* علی راحمی- مي گفت : اين ميله ها را از خاطرم نمي برم ، اين جا حصاري بود كه مرا ساخت ؛ حصاري كه با دستهاي خودم براي خويش خريدم و خانواده ام را آن سوي ميله هاي زندان سرگردان و به اميد خدا رها كردم ؛ وقتي حرف ميزد چشمهايش مرطوب بود امّا حالش خوب بود ، مي گفت : ميخواهم فرياد بزنم ، ميخواهم دلم را بيرون بريزم و به اجتماعي كه مرا از خود رانده اعلام كنم من پاكم ، من پليدي را از خود دور ساختم ، من با عزمي راسخ و اراده اي استوار پل هاي خراب شده را ساختم و خود را از خراب آباد غفلت به دشتهاي سبز دانايي و شوكت رساندم ، من شكوه از دست رفته ام را بازيافتم و خود را بازيافت كردم از آن هيولاي معتاد مطرود كه چونان شيطان ، رجيم و خمار آلود بود آدمي ساختم كه تا هميشه خود را شاكر و قدردان استعانتش ميدانم ، من استحاله شدم و به احسن حال مبدّل گشتم و امروز اجتماع مي بايد پذيراي آمدنم باشد ، به رويم آغوش بگشايد تا من در سايه مهرباني و محبّتش غبار غم از چهره ي گرد آلود بزدايم و فرداي خويش و بچه هايم را بسازم ؛ من زندان را تجربه كردم ، تلخكامي را چشيدم ، ميله ها را ديدم امّا با قفس محدود زندان خويگر نگشتم و با ياري اراده ام پاي در مسيري گذاشتم كه قفل و زنجيرها تسليم تصميمم گشت و پرواز را به خاطرم آور ؛ من زنداني ديروزم كه پاي در بند ناداني خويش داشتم و امروز انساني آزاد كه ميتوانم راه صد ساله را يك شبه بپيمايم ؛ اگر تو مرا بخواهي برادرم ، خواهرم ، هموطنم …
* كارشناس اقدامات تأميني و تربيتي
دیدگاه شما