. فقط از باب قاعدهای که قائل است دشمن دشمن من دوست من است، عرض کنم اینها که مدعی ارزشی بودن هستند کمی به خود بیایند. تا ببینند در کنار آنهایی قرارگرفته که عامل و آمر عزادار و آواره و خانهنشین کردن و آه و ناله چند نسل شدند.
اما آنچه درباره بازرگان میتوان و باید گفت، بسیار جدیتر و درعینحال طرح آن برای نسل امروز بسیار ضروری است. روی سخن در این مختصر با کسانی است که بازرگان را از طریق همین قیلوقالها میشناسند و هم کسانی که کموبیش از تاریخچه فعالیتهای سیاسی و فکری و … ایشان مطلع هستند.
تجربه شخصی و مشاهدات میدانی و … میگوید نسلهای بعد از انقلاب برای دانستن و فهمیدن آنچه بهواقع گذشته و قضاوت درباره شخصیتهای تاریخی امثال بازرگان میباید تاریخ معاصر را از جایی میانه اظهارنظرهای سطحی و کینهتوزانه و به همان اندازه ستایشآمیز رمزگشایی کنند.
امری که بیشتر به پیدا کردن سوزن در انبار کاه میماند. این نسل باید بداند تاریخ واقعی معاصر ایران نه از متون موجود که از لابهلای آنها و بخشهای سفید و نانوشته خوانده میشود، از بر هم برگزاری و مقایسه دادهها و کشف تناقضها و شکاف آنها.
اشاره و تأکید میکنم بازرگان چه در مقام یک رجل سیاسی بازمانده از دوران نهضت ملی شدن نفت تا زمان حیات و چه در مقام یک تکنوکرات و چه یک اندیشمند و متفکر اسلامی و به شهادت دهها آثار فکری و چه در مقام دانشآموخته و استاد رشته ترمودینامیک و بهعنوان اولین دانشجویانی که با بورسیه دولتی رضاشاه به فرنگ رفت و تحصیل علم کرد و چه در مقام اولین نخستوزیر پساانقلاب در این دیار و هر عنوان و مقام دیگری که برای او قائل باشیم نامی گره خورده به تاریخ فکری و سیاسی و اجتماعی این مرزوبوم است.
فراموش نکنیم نام او بهعنوان صادقترین و راستگوترین و صریحترین رجل سیاسی و صرفنظر از سایر ابعاد شخصیتی در حافظه تاریخ این ملکت ثبت شده.
بودن نام او بر یک خیابان و نبودن آن هیچ تأثیر و توفیری در جایگاه تاریخی او ندارد و نخواهد داشت اما بازرگان همین اندازه که قابل دفاع از نگاه نسل من همان اندازه قابل انتقاد و خردهگیری است و شاید تا حدی که به سوءتفاهم ظالمانه خیانت ناخواسته یا همان قضاوت دشوار در مرز باریک میان خدمت و خیانت تعبیر شود.
بااینحال باید تأکید کنم تاریخ بیرحم است ازآنرو که معیارهای تفکر مدرن آدمها را نه در ظرف زمان خود که در ظرف امروز داوری و قضاوت میکند. این قضاوت الزاماً به معنی تاختوتاز غیراخلاقی علیه کسانی که تقصیر آنها به عدم درک و فهم مقتضیات واقعی زمان محدود میشود، نیست همانگونه که به معنی تبرئه اخلاقی آنها که دانسته به این مردم خیانت کردند، نخواهد بود.
در اینجا قضاوت و داوری معیارهای عالمانه و روشنگرانه خود را دارد. اگرچه در مرز میان خدمت و خیانت بایستد و هرگز به داوری کردن اخلاقی اهتمام نداشته باشد. آنچه این واکاوی و داوری را ضروری میکند، پاسخ به این پرسش کلیدی است که آیا میتوان نسل بازرگان و شخص او را بهواقع در زمره روشنفکران زمان خود به رسمیت شناخت.
پر معلوم است که مراد از روشنفکری نه به معنای عام و عرفی که بر معنی خاص آنکه مبتنی بر فهم گذشته و حالیت و نیازهای زمانه و به همان نسبت فهم و درک راهحلهای بنیادی و عقلانی و بالمآل درازمدت و متکی به دستاوردهای ماندگار، برای برونرفت از وضع موجود به وضع مطلوب است. این الزاماً به معنی تعین راه توسط روشنفکر برای جامعه نیست.
بلکه بهگونهای بر هوشمندی روشنفکر از مسیر راه و آینده دلالت دارد که بنا به تجربههای تاریخی و همزمان درک و شناخت از ماهیت خاستگاههای فکری که سراغ دارد، میتوانند حرکت تاریخی جامعه را تسریع و کند کنند. اینکه از مشروطه به بعد و با این ملاک به مفهوم واقعی چند روشنفکر داشتیم، موضوع جداگانهای است.
اشاره به نامها و اسامی دردی دوا نخواهد کرد، اما شاید اشاره به این نشانهها بتواند بهنوعی روشنگر این تفاوتها باشد. در این میان شاید بتوان رگههایی از این هوشمندی را در برخی تحلیلهای سیاسی بیژن جزنی ردیابی کرد؛ اما این هوشمندی نیز پیش از آنکه بر انتفاع منافع درازمدت و تاریخی تأکید داشته باشد، به سمت بهرهبرداری ایدئولوژیکی و سیاسی یک جریان خاص محدود میشود.
نقد به بازرگان و دیگر نحلههای روشنفکران دینی و غیردینی ازآنجهت وارد است که تمامی به تب تند آرمانگرایی مبتلا بودند و مهمتر اینکه این تب تند هم جز با انقلاب فروکش نمیکرد. به تعبیر دیگر تمامی این نحلهها بهنوعی و هرکدام در نسبت با خاستگاههای ایدئولوژیکی و تاریخی و سیاسی و … فاقد نگاه واقعگرایانه به زمانه خود و مهمتر آیندهنگری نسبت به فردای فرضی بودند.
در این میان اما آنها که کموبیش واقعنگر بودند، برخی بنا به محذورات و برخی فرصتطلبانه و شماری هم فرصت و امکان گفتمان نیافتند.
در این میان بازرگان اگرچه در عرصه عمل چندان مرد عملگرایی و روشهای رادیکالیسم نبود اما همسویی و سمپاتی او از رضایتمندی او حکایت داشت و چهبسا باعث بروز اولین جرقههای مبارزه رادیکالیستی و مسلحانه در بدنه جوان تشکیلات نهضت آزادی و در ادامه شکلگیری یکی از خشنترین تشکیلات مسلحانه و زیرزمینی گردید که بهزعم بسیاری از مهمترین موانع در روند دمکراتیزه شدن جامعه بودند.
حداقل اسناد بهجامانده از آخرین دفاعیات مهندس بازرگان پس از وقایع ملی شدن نفت نشان میدهد او اولین کسی است که نسبت به ظهور جنبشهای مسلحانه هشدار میدهد.
از این زاویه شاید اصلیترین و مهمترین نقد متوجه جریانات روشنفکری این باشد که آنها در هر حالت، چه در موضع مبارزه سیاسی و چه رادیکالیستی اساساً موجودیت و موضوعیت خود را در تقابل با حاکمیت سیاسی تعریف میکردند. نمیشود انکار کرد جوهره این رویکرد از گفتمان غالب عدالتخواهانه در کشورهای جهان سوم متأثر بود.
اگر این گفتمان غالب جهانی را بهعنوان شرط اصلی گرایشات رادیکالی مفروض بداریم. در این صورت و الزاماً میباید بپذیریم جریان غالب و مسلط روشنفکری چه در اشل فردی و چه سازمانیافته و صرفنظر از تفاوتهای ایدئولوژیکی و خاستگاههای سیاسی و تاریخی، کاری جز دنبالهروی چشم و گوش بسته از تحولات و وقایع بیرونی انجام ندادهاند.
شاهد مثال بر این چشم بستگی اجماع همه نحلههای روشنفکری سیاسی و ایدئولوژیکی بر تنها راهبرد یعنی تغییر نظام سیاسی است. آنچه در این روند و بیشک مغفول ماند، میتوان به فقر دانش اجتماعی و سیاسی و تاریخی تعبیر کرد. این اشکال و انتقاد البته تنها متوجه بازرگان نیست. آنچه باعث تأمل روی شخص ایشان میشود، تأثیر تعین کنندهای است که به دلایلی ازجمله شرایط سنی و فکری و سیاسی و … بر زمانه خود بجا گذاشت.
تأثیری که میتوانست با درک مقتضیات زمانه و مهمتر آنچه میتوان به هوشمندی تاریخی تعبیر کرد، نقش او را بسا فراتر ازآنچه در پراتیکال سیاسی و اجتماعی ایفا و سراغ داریم، به جایگاه و منزلت روشنفکری زمانه خود ارتقا بخشد.
از بازرگان میتوان به استناد دهها کتاب در مقوله دینشناسی و دینپژوهی، به اعتبار مبارزات سیاسی و تحمل زندان و تبعید، به اعتبار نقش اجرایی او در سپهر سیاسی ایران، بهواسطه پای بندی به اخلاق سیاسی در تمام عمر سیاسی، به اعتبار مساعدت به اقشار محروم، به اعتبار صراحت در بیان و التزام به دفاع از حقوق شهروندی و سیاسی، با صفاتی چون نواندیش دینی، آزادیخواه، دمکرات، صادق و راستگو و اخلاق مدار و حامی محرومان و … یادکرد.
به اینها میشود صفات فردی و اجتماعی و … دیگری اضافه کرد. از این حیث میتوان بازرگان را منحصر و یگانه دوران خود دانست. بااینهمه اما هیچگاه و در هیچ مقطع به معنای خاص کلمه روشنفکر زمانه خود نبود. این انتقاد و ایراد کمی نیست.
میباید درباره چرایی و دلایل تاریخی و اجتماعی و فرهنگی و … آن باحوصله و انصاف و اشراف و جامعیت و بهدوراز هر تنگنظری اعتقادی و سیاسی و با لحاظ درک فلسفه وجودی و ماهیت و مصادیق روشنفکری و روشنفکر بحث کرد.
آنچه در این مختصر میتوان به آن استناد کرد، در این معنی خلاصه میشود که نحلههای روشنفکری در این مملکت ماهیت روشنفکر و روشنفکری را به چارچوبهای عرفی که در رودرویی تمامقد با حاکمیت سیاسی نمود پیدا میکرد، محدود کردند.
اگرچه این رویکرد حتی در دوران گذار غرب از قرونوسطی و تا وقوع انقلابات بزرگی چون کبیر فرانسه یکی از مهمترین مؤلفههای جریان روشنفکری بود، اما نباید فراموش کنیم آنچه به گذار غرب از وضع موجود به دوران پسارنسانس تعبیر میکنیم، الزاماً به رودرویی مستقیم با قدرت سیاسی و مذهبی محدود نبود.
آنچه اما روشنفکران ما از جریان روشنفکری غرب الهام گرفتند، گرفتن پوسته و به دور انداختن مغز آن بود. نکته آخر و تأسفبار، آنها که امروز بر بازرگان میتازند، چه از جنس داخلیها و چه از جنس خارجه نشین ها با هر عنوان و نامی، جملگی همانهایی هستند که همچنان به شرایط امروز و راهحلهای آنهمان نگاه پیشاانقلابی را نمایندگی میکنند.
از حق نگذریم بازرگان در سالهای آخر عمر کموبیش با همین سیاق و موضوع عملکرد گذشته خود را نقد کرد؛ اما آن خود انتقادی صادقانه به هر دلیل امکان نمود اجتماعی نیافت.
دیدگاه شما