حیدر عنایتی ـ خود رو پیکان آقای سیّد محّمد علوی، سنّ وسالی را پشت سر گذاشته است. ولی هنوز بی سرو صدا و آرام است. مثل خود او. درختان صنوبر در درّة هنجن به یاد می آورند تابستانهایی را که مردم گرما زدة کاشان و روستاهای زیر دست کویری به سایههای بلند این درّه پناه میآورند و یک روز تعطیل خود را در محیطی نه چندان بهداشتی به سر می آورند.
وقتی به ابتدای گردنه ی باقر آباد می رسیم، من احتمال می دهم ماشینمان نتواند 5 سر نشین خود را به راحتی به مقصد (ابیانه) برساند. ولی میرساند. در این صبح زمستانی به نظر می رسد ناراحتترین مسافر این مرکب زبان بسته، من باشم. خواب آلود و خسته و مشوّش از اینکه گزارش امروز را بر چه محوری قرار خواهم داد.
من به لحاظ سنّی از چهار نفر دیگر بزرگترم. در کنارم دکتر محمّد مشهدی نوشآبادی نشسته است که 15 سال از من کوچکتر است.تقریبا همسن وسالِ اخ الزوجهاش (آقای علوی). امّا احترامی که آقای علوی برای شوهر همشیرهی خود قائل است، منحصر به رابطه ی فامیلی نیست. دکتر مشهدی آدم فاضل وبا فرهنگی است. عرفان وادیان درس می دهد. شیفتگی جنونآسایی به تحقیق و پژوهش دارد وعضوهیئت علمی دانشگاه تربیت معلم تبریز است. سفر امروزِ ما به ابیانه نیز بنا به پیشنهاد او بوده است.
«تاثیر تصوّف بر آئین های سوگواری محرّم» عنوان رسالهی اوست. از این سفر دوسه ساعته چه برداشتی خواهد داشت نمی دانم.
آقای محمّد خداداد مسئول روابط عمومی دانشگاه کاشان که زمانی «رسانه» را برای این دانشگاه چاپ می کرد وهمواره یار غار آقای مشهدی محسوب می شود، یکی دیگراز دوستانی است که امروز را باهم خواهیم بود. وآقای مجید رفیعی مدیر اجرایی بهشت پنهان که به رغم پایین بودن سن، گفتمانی منطقی، فاقد احساسات، پر حوصله ومأخوذ به حیا دارد.
ابیانه در این صبح نسبتا سرد پنجم دی ماه، پر است از ماشین های شخصی نو وتروتمیز.ولی هیچ گونه بی نظمی وآشفتگی دیده نمی شود. قراراست به دستههای هیئت بپیوندیم.ازدحامی که آقای مشهدی از آن واهمه داشت در کار نیست.
من هنوز هم در درّهی هنجن سیر می کنم. و به خانوادههایی که در تعطیلات تابستان به این نقطه هجوم میآورند. و در آمد وشدی پر سر وصدا به تهیّهی کباب و کوفته وکتلت وطبخ برنج و تهیّه ی ماکارونی و بار گذاشتن آش رشته می پردازند، خیره می شوم. تااینجای این هواخوری تابستانی مطبوع است و دوست داشتنی. ولی شما اگر یک روز در این درخت زار سرسبز، سر کنید، ده ها بار زنان و مردانی را آفتابه به دست خواهید دید که با ترس ولرز، پشت تخته سنگ ها، لابلای درخت های دوررس و یا در میان علف ها ومَرغها پنهان می شوند. و چون معمولا جوانان به طور مدام بربالای تپّه های اطراف می پلکند، شاید صحنه هایی که نباید دیده شود، دیده می شود. و بعد نوبت مگسهاست که با سرعت از روی فضولات بلند می شوند و روی گوشت های چرخ کرده، پیاز های پوست کنده و سیب زمینیهای خُرد شده و میوه های آماده شده و قوری استکانهای شسته شده، می نشینند. بیداد اشمئزاز.
مهاجران دور و نزدیک ابیانه ای از گوشه و کنار کشور به زادگاه اهورایی خود باز گشتهاند تا مثل هر سال، آئین های باستانیاشان را از محمل هیئت سنجزنی (جغجعه) وبرداشتن نخل(سیاوشان) به فردای تاریخ بسپارند. به آنها می رسیم. از زیرساختمان آتشکده (هاپارک) رد می شویم. نمی توانم بوی زرتشت را نادیده بگیرم. امروز مقارن است با روز کشته شدن زرتشت. امّا کسی گریه نمیکند. نه برای نخستین پیامبر آریایی. نه برای امام معصومی که در کربلا شهید شد. جمعیّت سرود ملایمی را زمزمه می کند که برای من مفهوم نیست.همهمهی همیشگی گوشهایم در سرما شدت گرفته است. به آقای رفیعی می گویم صداها را ضبط کند.
تلّون اُرخالقهایی که زنها به تن دارند ودر حاشیهی هیئت حرکت می کنند، در ترکیب با رنگارنگی طبیعتِ ابیانه، وحرکت آرام دستها در بهم کوبیدن سنج ها، مجموعاً یک سنفونی بزرگ را تداعی می کند. جویهای آب روانی که در کنار کوچه زیر پای عابرین در جریان است، هزاران سال است که شاهد این مراسم است. شکوه وزیبایی خیره کنندهی بخشی از تاریخ مردم ایران از در ودیوار ابیانه میبارد.شگفتا مردمی که هیچ گاه از ناامنیهای زمانه دور نبوده اند، این چنین حیات وزندگی وآفرینش وشادی را در دست رس خود نگه داشته اند.
هیئت باید یک بار راه خود را کج کند وبه پایین ده برود. خیلی از دختران وپسران با همان لباس هایی که در شهرستان محل سکونت خود می پوشند، به زادگاه نیاکان خود آمده اند. روی هم رفته میتوان گفت چهرهها از زیبایی بی بهره نیست. دوسه گردش گر خارجی هم در گوشه وکنار دیده میشود که احتمالا از حوالی تبّت هستند.
حسرت بلد بودن چند جملهی انگلیسی عصبانی ام می کند. میخواهم نظر آنها را جویا شوم. ولی درد لال بودن را در همین جا حسّ می کنم. هوای سرد رمق پاهایم را گرفته است.
امروز کوچه های ابیانه پراز ایران باستان است. ایران جشنها. ایران بزرگ. ایران اوستا وشاهنامه. ایران معصومّیت سیاوش و شمرصفتی کیکاووس.
جمعیّت گُله به گُله از کنار آتش رد می شود.خانوادههایی که در طول سال، از محرّم پارسال تا محرّم امسال، کسی از آنها در گذشته است، جلوی خانه هایشان قالیچه پهن کردهاند ومجمعهای بزرگ از آتش جلوی خانه قرار دادهاند با شیرینی وچای ومیوه وعکسی از میّت. ماچ و روبوسی مهمانان با قدیمیترها.حتّی درخت های خشک شاد هستند. کاملا حسّ می کنی که مرگ ادامه ی حیات است.گذرآب در جوی های کنار کوچه این حسّ را تشدید می کند. هیئت در پایان مراسم به چشمهای در انتهای ده خواهد رفت. آب ابیانه هم همین مسیر را طی می کند. با وجود افسردگی شدیدی که این روزها بر مردم ایران غالب است، ابیانه سعی می کند خود را شاد نشان بدهد.
جوانان، کار جِلفی از خود نشان نمیدهند. برای پنهانکاری هم ضرورتی نمیبینند.مهاجرانی که به خانهی پدری خود سر زدهاند، انگار به حریم مقدّسی پای گذاشته اند. نگاه داشتن این حُرمت را در ایّام محرّم در کاشان وآران وبیدگل به هیچ وجه نمی بینیم.
از عربده کشی خبری نیست.کسانی که هدایت هیئت را عهدهدار هستند، نه بادی به غبغب دارند، نه سینهای سپر کردهاند. هیچگونه شعار وسخن اضافهای به غیر از یک زمزمهی معمولی در سوگ شهدای کربلا شنیده نمی شود. ولی این دلخوشی در چهرهی همه دیده می شود که دارند یک آئین کُهن راپاس می دارند. در این پاسداری از سنّت، مغرور نیستند، امّا پافشاری برآن را یک تعّهد برای خود می دانند.
کتاب ها، مقالهها وگزارش های زیادی در نیم قرن اخیر در باب ابیانه نوشته شده است. در دوسه دههی اخیرنیز، هنر فیلم ورسانه هم به این جریان پیوسته است. وهر مسافرابیانه با استناد به سیدی وفراوانی عکس وفیلم، می تواند خاطره ها ی شادابی را با خود باز گرداند. ولی درک ابیانه نیاز به ذوق دارد.
هنوزعصبانیّت ناشی از قضاوت کاهل مأبانهی دوست بیذوقی که ده سال قبل، در جریان سفر به ابیانه نسبت به زندگی ومعیشت مردم این روستای باز مانده از سپیده دم ایران از خود بر زبان آورد، اوقاتم را تلخ می کند.
در میان دعاهایی که برای آمرزش اموات خوانده میشد، یک دعا هم به گوش میخورد که بخشودگی همه ی مُردگان عالم از شرق دنیا تا غرب دنیا را طلب می کرد.(پرهیزاز ایدئولوژی زدگی).
منبع:
ماهنامه بهشت پنهان شماره 20 بهمن 1388
دیدگاه شما