کاشان نیوز-ابوالفضل نجیب: جهان رمان و داستان اگرچه در صورت ظاهر کاری جز تجسم آفرینی ذهنی نمیکنند، اما درعینحال بر جنبههای پنهان و آشکار زندگی و بعلاوه بر موضوعیت انسان محاط در چنبره تاریخ و هستی دلالت و تأکیددارند. آنچه این جهان پیچیده و رمزآلود را معنی میبخشد و مهمتر از جهات تاریخی ارزشمند میکند درک و انتقال ضرورتها و محذورات ناگزیر انسان محاط به سمت رهایی و دخالت بر سرنوشت و سرشتی است که به تعبیر سارتر زمان و تاریخ را به علم شدن نوعیت خود تبدیل میکند. آنچه از نوشتن درباره رمان و داستان ناگزیرمان میکند، سوای ابعاد و جنبههای زییاشناسانه، ضرورت فهم فلسفه حیات و انسان و ابعاد روانشناختی و جامعهشناسی و تاریخی است. اینکه رمان و داستان سوای جنبههای تفننی، همواره در پیوند دادن نوعیت انسان در ظرف زمانی و مکانی نقش حیاتی و تعین کننده ایفا میکنند. رمانهای بزرگ درواقع و بهنوعی از این حیث یک سند و متن تاریخی محسوب میشوند که مختصات و جنبههای گونهگون زندگی را در خود ضبط و ثبت میکنند. میماند این پرسش اساسی که نویسنده این جهان انتزاعی را چگونه خلق میکند و اندیشه و تفکر خود را از چه طریق به متن و شخصیتهای آن ضمیمه میکند.
براهنی در تئوریهای نظری، داستان نویسان را به دو گروه حرفهای و غیرحرفهای تقسیم میکند. بهزعم او نویسنده حرفهای کسی است که قصهاش را طوری بنویسد که معلوم شود قصه نوشتن کاری است حرفهای و بریده و دوختهشده بر قامت او. دوم در حالت و موقعیتی که او قصه را تعریف میکند طبیعیترین حالت و موقعیت ممکن است. سوم اشخاص داستان جز در وضعی که او آنها را در یک قصه تصور و تصویر کرده، به هیچ شکل دیگری قابلتصور و تصویر کردن نباشند. چهارم جهت اعمال و افکار شخصیتهای داستان، جز در جهتی که او بدانها داده است نباید حرکت کنند و اگر جهت دیگری برای آنها در ذهن خواننده تشخیص داده شود، غیرطبیعی و بیهوده و بیمصرف به نظر آیند. بعلاوه قصهنویس حرفهای کسی است که قصهای تا آخر برای خواننده کشش داشته باشد و خواننده تا پایان با اشتیاق به فکر شخصیتها و نگران از بابت سرنوشت آنها باشد.
درنهایت معرفت خود را از زندگی در چارچوب طرح و توطئه و الگویی قابللمس و طبیعی چنان طراحی و دنبال کند که خواننده را به ماهیت زندگی خود و محیطش وقوف دهد.
در نقطه مقابل نویسنده غیرحرفهای در تقابل با قراردادهای فوق همه شخصیتها را یکسره از دید خود میبیند و آنها را به من تبدیل میکند.
به تعبیر دیگر قصهنویس حرفهای از شخصی که در اجتماع زندگی میکند تصور خاصی در ذهن خود دارد و این تصور را در موقعیتهای خاصی قرار میدهد که یک موجود اجتماعی بدل به موجودی داستانی بشود. خواننده قصه با این موجود داستانی که تصور ذهنی قصهنویسی از موجودی عینی در اجتماع است روبرو میشود و تصویری از او در ذهن خود میپروراند که هم پیوندهایی با آن شخص زنده در اجتماع دارد و هم با رشتههای نامرئی با جهانبینی قصهنویسی ارتباط پیدا میکند. ولی اساس واقعبینی و واقعگرایی داستانی بر این است که در موفقترین قصهها، نویسنده از میانبر میخیزد و شخص موجود در اجتماع در هیات شخصی در قصه، قسمتی از زندگی و واقعیت حوادث ما میشود. اگرچه این شخصیتها را نویسندگان با قرار دادن آنها در موقعیتهای مختلف و خاص، آفریدهاند ولی بدون تردید هر یک از آنها با شدت و ضعف خود روی ما چنان تأثیری میگذارند که دیگر ما با نویسنده سروکار پیدا نمیکنیم. بلکه اشخاص موجود در قصهها تبدیل به شخصیتهایی میشوند که هرلحظه ممکن است به موجودیت آنها در اجتماع پی ببریم. نویسنده حرفهای طوری قصهاش را میگوید که حتی اگر شخصیتی از اشخاص داستانش خود او باشد، دیگر خودش به چشم نخورد. قصهنویس حرفهای خود را فدا میکند تا شخص در اجتماع تبدیل به شخصیتی در ذهن خواننده بشود و زندگی فردی یا اجتماعی و یا معنوی آدمها با نوعی بیواسطگی به دیگران منتقل گردد.
درحالیکه شاعر و قصهنویس غیرحرفهای فضای شعر و یا داستان خود را باوجود خود، با دیدی چنان فردی پر میکند که بهجای آنکه شخص یا اشخاصی را در حال زندگی کردن ببینیم، فردی را میبینیم که همه جای شعر و یا داستان را اشغال کرده است و همهچیز را به دور سرخود میگرداند و برای خواننده امکان آن نیست که نویسنده را نادیده بگیرد، یا در ورای وجود او موجود دیگری را که در کنار موجودات دیگر و بدون دخالت او زندگی میکنند پیدا و متصور شود.
این من در واقعیت امر من وجودی راوی است که در شخصیتهای او تکثیر و هرکدام بهگونهای شخصیت واقعی راوی را یدک میکشند؛ و بهاینترتیب راوی پیوسته در سراسر داستان حضوری بیوقفه و پیوسته دارد. به عبارت سادهتر نویسنده غیرحرفهای بهطور رندانه و هوشمندانه از طریق پیوند تکهتکههای شخصیتهای داستانی، موفق به خلق فردیت آرمانی خود میشود.
بهاینترتیب قصهنویس غیرحرفهای به مرکزی تبدیل میشود که همه را بدور خود میچرخاند، درحالیکه نویسنده حرفهای به دور همه میچرخد. به تعبیر سرراستتر قصهنویس حرفهای سیار و سوبژه است، حتی اگر سیلان تخیل فردی قطب مخالف خود را نداشته باشد.
این توضیحات ازاینجهت حائز اهمیت و لازم میدانم که شهره احدیت و زخم زار را از جایگاه یک نویسنده غیرحرفهای شناخته و ارزیابی کنیم. غیرحرفهای نه به معنای گریز و بیاعتنایی به معیارها و مؤلفههای حرفهای نویسی، بلکه با این مشخصه که میتوان رد نویسنده را در جایجای متن و شخصیتها به شکل تکثیریافته دنبال کرد. به این معنا که نویسنده جهان فکری و ایدهآلها و آرمانهای خود را با رعایت تمامی جنبههای یادشده داستانهای حرفهای به مخاطب القا و منتقل میکند. این مهمترین ویژگی رمان زخم زار است.
اینکه در عالم واقع سلیقه ما به کدام سمت میل و حس زیباشناسی و التذاذ ما را تضمین کند، در اهمیت دادن یا ندادن به ارزشهای رمان زخم زار چندان موضوعیت ندارد، میتوان این تفاوت نگرش را محدود به سلیقه و آن را فیصله داد؛ اما در اینکه این نوعیت روایت به مهمترین ویژگی و تمایز زخم زار و شهر احدیت در مقام یک نویسنده غیرحرفهای تبدیلشده، نباید و نمیتوان تردید کرد. مهم این است که خالق زخم زار توانسته در مقام یک نویسنده غیرحرفهای به حرفهایترین شکل ممکن جهان ذهنی و شخصی خود را به اتمسفر و جهان داستانی و کارکترهای آن منتقل و هر یک از آنها را به شخصیتهای باورپذیر تبدیل کند.
این ویژگی را میتوان در کنش همسویانه با تمامی شخصیتهای داستانی ردیابی کرد. زخم زار از این زاویه میتواند تجسمبخشی ایدهالها، آرمانها، آمال و آرزوها، سرخوردگیها، سرخوشیها، شکستها و تجارب تکثیرشده و درنهایت به حدیث نفس تعبیر کرد. سارا، فرناز، مامان طاها بهنوعی نیمه زنانه و بعضاً زنهای واقعی و به همان نسبت مریم را میتوان زن آرمانی نویسنده تعبیر کرد. همچنانکه رضا میتواند وجه شخصیت زمینی و چندوجهی از مرد خاکستری نویسنده و به همان نسبت امیر تأکید و نشانههایی از مرد آرمانی و اسطورهای نویسنده را تداعی کند. بستر و گستره چنین رویکردی در زخم زار اگرچه بر پایه اصول شناختهشده ارسطویی و متعارف طراحی و تا انتها دنبال میشود، اما گستره روایت دست راوی را برای رسوخ و کندوکاو در تمامی ابعاد زندگی آدمها باز میگذارد. چالشها در کمیتها و کیفیتهای متفاوت از نگاه راوی به یک اندازه حائز اهمیت و به همان نسبت در تقدیر و فرجام شخصیتها تأثیرگذار و تعین کننده هستند. از منظر راوی شخصیتها به لحاظ نوعیت انسانی تفاوت چندانی ندارند، چه آنهایی که در متن حضور دائمی دارند، همچون مریم و امیر و فرناز و سارا و رضا، یا بهضرورت پیوند حوادث و آدمها حضوری گذرا و شتابزده و ناپیدا دارند. همچون سعید و سامان و کاظمی و حتی ایمانی که چون جرقهای فرناز را زیرورو میکند.
زخم زار با چنین گستره آدمهایی را روایت میکند که یکسره در محاط هستند. گاه از بیرون و گاه از درون. بندهایی که مرده و زنده نمیشناسد و نمیتواند نسبت به موی یخزده فرناز منفعل و بیتفاوت باشد؛ و لاجرم حافظان این بندها از بیرون بودن موی سر فرناز یخزده فرناز در مقابل لنز دوربین بهاندازه چرخیدن و قر کمر و طراوت و شوخوشنگی ناگزیرانه او به یک اندازه نگران و هراسناک میشوند.
بندهای مرئی و نامرئی که هرکدام به فراخور و موقعیت ریستی بهگونهای آدمها را به چالش ماندن و رهایی میکشد. تصویر جامعهای همواره نگران و مضطر که به بارقههای اندک آن نیز امیدی نیست؛ اما میل به رهایی و رستگاری همچنان در مرده و زندهها موج میزند.
«موهای یخزده فرناز با باد هم میرقصند. یخهای لابهلای فر موهایش مثل چاقو فرو میروند توی چشم هام. آقای هلالاحمر شال را روی سر فرناز محکم میکند. نمیداند فرناز زنده هم شالش را روی سر نگه نمیداشت. حالا که مرده و از هفتدولت آزاد است. فرناز آزاد است؟ رضا؟ امیر؟ امیر؟ دارم باور میکنم که امیر دیگر نیست؛ یعنی همه آزادند تا من زندانی آنها باشم. سارا حبس ابد است صدبار بدتر از مردن.» ص ۱۲۷٫
بهمن میتواند وجه نمادین و بیرونی این بند باشد که سوای چهار کوهنورد جامعه و آدمهای پیرامون را بهنوعی وارد چالش مرگ و زندگی و رهایی و رستگاری میکند. این چالش در ابعاد عاطفی و هولناکتر گریبان آدمهایی را میگیرد که ظاهراً قرار است در مصیبت قربانیان بهمن عزادار باشند، اما خود به خیل قربانیان بهمن بدل میشوند. زخم زار با ایجاد این موقعیت امکان ورود راوی به جهان زیستی شخصیتها را فراهم میکند. آدمهایی که هرکدام با آرزوها و آرمانهای کوچک و بزرگ و به همان نسبت سرخوردگیها و شکستهای کوچک و بزرگ ما به ازای آدمهای همین جامعه هستند، اما پیش از آنکه از جهان واقعی به جهان ذهنی راوی نفوذ کرده باشند، از ناخودآگاه او تکثیر میشوند.
در نگاه تیز و ریزبین راوی هیچچیز نه آنچنان بیاهمیت که نسبت به آن منفعل و بیتفاوت و نه آنچنان حائز اهمیت که بیش ازآنچه لازم میآید در آن تأمل کند. در صورت ظاهر او راوی جامعهای است که همه آدمهای آن به یک اندازه و به نسبت جهانبینی و درکشان از زندگی اهمیت و موضوعیت دارند؛ اما به نظر میرسد این تلقی پیش از آنکه وام گرفته از جامعه پیرامونی، متأثر از چالش و تعامل یکسره با خود واقعی و آرمانی راوی باشد. آنچه به تعبیری تکثیر یافتگی در شخصیتها از آن یاد میشود محصول و برآیند رابطه کشف شهودی و درونی و به مفهوم سوبژه راوی با ناخودآگاه است.
زخم زار سراسر آکنده از لحظههای عاطفی است. در قالب نثری روان و سلیس و بهشدت تصویرگرا و حسی. با ریتم و ضرباهنگی متناسب با حس و موقعیت لحظهها. نه آنچنان سانتی مانتال و اشک برانگیز که مجال تأمل و تفکر را بگیرد و نه آنچنان خشک و شتابزده که نابترین لحظههای عاطفی را قربانی کند.
زخم زار از منظر جامعهشناسی بهنوعی سند و آینهای تمامقد از حالیت جامعه و به همان اندازه سندی قابلاتکا و تاریخی برای نسلهای آینده ست.
روزنامه هفت صبح دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه شما