كاشان نيوز- محمد علي خرمي: دیروز، مردم شهربندگان خوب خدا، تابوت سبز رنگی را که پیکر یعقوب زمانه را در خود جای داده بود، روی دستانشان تشییع کردند.
پیرمرد را همیشه با حضرت یعقوب مقایسه می کردم. خورشید که طلوع می کرد روی سکوی کنار خانه اش می نشست و به انتهای کوچه خیره می شد. انتهای نگاهش به نقطه طلوع ختم می شد. سالیان سال منتظر طلوع یوسفش بود. طولی نکشید که قدش خمید و چشمانش به راه سفید شد؛ اما باز هم نگاهش از انتهای کوچه ، به نقطه طلوع بود. نمی دانم “محمد علی” اش را از کدام مسیر به سوی جبهه بدرقه کرده بود، شاید از همین مسیر که به آن خیره می شد و یا شاید کسی به دلش الهام کرده بود که خورشیدت روزی از اینجا طلوع می کند، از انتهای کوچه محله قدیمی مسجد جامع.
هر روز که می گذشت، شباهتش به حضرت یعقوب – علی نبینا و علیه السلام- بیشتر می شد و این روزهای آخر حضرت یعقوب- علی نبینا و علیه السلام- را با او مقایسه می کردم و می گفتم: می گویند یعقوب می دانست که یوسفش زنده است ولی باز بی تابی کرد و اشک ریخت و نابينا شد. اما یعقوب شهر ما، سالیان سال است که در بیم و امید است. بوی پیراهن یوسف، برای یعقوب پیامبر نوید عطر وصال یار بود و مرهم چشم، اما تکه های کیف محمد علی عطر وصال نداشت تا مرحم زخم چشم پدر گردد.
پس از سالیان سال، وسایل پسرش را آوردند و گفتند دیگر چشم به راه نباشید” محمد علی” شما بر نمی گردد. همه در سوگ نشستند و رخت ماتم به تن کردند اما پدر همچنان روی سکوی کنار در منزلش نشست و به انتهای خیابان خیره شد.
باور داشت که محمدعلی اش زنده است و از اوضاع او با خبر. وقتی که با او مصاحبه می کردم می گفت ” اینها می گویند دیده اند که تیر خورده است. یک کیف و وسایلش را آورده اند می گویند بر نمی گردد”.
اما محمد علی با پدر بود. این موضوع را در راه کربلا فهمیدم. با هم مسافر کربلا بودیم. پیرمرد از وقتی که یوسفش به جبهه رفته بود تن به هیچ سفری نداده بود. خانواده اسمش را برای کربلا نوشتند اما قبول نکرد تا اینکه یک شب در عالم رویا خواب محمد علی اش را دید.
می گفت: “محمدعلی گفت، بابا اسمت را برای کربلا نوشته ام چرا نمی آیی. خودش که به خوابم آمد گفتم اینبار به کربلا می آیم.”
هنوز تصویر طوافش را بر دور حرم سرور و سالار شهیدان علیه السلام به یاد دارم. وقتی که مقابل ضریح روضه می خواندند به حرم خیره شده بود و آرام اشک میریخت .
پیرمرد می گفت به خاطر محمد علی اش به کربلا آمده. بارها در عالم رویا پسرش را ملاقات کرده بود و هربار که حال خوشی داشت برایم از محمدعلی می گفت.
همه آنچه را که در سفر گفته بود روز مصاحبه دوباره گفت گویا خاطرهای محمد علی هیچ وقت از ذهنش حذف نمی شد. روی تاقچه اتاقش یک قاب عکس داشت که در آن تصویر محمد علی را گذاشته بود. روزی چندبار تصویر محمد علی را میدید و در طول روز هم به انتهای طلوع خیره می شد.
دیگر در انتهای کوچه محله مسجد جامع شهر ما کسی به طلوع خیره نمی شود. دیروز مردم شهر بندگان خوب خدا، تابوت سبز رنگی را که پیکر یعقوب زمانه را در خود جای داده بود، روی دستانشان تشییع کردند. گویا که علی اکبر دهناری را به دیدن یوسفش می بردند.
اجتماعی , اخبار
تشيیع یعقوب زمان
لینک خبر:https://kashannews.net/?p=35141
نظرات
دیدگاه شما لغو پاسخ
آخرین ارسال ها
-
بهترین سایت معاملات املاک صنعتی در دنیا را بشناسید
-
برای تولد او …که روزی خواهد آمد و پیامی، خواهد آورد
-
فیلم کوتاه “کَفَر” در بیست و سومین جشنواره فیلم کوتاه ماگما ایتالیا
-
لوله پلیمری چیست و چه کاربردی دارد
-
اخبار منتشر شده از طرف فرمانداری شهرستان مورد تایید است
-
نگاهی به آثار رضا ندیمی در گالری فیوز
-
همه اتباع غیرمجاز باید بروند
-
قانون بهرهبرداری از معدن بازنگری شود
-
پاسخ درست به خبر رسانه/میراث فرهنگی کاشان اقدام کرد
-
کاروانسرای شاه عباسی، مروارید کویر مرنجاب
آخرین ارسال ها
آخرین ارسال ها
-
بهترین سایت معاملات املاک صنعتی در دنیا را بشناسید
-
برای تولد او …که روزی خواهد آمد و پیامی، خواهد آورد
-
فیلم کوتاه “کَفَر” در بیست و سومین جشنواره فیلم کوتاه ماگما ایتالیا
-
لوله پلیمری چیست و چه کاربردی دارد
-
اخبار منتشر شده از طرف فرمانداری شهرستان مورد تایید است
-
نگاهی به آثار رضا ندیمی در گالری فیوز
-
همه اتباع غیرمجاز باید بروند
-
قانون بهرهبرداری از معدن بازنگری شود
-
پاسخ درست به خبر رسانه/میراث فرهنگی کاشان اقدام کرد
-
کاروانسرای شاه عباسی، مروارید کویر مرنجاب
کاش می نوشتید این توصیفات زیبا در مورد کدام شهید و پدر بزرگوارش است. انشالله همه ما شرمنده شهدا نشویم.
ديدگاه فوق به چند دليل بي اساس و بي پايه است؛ اول اينكه مقايسه پدر مفقود الاثري كه 30 سال چشم انتظار فرزندش بوده با يوسف پيامبر نه تنها از يوسف نبي چيزي نمي گاهد بلكه ياد آوري و تمثيلي زيبا براي فهم حس و حال اين پدر بزرگوار است دوم اينكه پيش از اين نويسنده صدها نفر اين تمثيل را به كار برده اند و از اين شباهت استفاده كرده اند كه از ان جمله اند حافظ بزرگ آنجا كه مي گويد: يوسف گم گشته بازايد به كنعان غم مخور /كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور.... و از معاصرين ابراهيم حاتمي كيا در ساخت فيلم بوي پيراهن يوسف... و دهها دليل ديگر كه مجال آن در اين اندك نمي گنجد.
اولاً مقایسه یک شخص عادی هرچند همه مردم شریف و صاحب حرمت اند با یک پیامبر اشتباه فاحشی است و...[حذف توسط مدیر سایت]
بله انسان ها هر چه هم شریف و بزرگوار باشند نمی توان آن ها را با پیامبران الهی (علیهم السلام) مقایسه کرد. دیگه این اشتباهات بزرگ رو تکرار نکنید.