کاشان نیوز-محمد ثابت ایمان: عِشق را دومین مرحلهی عرفان از پس وادى طلب میدانند. یک وادى مشاع که همه را میشود به حدى و شکلى در آن دید. یعنى همه براى یکبار با نسیم عشق و زندگى روبرو میشوند و این فلسفهی عشق است. انتهاى عشق، آغاز معرفت است. شروع شناخت و روشنى، حد این آگاهى به میزان خاکسترنشینی دولت عشق است. هر چه سوزندهتر، سبکبالتر و بالاتر. همانکه گفته بود:
«خاکستراست چارهی پرواز بال نیست»!
عشق تعیینکنندهی حد تماشاست.
نردبان معرفت در وادى عشق ساخته میشود.
از کدام ارتفاع به درخت طوباى معرفت نگاه کنى، محصول دولت وادى عشق است.
حد این والایى به ظرفیت پذیرش عاشق برمیگردد. عطار بنیانگذار متدلوژى مکتب عشق ایرانى، عشق را در ابتداى تعریف اینگونه به ما نشان میدهد.
«وادى عشق است ازاینپس بى کنار»
آرى ازاینپس بى کنار است و این بى کنارى برمیگردد به ظرف عاشق در طلب دولت مطلوب معشوق.
همان تشبیه عظیم سعدى به:
دریاى عشق را به حقیقت کنار نیست
ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
بیکرانی این دریا از وادى معرفت آغاز میشود. وادى معرفت، نقطهی تمایز محصول عاشقان دولت عشق است. محل تمیز سیمرغ از پشه؛ و فیل از صرصر.
آنجا که حافظ میفرماید:
اى مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری!
آرى جولانگه سیمرغ همان حد تماشا در ارتفاع طوباى معرفت دوست است. همان بیکرانهگی حضرت عطار با اشاره به قید تأکید، ازاینپس!
اما حساب وادى معرفت براى سالک سیمرغ دوباره قبل از رسیدن به منزل استغنا از حساب مگس و پشهی راه جدا میشود.
چراکه به قول حضرت عشق:
نه هر که چهره برافروخت دلبرى داند
نه هرکه آینه خواند سکندری داند
حد تفاوت معرفت در درگاه دوست، باید به محراب و نیایش دوست ختم شود و بس!
چه میزان از تابش این نور به تماشاى وحدت وجود رسیده باشى تا جهان را محراب نیایش همان دوست بدانى که؛
ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون هستى وجودش نیز جز این نمیگوید و نمیخواهد. به قول سعدى:
تسبیحگوی او نه بنیآدم است و بس
هر بلبلى که زمزمه بر شاخسار کرد
از اینجاى معرفت حساب بت مادى با بت حقیقى براى سالک راه جدا میشود. مجاز در انتهاى معرفت پایش به حقیقت شناخت از دوست میرسد و تازه بیکرانهگی دریا را میآغازد. جایى که عطار میفرماید:
معرفت ز اینجا تفاوت یافته است
اینیکی محراب و آن بت یافته است
عبارت ماعرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک، به حقیقت کاستى شناخت سالک از حضرت بلند آفتاب دوست اشاره دارد. چون عبادت ملزوم شناخت دوست میباشد و معرفت لازمهی عبادت درست!
جایی که مولانا میفرماید:
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنى هر دوجهانش بخشى
دیوانهی تو هر دوجهان را چه کند
در کشاکش جان همین وادیست که سپهرى در آوار آفتاب همان دوست، راه محراب میجوید و طلب نیایش یار دارد:
به درآ، بیخدایی مرا بیاگن
محراب بیآغازم شو
نزدیک آی تا من سراسر ((من)) شوم.
فضیل عیاض در باب نسبت معرفت بالله و عبادت حق چنین میفرماید:
من عرف الله حق معرفته عبده بکل طاقته
هر که خداى را جل جلاله به حق معرفت بشناسد، به حد طاقت عبادت خواهد کرد.
آرى سلطانى وادى عشق به نیایش هستى دوست برمیگردد. جایی که در ابتداى سورهی جمعه، خداوند میفرماید:
یسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض
هر آنچه در آسمان و زمین است خداوند را تسبیح میگوید.
نیایش وجه ممیزهی وادى معرفت، براى عبور سالک از مجاز به حقیقت است. آوار آفتاب، سومین کتاب سپهرى بر مشخصهی وادى معرفت عطار دلالت دارد. در این وادی است که با معشوق ناگهان زیباى خویش اینگونه میسراید:
تو ناگهان زیبا هستى، اندامت گردابیست
موج تو اقلیم مرا گرفت
ترا یافتم، آسمانها را پى بردم
ترا یافتم، درها را گشودم، شاخهها را خواندم.
و بالاخره:
افتاده باد آن برگ، که به آهنگ وزشهایت
نلرزد.
در چنین شگفتى شناخت است که میفرماید:
از بیکران تو میترسم، اى دوست! موج نوازشى
آرى جهان که محراب نیایش او شود، وادى معرفت از کران عشق راه خودش را خواهد جست. در این بیکرانهگی شگرف فاصلهی از کمال مطلق دولت عشق است که سپهرى
میفرماید:
همیشه فاصلهای هست
دچار باید بود
دچار یعنى عاشق.
اسپینوزا عشق را مادر زیبایى میداند. سپهرى قشنگ را تعبیر عاشقانهی اشکال. تأکید دچار باید بود و قبول فاصلهی از حقیقت، اشاره به عاشقانه تماشا کردن هستى موجودات دارد، در قول حضرت سعدى:
«عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.»
و بالاخره در انتهاى آوار آفتاب معرفت دوست، سپهرى مهر تأیید این وادى را در شعرى با عنوان محراب، اینگونه میزند که:
تهى بود و نسیمى
سیاهى بود و ستارهای
هستى بود و زمزمهای
لب بود و نیایشى
((من)) بود و ((تو)) یى
نماز و محرابى.
دیدگاه شما