کاشان نیوز: گفتگوی پیش رو را مجید رفیعی با حمیدرضا آخوند نصیری، کارگردان و نویسنده تئاتر «سلف پرتره مخدوش آناکارنینا» تهیه و تنظیم کرده است و مقدمه آنرا ابوالفضل نجیب نوشته است. به دلیل طولانی بودن گفتگو لازم بود که در چند قسمت منتشر شود اما چون درون مایه گفتگو به پیوستگی آن بود و پیرامون یک موضوع گفتگو صورت گرفته بود در یک بخش بصورت کامل منتشر شد.
«نمایش آناکارنینا در کاشان و با برداشت حمید آخوندنصیری یک اتفاق بود. هر چند در نیمه راه اجرا تا اتمام شب های نمایش متوقف شد. با این حال فرصتی برای علاقمندان به تئاتر فراهم کرد تا یکی از ماندگارترین آثار تولستوی را در صحنه شاهد باشند. بهانه گفتگو با کارگردان آناکارنینا فرصتی پیش آورد برای شرح چند و چون این نمایش و در لابلای آن گلایه های آخوندنصیری درباره مشکلات تئاتر در کاشان.»
لطفاً خودتان را معرفی کنید و مختصری از کارهایتان بگویید:
من متولد ۱۳۴۷ هستم. سال ۱۳۶۲ وارد تئاتر شدم. در همان زمان در کلاسهای تئاتر استاد نصرتالله زمانپور شرکت کردم. کلاسها در کانون الزهرا تشکیل میشد. آن زمان علاقه بیشتری به سینما داشتم. شروع به ساختن فیلمهای کوتاه کردم. هنوز کاشان انجمن سینمای جوان نداشت. با انجمن سینمای جوان تهران ارتباط برقرار کردم. امکانات در اختیار من قرار دادند و شروع به ساخت کردم. ولی آن زمان سینمای ۸ میلیمتری این قدر پیشرفت نکرده بود که بتوانیم ذهنیاتمان را به تصویر بکشیم و امکانات امروز نبود. احساس کردم از طریق تئاتر راحتتر میتوانیم صحبت کنیم. آنچه در تخیل من بود در سینما نمیتوانستم به تصویر بکشم ولی تئاتر این طور نبود. تریبونی بود که میتوانستیم هرگونه که دلمان بخواهد با مخاطب ارتباط برقرار کنیم و حرفهایمان را بزنیم.
اولین تئاتر در سال ۱۳۶۳ زمانی که درگیر جنگ ایران و عراق بودیم انجام شد. یک کاری در ارتباط با جنگ بود. من آن زمان با توجه به مطالعه خوبی که داشتم یک مثلی بین موسولینی و هیتلر و صدام تصویرسازی کرده و این نمایش را روی صحنه بردم.
در سال ۱۳۶۷ به صورت حرفهای وارد تئاتر شدم و اولین تئاتر حرفهای را همین جا در تالار فرهنگ روی صحنه بردم. قصهای از رومن سیمون و ژانر آن مربوط به کودک بود ولی در نگارش چون در همان زمان تحت تأثیر فلسفه افلاطون بودم مدینه فاضله افلاطون را در همان قصه «مامان کجاست» به شکل استعاره و سمبل وارد کردم. همان نمایش در جشنواره «داران» جایزه گرفت. نمایش «توکای در قفس» در سال ۱۳۶۸ از نیما یوشیج روی صحنه بردم. نمایش «س مثل سیاه» در سال ۱۳۷۰ بر اساس شعری از لینگستون هیوز کار شد و همین طور مسیر ادامه پیدا کرد تا در سال ۱۳۷۴ که فکر میکنم به لحاظ ذهنی رشد بیشتری پیدا کرده بودم و مطالعه بیشتری داشتم. در این شرایط نمایشنامه «گفتوگوی شبانه» فردریک درن مات را شروع کردم. در واقع این اولین کار جدی بود که پشت آن یک مانیفستی قرار داشت. یک بیانیه در بروشور ارائه کردم و در جلسه نقد و بررسی رویکرد خودم را نسبت به جامعه و تئاتر مطرح کردم.
ما از نسلی بودیم که تحت تأثیر انقلاب ۵۷ قرار گرفته بودیم. در واقع دوره پهلوی دوم را تجربه کرده بودیم. بخشی از دوران تحصیل ما مربوط به آن دوران بود. مقداری با فرهنگ و شرایط قبل از انقلاب آشنایی داشتیم. همه اینها به اضافه شرایط جنگ دغدغهای برای من به وجود آورده بود که به سمت نمایشنامهای بروم که مشکلات ذهنی و درونی خودم که متأثر از جامعه و رشد افراطی مذهب در جامعه بود در نمایشنامه منعکس شود.
در سال ۱۳۷۶ پس از گفتوگوی شبانه یک کار جهانشمول تحت عنوان «سوئیت دیوار» تولید کردم. یک نمایشنامهای که ترکیب ۶ نمایشنامه بود. همان زمان بحث انرژی هستهای و بمب اتم را به چالش کشیدیم که تحت تأثیر بمب هستهای آمریکا در هیروشیما ژاپن قرار گرفته بود که البته دغدغههای ذهنی من بود. نمایش موسیقیمحور بود و تأثیر بسزایی روی مخاطب گذاشت به حدی که ثبتنام کلاسهای تئاتر در آن دوره رشد زیادی داشت و بالای ۱۲۰، ۱۵۰ نفر برای ثبتنام کلاسهای تئاتر اقدام کردند.
در سال ۱۳۷۷ نقدی به روانشناسی نوین در نمایش «روز ژوکوند» ارائه شد که در جشنواره اصفهان شرکت کرد و نمایشنامه آن به صورت کتاب چاپ شد. سال ۱۳۷۸ میمون پشمالو، ۷۹ نمایش شهرزاد توفیق حکیم، عروس خون در سال ۱۳۸۰ روی صحنه رفت که به بیستمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر راه پیدا کرد. در همان سال یک نمایش با عنوان «جنگ نه» در سیامین سالگی تئاتر در کاشان روی صحنه رفت که هشتاد دقیقه تئاتر بدون دیالوگ اجرا شد که صرفاً از حرکت و موسیقی کار شده بود.
نمایش «بالتازار فقط شب کریسمس میآید»، «پرومته در زنجیر آشیل»، «مرگ در میزند»، نمایش «سرگیجه» که ترکیبی از چند نمایشنامه بود و «بچههای گوانتانامو» و «وضعیت آخر» که نوشته خودم بود در سال ۱۳۹۰ اجرا شد و به عنوان متن برگزیده جشنواره تئاتر مهر اعلام شد.
ما در شرایطی زندگی میکنیم که الزاماً مجبور هستیم با بافت فرهنگی و قوانینی که وزارت ارشاد و مرکز هنرهای نمایشی برای ما تعریف و تبیین کرده است بر اساس آن حرکت کنیم. گاهی الزاماً مجبور هستیم نمایشنامههایی تهیه کنیم که مورد پسند مردم و سیستم قرار بگیرد. این یک بدی و یک خوبی دارد. بدی آن است که گاهی قوانین با حس زیباییشناسی که در وجود یک هنرمند قرار گرفته و تلاش میکند نمایشنامه را بر اساس آن تولید کند در تضاد و تعارض قرار گیرد و حتی گاهی به خفگی رسیده و نتوانید حرفتان را بزنید و به مخاطب منتقل کنید. حتی نتوانید میزانسنهای نمایشنامه را آن طور که لازم است اجرا کنید.
خوبی آن است که ما توفیق اجباری پیدا کردیم با یک سری مبانی فکری که از سوی مرکز یا وزارت ارشاد یا سیستم مقبول واقع شده است با آن آشنا شویم. من به عنوان یک نویسنده و پژوهشگر ملزم هستیم با شرایط اجتماعی برخورد کنیم و خودمان را تطبیق بدهیم. گاهی این تطبیق مانع ارائه یک نویسنده یا کارگردان در صحنه شود. دقیقاً شورای ممیزی یا شورای نظارت بر نمایش در تهران یا کاشان -فرقی نمیکند- دست روی نکاتی میگذارند که همانها عنصر ناب تلقی میشود. دست روی آن گذاشته و آن را حذف میکنند.
در همین نمایش آناکارنینا دوستانی که اهل اندیشه و قلم هستند به من میگفتند بین صحنهها پرش وجود دارد. یعنی یک دفعه از یک صحنه به صحنه دیگر پرش اتفاق افتاده است. من گفتم پلهایی وجود داشته است. این پلها را خراب کردهاند. دو صحنه پرفورمنس و سه صحنه نمایش کاملاً حذف شده است. کلی دیالوگ حذف شده است. من نویسنده و کارگردان مجبور هستم در دقیقه ۹۰ به خاطر این که لطمهای به نمایش نخورد به صورت فیالبداهه حین تمرین یک سری دیالوگ را بنویسم که به لحاظ نثر ادبی احساس میکنید جنس دیالوگها با قبل و بعد از آن متفاوت است. من به دوستان گفتم درست فهمیدهاید. خیلی از موارد را حذف کردهاند.
در شرایطی که ما در مملکت داریم یک سری محدودیت وجود دارد. احساس میکنم مدیرانی که بانی کار فرهنگی هستند اشتباه در این جایگاه قرار گرفتهاند. اصلاً این کاره نیستند. اصلاً هنر را نمیشناسند.
چند سال پیش نمایشنامهای با عنوان «برفهای میدان سرخ» در اختیار شورای نمایش اداره فرهنگ و ارشاد کاشان قرار دادم. این نمایش رد شد. چرا رد شد؟ وقتی پرسیدم از یکی از اعضای شورا پرسیدم علت رد شدن نمایش چه بود گفت یکی از اعضا که از نفوذ بیشتری در شورا برخوردار است و بقیه منتظر نظر و رأی ایشان هستند تا بر اساس رأی ایشان رأی بدهند گفته منظور نویسنده برای استفاده بعضی از نامها و واژگان در این نمایشنامه ناشی از چه هست؟ مثلاً نویسنده در این نمایشنامه از اسم نیچه استفاده کرده ناشی از چیست؟
من چگونه باید برای ایشان توضیح بدهم انتخاب نام در راستای مباحث فنی و هنری است. من نمیخواهم شعار روشنفکری بدهم یا بگویم فلسفه میدانم یا روی فلسفه نیچه مانوری بدهم. وقتی ذات نمایشنامه و پیرنگ نمایشنامه این شرایط را ایجاب کرده که از این اسامی استفاده شود.
پس از آن یک کار سفارشی انجام شد. به نام «محمد رسولالله» که در پاسخ به فیلم موهن بود. پس از آن نمایش بینوایان را برای دل خودمان کار کردیم. آن هم اقتباس آزاد از بینوایان
هوگو بود و «آناکارنینا» که این هم اقتباس آزاد از تولستوی است که از دغدغههای دوران راهنمایی و دبیرستان بود که عینیت پیدا کرد. من در همین نمایش کد نمایش بعدی را هم به مخاطب دادم. در صحنه سوم نمایش وقتی کارنیل به آنا از کتابی میپرسد که در دست دارد میگوید کتاب «جنایت و مکافات» داستایوفسکی است. کار بعدی من همین است.
من یک روندی را در پروسه اندیشیدن از دوران دبیرستان شروع کردم و همچنان این مسیر در حال تداوم است تا زمانی که توان آن باشد. افزون بر آن سعی میکنم دانش خودم را با شرایط و اقتضائات روز ارتقا بدهم. خاستگاه تئاتر از غرب است. حالا یک سری در بحث تعزیه مطرح میشود که هنرهای نمایشی از قدیم در ایران جریان داشته است. اینها درست است ولی تئاتر
از بیش از ۴ هزار سال پیش از یونان باستان شروع شده است. از کلاسیک قدیم تا کلاسیک جدید که شکسپیر پرچمدار آن است.
ضمن این که دانش خودمان را ارتقا بدهیم سعی میشود حقیقت را روی صحنه بیان کنیم. چیزی که دیگران از گفتن آن هراس دارند یا از بیان آن ناتوان هستند. این کار با نگاه اقتصادی به تئاتر متفاوت است. من به هر قیمتی تئاتر کار نکردم. و هیچ وقت دنبال متن نگشتم. گروههایی هستند که وقتی میخواهند کاری انجام بدهند دنبال متن میگردند. میگویند فلانی یک متن چهارنفره نداری که ما اجرا کنیم؟ مثل این است که کسی میخواهد فرزند را به دنیا بیاورد ولی با هویت آن بیگانه است. من از همان ابتدا میدانم چه میخواهیم. میدانم کار بعدی من «جنایت و مکافات» است. چون این کار در راستای آناکارنینا است. در راستای همان اندیشه و ایدئولوژی و جهانبینی است که در گوانتانامو رقم خورده است و … حتی من میدانم بعد از جنایت و مکافات قرار است چه کاری را انجام بدهم.
کارهای من در راستای یک روند تکاملی قرار دارد. یک پروسه در جریان سیال اندیشه که آن را دنبال میکنیم. هیچ وقت هم دنبال متن نبودم. اگر متنی در راستای اندیشه خود پیدا کنم آن را اجرا میکنیم ولی وقتی متن را ندارم خودم مینویسم. البته ما در ادبیات نمایشی ضعیف هستیم. نه تنها من بلکه بزرگان ما مثل بهرام بیضایی هم اذعان میکند که در ادبیات نمایشی ضعیف هستیم ولی من شروع به نوشتن میکنم.
البته نوشتههای من کد خاص خودش دارد. در تمام نمایشنامههای قاببندیشده کلاسیک روزنهای به دنیای معاصر و جامعه زده و کار را تولید میکنم.
– در صحبتهای شما این گونه مطرح شد که اجرای «آناکارنینا» دغدغههای دوران دبیرستان شما بود ولی جامعه نسبت به چند دهه قبل متفاوت شده است. آیا این اجرا همچنان متناسب با نیازهای جامعه است؟

من با صحبت شما موافق نیستم. رمانهایی مثل آناکارنینا، جنایت و مکافات و … رمانهایی نیستند که به یک مقطع خاص تعلق داشته باشند. فروید در مباحث روانشناسی نظریه ادیپ را مطرح میکند. نظریه ادیپ در همه زمانها جاری است. چون بحث، بحث اومانیستی است. بحث روان انسان است. آناکارنینا یک موضوع اجتماعی است و مخاطب متوجه شده بود که مفاهیم جامعه را از طریق جامعه روس بیان میشود. موضوعی که آناکارنینا مطرح میشود موضوع جامعه است. امکان دارد زنی که شوهر دارد و متأهل است و تقیید اخلاقی و خانوادگی دارد چه بسا ممکن است تحت تأثیر یک اشراقی از درون قرار گرفته و عاشق شود و احتمال دارد که خیانت کند. هرچند یک سری تغییراتی در متن اصلی آناکارنینا ایجاد شده با شرایط فرهنگی جامعه ما همخوان شود و متن اصلی متفاوت است.
من «آناکارنینا» را در دوران دبیرستان خواندم. شخصیت آنا برای من اسطوره بود. او در مقابل جریان معمول که از طرف عرف و قانون جامعه و اشراف روس تبیین شده عصیان کرده است. چون خودم از بچگی آدم عصیانگری بودم. کسانی که من را میشناسند میدانند. منظور عصیان در مقابل هنجارهای معمول جامعه نیست. نگاه کردن از زاویههای مختلف به موضوع مدنظر است. اگر تولستوی از این منظر موضوعی را خلق کرده است من از زاویه دیگر نگاه کنم. هرچند به غلط. این آناکارنینای من است. آناکارنینای من پرومته بیپرواست. کسانی که با شخصیت پرومته آشنا هستند میفهمند که مقصود من چه هست.
– جامعه نسبت به دهههای قبل متفاوت شده است ولی همچنان درگیر دهههای قبل هستید. آیا این طور نیست؟
قطعاً بذر این تفکر در دهههای گذشته در ذهن من کاشته شده است. البته به مرور رشد کرده و قویتر شده است. همان موقع هم تئاتر کار میکردم ولی الان به بلوغ رسید و اجرا شد. آن هم در چه شرایطی؟
اوضاع اقتصادی مردم خراب است. اوضاع ایدئولوژیک مردم به شدت -چطوری بگویم؟- هیچ پایه محکمی ندارد. تحت تأثیر یک کاریکاتور، یک اطلاعیه، تحت تأثیر یک سخنرانی، دو کلمه که از دهان یک سیاستمدار بیرون میآید یک موج در جامعه درست میشود. و رشد بیوقفه گروههای افراطی در منطقه که این رشد روی شهروندان و مردم ما تأثیر گذاشته است. در شرایطی که واقعاً در یک چهاردیواری کار میکنیم. حتی نمیتوانیم نفس بکشیم. حتی روزنهای برای نفس کشیدن نیست.
ما یک دیالوگ «دوست دارم» در نمایشنامه داشتیم. من یک نمایشنامه با عنوان «روز ژوکوند» نوشتم. بر اساس قصهای از گابریل گارسیا مارکز. قصهای با عنوان «من آمدهام تلفن کنم». من این قصه را به صورت نمایش برگرداندم. در این قصه یک روانی به روانی دیگر در تیمارستان میگوید «دوست دارم». شورای نظارت گفت این را بردارید؟
من از شورای نظارت خواستم معادل آن را به من بگویند تا در نمایشنامه درج کنم. چگونه حس خودش را انتقال بدهد؟ ما در این شرایط تئاتر کار میکنیم. در شرایطی که اگر بخشی از دست زن پیدا شود میگویند باعث تحریک مخاطب میشود. اگر بازیگر در صحنه از بغل بخوابد میگویند باعث تحریک مخاطب میشود. حالا در این شرایط قرار است در تئاتر «آناکارنینا» زنی که شوهر دارد و یک بچه هشت ساله دارد به شوهر پشت کرده و سراغ دلش میرود.
– این موضوع در ساختار اداری هنجارشکنی است ولی نسبت به جامعه این طور نیست
خیلیها به من گفتند کار جسورانه بوده و حتی به من گفتند اداره ارشاد کاشان خیلی به تو لطف کردند که اجازه اجرای این نمایش را صادر کردهاند. گفتم چرا؟ گفتند کاشان شهر دارالمومنین است و این نمایش متناسب با شرایط جامعه نیست. نامه و مکاتبه و پیامک زیادی برای من آمده که حرفش این است که تو جامعه را به فساد ترغیب میکنی. تو به خانمها میگویی که اگر عاشق شدید میتوانید شوهرتان را رها کنید و دنبال عشقتان بروید. به نظر شما این جسورانه نیست؟ البته من دنبال این پیام نبودم.
تولستوی خیلی به آموزههای اخلاقی اهمیت میدهد. به خاطر همین برای آناکارنینا خیلی اهمیت نمیدهد. حق را به لوین میدهد. به خاطر این که شرعاً و عرفاً از آناکارنینا خواستگاری میکند.
– در این نمایش چه چیزی به چالش کشیده شده است. اخلاق، عرف، شرع یا هنجارهای اجتماعی؟
من اعتقاد دارم خود «عشق» یا آموزه اخلاقی است. این موضوع را عطار نیشابوری عشق شیخ صنعان را به دختر ترسا مطرح میکند. در سن ۸۰ سالگی با ۴۰۰ مرید و خواستههایی که دختر ترسا از شیخ دارد. باید شراب بخورد، میخورد. قرآن بسوزاند، میسوزاند و خوکدانی او را تمیز کند، میکند و شیخ صنعان خودش را به خاطر عشق به ذلت و خذلان میکشاند.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت اگر عشق به معنای عشق، ازخودگذشتگی باشد. همه زندگی و جان و وجودت را به خاطر عشق فدا کنی عین اخلاق است. آموزه اخلاقی صرف این نیست که به فلان سنت یا نص مبارکی که از زبان فلان پیشوا بیرون آمده است عمل کنیم. اگر از آن عبور کنیم اخلاق را زیر پا گذاشتهایم.
– ولی مخاطب شما محدود است. آیا این بدان معنی نیست که قرار نیست نمایش روی جامعه اثر بگذارد بلکه با افرادی تعامل برقرار میکند که همنظر است؟
این موضوع دلیل دارد. اگر من نویسنده و کارگردان را آزاد بگذارند آن وقت متن و ارائه متفاوت خواهد شد ولی وقتی محدودیتها به وجود میآید ناچار هستم منظور را در قالب استعاره، تمثیل و سمبل به مخاطبی که اهل تفکر و اندیشه است منتقل کنم. برای تماشاگر وقتی نمایش را دید و از سالن بیرون میرود دغدغه یا سوال پیش میآید.
من پایان نمایش را به قول معروف باز گذاشتهام. جمعبندی را به مخاطب واگذار کردهام. من اعتقاد دارم یک نویسنده یا کارگردان قرار نیست لقمه را بجود و در دهان تماشاگر خود بگذارد. مخاطب آزاد است که خودش فکر کند و به جمعبندی برسد. آیا مانیفست کارگردان درست بود یا خیر؟
– ولی مخاطب در آناکارنینا بیش از آن کار وارد محتوا شود با اجرای زنده و هیجانهای لحظهای بازیگران ارتباط برقرار کرده است؟
این موضوع را با من مطرح کردهاند. حتی برخی فکر میکردند حرفهای من قرار است در اجرای شب آخر مطرح شود و این را ناشی از یک شیطنت میدانستند ولی این طور نبود. هرچه بود همان بود که ارائه شد ولی بسیاری از مخاطبان به خصوص زنان با من صحبت کردند و از این موضوع استقبال کردند که نمایش این حق را برای زن قائل است که اگر شوهر را دوست ندارد این دیوار را خراب کرده و از آن بیرون بیاید.
– ولی جامعه از این موضوع عبور کرده است؟
ولی جامعه هنوز درگیر این موضوع است. سنتها همچنان مانع است و بسیاری از افراد سنتگرا به مقابله با آن برخاستند و واکنش نشان دادند. ولی اگر این تئاتر قرار بود در تهران روی صحنه برود قطعاً به گونهای دیگر اجرا میشد. حتی نورپردازی اینجا اشکال داشت. به خاطر این که امکانات اینجا در حد ارائه یک کار حرفهای نیست.
حتی نورهای اینجا به صورت شخصی خریداری شد. ۵۰ میلیون تومان نور برای اینجا خریداری شد. سن اینجا دو متر جلوتر رفته است. برای انتقال یک مفهوم از طریق نور با مشکل مواجه بودیم. ما میخواهیم اتاق خواب آناکارنینا را کمنورتر نشان بدهیم. ولی به لحاظ فنی این امکان وجود نداشت. همه این چیزها روی محتوا تأثیر میگذارد.
– آیا نمایش توانست هزینههای خودش را تأمین کند؟
اصلاً. به هیچ وجه. قرار بود اجرا برای بیست شب انجام شود که به ۱۴ شب کاهش پیدا کرد. برای ۶ شب حدود ۱۸۰ تا ۲۰۰ میلیون ضرر به ما وارد شد. قرار بود سالن را ۵ روز زودتر تحویل بدهند. نزدیک به ۲۰ روز برای سالنی که مال اداره فرهنگ و ارشاد بود دویدیم و آن را به صورت مخروبه تحویل گرفتیم. تمام صندلیهای آن شکسته بود. خودمان تعمیر کردیم. نور نداشت. پرده مشکی پشت سر را خودمان زدیم. اینجا متروکه افتاده بود.
تازه روز اول اجرا از فرمانداری آمدند که اجازه اجرا ندادند. گفتند قبل از اجرا باید امنیت اینجا تأمین شود. باید کپسول آتشنشانی برای اینجا تهیه کنیم. چهار کپسول برای اینجا تهیه کردیم. حتی از من تعهد محضری گرفتند که هر آسیبی به کسی وارد شود من مسئولیت آن را دارم. هفت هشت شرط برای من گذاشتند تا این سالن مخروبه متروکه را به ما تحویل بدهند.
اتاق گریم به انباری تبدیل شده بود. پردهها خریدیم. اینجا کابل نداشت. ۳۰۰ متر کابل خریداری شد. کابلها را از سقف به اتاق نور کشیدیم تا نورپردازیها را انجام بدهیم. کار در این شرایط سخت انجام شد.
دیدگاه شما