کاشان نیوز – ابوالفضل نجیب: بهار کودکی نسل من همچنان با سکههای پنجریالی و اسکناسهای دوتومانی و کیسههای کت پر از آجیل و دواندوان رفتن به سمت سینما بیتا و سیلورسیتی تداعی میشود.
آن دوران بوی بهار و گل و رنگ شکوفههای درختان برایمان مهم نبود، سحر و جذابیت عیدها همان چند سکه دهریالی و شاید یکی دو تا اسکناس دوتومانی عیدی بود که کفایت میکرد برای دیدن دو فیلم نوروزی روی دو پرده سینمای شهر.
در آن یکی دو روز عید و عیدانه، تیغ نظارت والدین چندان کارگر نمیافتد.
پرسشی هم از غیبت عزیزدردانه نمیشد که روز را کجا بوده و چه گلی به سرزده.
پدر که خود عاشق سینما بود، روزهای عید چندان رغبتی به سینما رفتن نداشت.
مینشستند دورهم با فامیلی که همه تعطیلات نوروزی را در کاشان گذران میکردند، به ورقبازی مشغول بودند.
فرصتی مغتنم که گاه بعضی فیلمها را دو سانس و سه سانس تماشا میکردم.
در آن سالها مطبوعترین بویی که استشمام میکردم، بوی سالن انتظار سینما بود.
بویی بین نای و نم که گاه به گاز برآمده از توالت شبیه میشد.
آن سالها سالنهای انتظار را با آغشته شدن تی گونی به گازوئیل و … به کف سالن میکشیدند تا برق بیفتد.
فقط سالنهای انتظار و ورودی سینماها این بو را میداد.
در کتاب (یکهسوار) خاطرات پرویز دوائی به این بو اشاره شده، پیرو آن یادداشتی نوشتم در ماهنامه فیلم تحت عنوان بوی جادویی به سال ۱۳۶۸، آن بو سالهاست از سالنهای سینما رخت بربسته.
مثل خیلی بوهای خاطرهانگیز دیگر.
ازجمله بوی گلاب روسری مادربزرگها.
بوی دم پخت ظهرهای عید، بوی هوایی که عید را جار میزد توی کوچه و خیابان و توی ریههایمان.
آن سالها و عیدهای کودکانه به طرفهالعینی آمدند و رفتند و جای شادمانیهای کودکانه را چیزهایی گرفتند که تا امروز گریبانمان را رها نکرده.
امروزی که نه عید بوی گذشتهها را میدهد و نه من نوعی رغبتی به سینما رفتن.
آنگونه که انگار قهر کرده باشم با فیلم و سینما.
دیدگاه شما