-چه چیزی باعث شده است که با وجود رفاهی که در خارج از کشور دارید،از سرمایه، وقت و انرژی خود اینگونه برای سرپرستی بچه های بی سرپرست و بد سرپرست مایه بگذارید و اینهمه سختی را بر خود هموار کنید؟
ببینید من کار غیرعادی یا خاصی نکرده ام من 40 و اندی سال است که خارج از ایران زندگی کرده ام. همسرم پزشک موفقی بوده و فرزندانم هر کدام پزشک های متخصص و تحصیل کرده اند.در طول زندگی مشکلی نداشته ام اما حتی در دوران کودکی یادم میاید زمانی که کلاس اول و دوم بودم که در مدرسه تقوی کاشان درس می خواندم وقتی صدای گریه یک بچه را در کوچه ای می شنیدم از رفتن باز می ماندم و کمکی هم نمی توانستم بکنم و همانجا میماندم تا صدای گریه قطع شود. این در دلم بوده. من در طول زندگی ام سعی کرده ام به دیگران کمک کنم، این مرا خوشحال میکرد.
جرقه این اقدامات از کجا زده شد و چگونه به این فکرافتادید که کودکان را تحت سرپرستی بگیرید؟
در زمانی که زلزله رودبار و منجیل اتفاق افتاد شوهرم –آقای دکتر فریور- چون پزشک بود تصمیم گرفت برای کمک به ایران بیاید، وقتی حرکت کرد منهم گفتم که میایم تا شاید شانه ای و تکیه گاهی باشم برای مادری که داغ فرزند دیده است. و شوهرم را راضی کردم. در ایران گفتند که احتیاجی به پزشک نیست. اما زمانی که مطرح کردیم آمدن به ایران را برای کمک به زلزله زدگان منجیل عده ای بودند که قصد کمک کردن داشتند که یا نمی توانستند به دلیل مشکلات روزمره خودشان شخصاً بیایند یا اینکه تمایل داشتند ما این کار را انجام دهیم، کمکی نزدیک 5000دلار جمع آوری شد و ما مسئولیت آنرا بر عهده گرفتیم.
نشستیم فکر کردیم که بهترین روش کمک کردن به زلزله زدگان را پیدا کنیم، به این نتیجه رسیدیم که بچه ها از همه بیشتر نیازمند کمک هستند. بلاخره همه کارها انجام میشود اما بچه ها بی کس باقی میمانند، و همه یادشان می رود بنابراین همسرم تصمیم گرفت که بچه ها را تحت یک سازماندهی توسط بازماندگانشان نگهداری شود، ولی بچه به پرورشگاه تحویل نشوند، چون این بچه ها یک ضربه ای را با از دست دادن پدر و مادرش متحمل شده اند حالا اگر از محیط زندگیشان هم جدا شده و به جایی دیگر ببرند ضربه دیگری به آنها وارد می شود. باضافه این که مارک پرورشگاه هم به پیشانی شان می خورد. کارهای فراوانی انجام شد برای اینکه برای بچه ها قیم قانونی داشته باشند از خانواده خودشان تا به نحو بهتری از آنها نگهداری شود. و این بچه ها به نوکری و کارهای سخت گذاشه نشوند و بخوبی از ایشان نگهداری شود و در عوض یک سپرده دراز مدت در یک بانک معتبر گذاشته شد تا سن 18 سالگی که البته پس از آن هم اگر نیازی باشد این ساز و کار ادامه دار بود و برای کار و دانشگاهشان هم امکاناتی طراحی شده بود. در ضمن قانوناً این حق هم ایجاد شده بود که اگر از بچه ها صحیح و درست نگهداری نشوند ما می توانستیم بچه ها را از آنها تحویل گرفته و به اشخاص دیگری بسپاریم . در آن زلزله این کار انجام شد و در صورتی که فکر می کردیم دیگر کار ما تمام شده.
اما با زلزله های دیگر که حادث شد متوجه شدیم ویروسی که به آن مبتلا شده ایم ما را آلوده و به این کار وابسته کرده است و دیگر نمی توانیم از این کار دست بکشیم. البته با افتخار و اشتیاق فراوان به کمک هموطنان خود در زلزله قزوین و اردبیل و قائن و بلاخره زلزله بم شتافتیم.
تا قبل از زلزله بم 2200 طفل تحت پوشش این طرح قرار داشتند، و افراد زیادی هم از سراسر دنیا کمک میکردند و علت آنهم این بود که می دیدند این پولها فقط مصروف بچه های بی سرپرست می شود و حیف و میل نمی شود و هر هزینه ای هم داشت توسط شوهرم و خودم انجام می شد و نهایتاً هم گزارشی برای چگونگی هزینه شدن این مبالغ و پولها تنظیم می شد.
زمانی که برای ادامه کار با معاون بهزیستی مشورت و صحبت می کردم، یک طرحی مکتوب را به من نشان داد و گفت که بچه ها را در خانواده ها نگهداری میکنیم و از مجلس هم گذرانیدم و با نشان دادن یک بروشور گفت که این کار را شما می توانید انجام دهید و نتیجه خوبی هم داشته است. وقتی بروشور را دیدم، از او پرسیدم شما کسانی را که این طرح را نوشته اند می شناسید؟ گفت نه. گفتم شما به اسامی که زیر این طرح نوشته شده نگاه کنید اسم من و شوهرم نوشته شده!
نظر ایشان خیلی تغییر کرد و گفتگویی مفصل انجام شد و بحث شبه خانواده و ایجاد چنین خانه های را هر مطرح کرد و من گفتم که مایلم چنین کاری انجام دهم اما درکاشان. گفت چرا کاشان و من پاسخ دادم که چون من خودم کاشانی هستم و می خواهم مقداری هم روی این کار نظر داشته باشم. این مربوط به 10-12 سال پیش است. آن شخص پذیرفت و از همان موقع کار این خانه ها را شروع کردم.
البته این ها را که گفتم بسیار مختصر بود برای اینکه شما بدانید از کجا شروع کرده ایم. و خدا را شاکریم که قصد ما کمک به کشورمان بود که موفق شدیم. و ما فکر می کنیم که کمک کردن و تربیت به یک کودک منجر به تربیت شهروندان خوب می شود که مملکت ما را آباد کنند و ما این را وظیفه خود مان می دانیم. ما کار اضافه ای انجام نداده ایم. قصد ما پس از رفتن به خارج بازگشتن و خدمت به وطن مان بود که با شروع تحصیل بچه ها نتوانستیم برگردیم و حالا که بچه هایم یکشان جراح قلب و یکیشان جراح قفسه سینه است که با روبات کار می کند و دیگری هم فرد موفقی در تحصیلاتش بوده است فرصت پیدا کردیم که به ایران خدمتی بکنیم.
در کاشان از کجا شروع کردید؟
از خانه «بهار» که در محله مسلم ابن عقیل واقع است شروع کردیم که از بچه های 6 تا 12 در آن نگهداری میشود و پس از این سن هم نخواستیم بچه ها به جاها و شهرهای دیگر منتقل شوند و به عقیده همسرم که گفت حیف است که این بچه ها جابجا شوند، گناه دارند، لذا خانه دوم را تاسیس کردیم برای پسرهای 12تا 15 سال که در همین حین فکر کردیم که یک خانه دخترانه هم لازم است که آنرا هم در آران و بیدگل راه اندازی کردیم به نام خانه «نرگس» برای همه سنین. دخترها را می شود از سنین کوچکتر تا بزرگتر در یک مکان نگهداری کرد اما پسرها را نمی توان در یک جا نگهداری کرد. که خدا را شکر ما در این خانه دخترهایی را داریم که دانشگاه رفته، ازدواج کرده، مقامهای برتری درورزش کسب کرده و بعضاً نوه هایی هم داریم. و از این بابت خداوند را شکر می کنیم.
حمایتها و کمکهای شما شامل کسانی که از خانه های شما خارج شده و از این سنین هم گذشته اند می شود؟
بله، جوهر عقیده موسسه خیریه نگین خیرین کاشان این است که یک بچه کوچک جز خوراک و پوشاک نیاز به کمک های آنچنانی ندارد، اما شخصی که به 18 سالگی رسید نیازهای بیشتری دارد. ما تا جایی که اینها را وارد اجتماع کنیم و برای شغل و ازدواج و دانشگاهشان هم هر کاری از دستمان بر بیاید کمک می کنیم.
شما در این مسیر قطعاً مشکلاتی هم داشته اید.
بسیار مشکلاتی بوده که خدا را شکر با کمک افراد خیر و نیک اندیشی مانند آقای شفیع و دیگر کسانی که درکنار ما محکم ایستاده اند توانسته ایم این مشکلات را حل کنیم. اما یکی از مشکلاتی که نتوانسته ایم حل کنیم و الان هم گرفتار آن هستیم این است که این بچه ها از والدینی تحویل گرفته می شوند که عمدتاً صلاحیت سرپرستی نداشته اند حال به هر دلیل یا معتاد یا محکوم به زندان هستند. و این مشکلی نیست که به فاصله اندکی این صلاحیت بازگشته باشد و با آزاد شدن از زندان یا ادعای ترک اعتیاد فرد اصلاح شده باشد.
متاسفانه ما با این مسئله روبرو هستیم که آرایی از طرف مراجع قضایی برای استرداد اطفال صادر می شود. و ما هم چون بچه را از بهزیستی گرفته ایم اجباراً باید در اختیار والدین آنها بگذاریم. و بارها تکرار شده است که والدین دوباره زندانی شده و ما مجبور شده ایم بچه ها را در وضعیتی نابسامان تر از گذشته بازگردانیم. بچه ای که درمکانی آرام زندگی میکرده، دوستانی یافته و به محیط خو گرفته او را از آنجا خارج می کنند. طفل در معرض خطرات و ناامنی و مشکلات عدیده ای قرار می گیرد و دوباره به ما برمی گردد اما اینبارکار تربیت وی بسیار سخت تر و طاقت سوز تر است و صرف نظر از این مشکلات ببینید چه بر سر بچه میاید.
التبه هیچ چیزی بهتر از این نیست که بچه درکنار پدر و مادرش باشد اما به شرطی که امنیت و آسایش بچه تامین و تضمین شود این ها که گناهی ندارند. تنها خواهش من این است که اگر بشود این انتقال اطفال به والدین تحت شرایط و ضوابط خاصی با در نظر گرفتن منافع و راحتی بچه ها انجام شود نه به واسطه نامی که پدر و مادر دارند.
خانم اخوان شما در خارج از کشور زندگی می کنید، درآمد خوبی دارید، راحتی دارید، شخصیت و جایگاه بسیار مناسب و والایی دارید اما از سرمایه خودتان به کودکان ایرانی تحت نظر یک موسسه ای که هیئت امناء آن محلی است کمک می کنید. شما فکرمی کنید کسانی که ساکن ایران هستند چه کمکی می توانند بکنند؟
همه می توانند کمک کنند این یک کار شخصی نیست. من از هیچ کس برای خودم درخواستی ندارم اما من خجالت را میگذارم کنار و هر درخواستی دارم برای بچه ها است. ببینید شوهر من الان در سن 68 سالگی به سختی کار می کند و با جان و دل سرمایه خود را در این کار صرف میکند. چون میبیند کارهای مثبتی انجام می شود. و کسانیکه اینجا هستند خیلی از ما توانمند تر هستند. هم واقعیت را بطور ملموس می بینند و هم راه و چاه را بلد هستند اینها بیایند و به ما کمک کنند و اگر ما اشکالی در کار داریم گوشزد کنند و اگر طرحی دارند پیشنهاد بدهند تا کارها بهتر انجام شود. به هر شکلی که می توانند کمک کنند، چه از نظر همراهی، یا مالی یا فکری ….
جوانان در این کارها مشارکت کنند با مدیران موسسه همکاری کنند تا کارها بهتر انجام شود. ضرب المثلی هست که می گوید برای بزرگ کردن یک بچه یک دهکده لازم است و کار یک نفر نیست. ما نیاز به همفکری و کمک داریم. یک بچه عادی در کنار یک پدر و مادر زندگی می کند اما اینجا نیاز به مدیر، پرستار، مربی، روان پزشک، روانشناس، کارمند و…هست.
بچه هایی کا اینجا هستند بچه های عادی نیستند. اینها اکثراً آسیب دیده اند. من پرونده یک بچه را دیروز می خواندم برایش گریه ام گرفت. بچه را سوزانده بودند! پدر و مادرش چنان بچه را سوزانده بودند که از دیدن شعله شمع روی کیک تولدش وحشت و فرار می کرد. ما می خواهیم روح این بچه ها را درمان کنیم و به جامعه برشان گردانیم.
البته امسال هم یک خانه را در منطقه فین اختیار فرمانداری کاشان گذاشته ام که با همراهی و همکاری شهرداری کاشان در آن بچه های خیابانی را نگهداری و رسیدگی کنند و امیدوارم آنها هم برای هدایت بچه ها به راه راست و تربیت صحیح و آموزش موفق باشند.
علت اینکه مدیریت این خانه بعهده موسسه نگین خیرین کاشان نگذاشته اید چیست؟
این کاری است که از عهده ما خارج است و راهش را بلد نیستیم و نمی توانیم این کار را انجام دهیم. اینها بچه ها یی هستند که پدر و مادر ندارند یا قانون از پدر و مادری که صلاحیت ندارند گرفته و تحویل بهزیستی میدهد و بهزیستی هم با مشارکت بخش خصوصی نگهداری میکند یعنی تحویل این خانه ها که تاسیس شده می دهد و ما به عنوان یک (NGO) شرایطی را فراهم می کنیم و از بچه ها نگهداری می کنیم. اما بچه های خیابانی بچه هایی هستند که پدر و مادر دارند، و پدر و مادرشان اجازه می دهند که درخیابان باشند یا افرادی دیگر اینکار را می کنند یا خودشان می خواهند. به هر دلیلی این بچه در خیابان سرگردان یا بکار مشغول است که باعث مزاحمت هم می شود و مدرسه هم نمی رود… بهر حال لطمه می بیند و نمی تواند نفع یا ضرر خود را تشخیص دهد. اگر چه این بچه ها در کاشان زیاد نیستند اما شنیده ام که تعدادشان رو به ازدیاد است که شهرداری می تواند آنها را جمع آوری کرده و مشکلات ایشان را ریشه یابی کنند و اگر بطور غیر قانونی از بچه ها کار می کشند هم مانع شوند.
سرکار خانم اخوان از شما بخاطر توضیحاتتان متشکرم. اما لطف کنید مقداری هم از خودتان بگویید.
من متولد 10 فروردین 1326 هستم. در کاشان زندگی می کردیم و پدر و مادر خیلی خوبی داشتم که متاسفانه پدرم را در سن 10 سالگی از دست دادم. و کمبود او را هنوز دارم و شاید یکی از دلایلی که به اینکار دست زدم این بوده، در حالی که خانواده ای بسیار خوب داشتم که از من نگهداری کردند اما هنوز این کمبود را احساس می کنم. وای به بچه ای که علاوه بر نداشتن خانواده و پدر و مادر دچار مشکلات و آسیب های مشقت باری هم می شود.
در مدرسه تقوی کاشان و در دبیرستان شاهدخت تحصیل کردم، بعد در دانشگاه تهران رشته علوم اجتماعی قبول شدم و همان موقع هم تربیت معلم قبول شدم. در سن 19 سالگی با آقای فریور که سال چهارم پزشکی بود ازداواج کردم. پسر بزرگم در ایران بدنیا آمد و سه سال بعد با امید بازگشت، برای ادامه تحصیل شوهرم به خارج از کشور رفتیم. اما در آنجا دو بچه ما بدنیا آمدند و شوهرم هم که شاگرد اول شده بود در آنجا تخصص جهاز هاضمه گرفت و به دلیل تحصیل بچه ها تا کنون موفق به بازگشت و سکونت در ایران نشده ایم.
من از اینکه توانستم در ایران و خصوصاً کاشان کاری انجام دهم و خدمتی به کشور و کودکان وطنم بکنم دیگر آرزویی ندارم. همسر من کار موفقی داشته و احترام فوق العاده ای دارد، ولی طی 10-15 سال گذشته هر ساله یک گروه پزشکی را می آورد ایران، پزشکهای متبحر خارجی که مطب خود را تعطیل می کنند و با میل دلشان برای کمک به هموطنان من به ایران میایند و دو هفته، کمتر یا بیشتر از مشهد که هفت سال برنامه داشته اند تا شیراز که 4 سال برنامه داشته تا سیستان و بلوچستان، تا کاشان و امسال هم برنامه هایی در قزوین ارومیه، دارند که از نظر پزشکی خدمتی به هموطنان مان بکنیم.
شعری در خاطرم هست که گفته : با وجودی که من در زیر سقف غریبی خوابیده ام، ولی ای ایران همیشه با تو بوده ام.
خوب بود. کاش چند سطری هم در مورد معرفی خانم اخوان مینوشتید.