کاشان نیوز– مقداد نمکی: ننهجون که روزگاری در خانههای همسایه داری قدیم زندگی میکرد، از خاطرات آن زندگیهای شیرین دور همی تعریف میکرد. از آب قنات وسط حیات و از قناعت قدیمیها در داشتن یک سرپناه کوچک برای آرزوهایی بزرگی که در سر داشتند. آرزوهایی که زایش و رویش دوباره نسلها را در برداشت. آرزوی به سامان رساندن بر و بچههایشان. این روزها که دیگر از دار قالی و «دفتین» و پود و چله و قیچی در اتاق ننهجون خبری نیست، هر بار که به دیدنش میروم، بعد سلام و احوالپرسیهای مرسوم اول میپرسد ننه حالا کجا نشستهای؟ خانهداری؟ چیزی به اسم زنت کردی؟
ننهجون هیچوقت از بیانیه جهانی حقوق بشر خبر نداشت که از سال یک هزار و نهصد و چهلوهشت میلادی، «حق داشتن مسکن مناسب» بهعنوان یکی از اجزای مهم استانداردهای زندگی مطلوب معرفیشده است اما همواره دغدغه او در مواجهه با نوه و نبیرههایش همین مسئله بود و هست. او میگفت تا جوان هستید فکری به حال خودتان بکنید بعد دیگر پیر و وامانده میشوید.
این روزها بنا به سیاستهای جاری هرازگاهی موجی گسترده برای ارائه تسهیلات بانکی و وامهای مسکن چند ده و صدمیلیونی به گوش میرسد و نیز از مسکن مهر و مسکن اجتماعی و اجاره بهشرط تملیک و …
چندی پیش خدا را شکر کردم ننهجون به تلویزیون و اینترنت و روزنامه دسترسی ندارد که بشنود چند صد هزار خانه خالی ساخته وجود دارد که دولت برای رونق بخشیدن به اقتصاد و اینکه چراغ این خانهها روشن بشود، سیاست اعمال مالیات بر آنها برقرار کرده است. آخر در ذهن ننهجون، مسکن محل زندگی، آرمیدگی و آسایش و یک نیاز زندگی است نه یک وسیله تجارت و بسازوبفروشهای مرسوم حالایی.
تازه ننهجون خبر ندارد که امروزه بیشتر باغات و زمینهای زراعی آبادی در اثر روشهای نادرست مدیریت شهری از بین رفته و شده زمینهای قطعهبندی شدهای که در بنگاههای معاملاتی روی کاغذ دستبهدست به فروش میرود و بعضاً بیآنکه بدانند سند دارد؟ ندارد؟ کاربریاش چیست؟ توی هوا خریدوفروش میکنند.
بالاخره ننهجون داشتن مسکن و سرپناه را یک اصل مهم برای زندگی میداند اما نمیداند حالا رسیدن به این اصل به چه قیمتی است؟
قدیم توی یکخانه ده نفر بیست نفر زندگی میکردند با چند دار قالی و چند رأس گاو و گوسفند و مرغ و خروس که امرارمعاششان بود و گرمابخش تنور و مطبخ، بیآنکه شرمنده ضامن بانکی باشند برای آنان که ملکی ندارند یا نگران مالیات برای آنان که دارند، دستوپا کردن یکخانه به قیمت عمر آدم نبود. یقین دارم اگر ننهجون میدانست که حالا یک جوان برای سروسامان دادن زندگیاش بااینهمه تجملات و دردسرهای امروزی چقدر باید گرفتاریهای اداری و شهرداری و بانکی و مهندسی و غیره را تحمل کند، عمرش دیگر نمیگفت و نمیپرسید که ننه حالا کجا نشستی؟ سکنی داری؟ او میگفت ننهجون بمیرم برایت اگر سختت نیست بیا پیش خودم نصف این اتاق مال تو زندگی کن. خدا بزرگ است. پس ما چه میکردیم. بک اتاق سیاه شده که قالیباف خانه بود محل زندگی هم بود…
حیف که حال دیگر این اتاق مثل خیلی از اتاقهای دیگر ننهجونهای آبادی که خانه امیدشان بود، خیابان شده و نمیشود به این جوانها نشان داد تا باور کنند مفهوم زندگی، کار چیست؟ تا از فکرت، هویت و معیشت پدران خودآگاه شوند.
کاش میفهمیدیم خانههایی را که نشانه هویت و شناسنامه آبادی ماست، باید روی چشم و روی سرمان جای داشته باشد نه اینکه برخی از آنها به خاطر طرحهای عمران شهری زیر چرخهای لودر و برخی دیگر که روزگاری محل زندگی بزرگان آبادی بوده، به خاطر بیتوجهی متولیان فرهنگ و هنر، محل رفتوآمد… و… و یادآور این عبارت عبرتانگیز ابونواس اهوازی:« َاظلمُ الاشیاء دارُ الحَبیبُ بَِِلا حَبیب»[۱]
——————————————-
۱- تاریکترین چیزها، خانه ی دوست است بدون حضور دوست.
@daftin
دیدگاه شما