کاشان نیوز: قرار ما برای جمعه ظهر بود که باخانم دکتر هماهنگ کرده بودیم نیم ساعت با چند تن از اعضای تحریریه با آقای دکتر به مناسبت روز پزشک دیدار داشته باشیم
بالاخره دیدارمان روز یکشنبه عصر اتفاق افتاد و بهجای نیم ساعت دو ساعت مهمان خانهای قدیمی نرسیده به میدان درب عطا انتهای کوچهای باریک بودیم که تنها پژو ۴۰۵ آقای دکتر آنهم برحسب عادت سالها عبور از این کوچه امکان رد شدن از آن را داشت!
خانم دکتر گوشی آیفون را برداشت و با مهربانی به داخل منزل دعوتمان کرد دکتر تا بالای ایوان قدیمی آمده بود با چهرهای خندان و پرانرژی …
با سلام و تعارف فراوان به اتاقی راهنمایی شدیم که دورتادور دیوارهایش پر بود از تابلوهای نقاش آبرنگی که دکتر برایمان گفت اینها حاصل دوران دبیرستان است و حاصل سالهای نوجوانی و دوستی با سهراب که هنوز حفظشان کردهام…
با دکتر نعمت الله (احمد) مدیحی پزشک باسابقه و نامآشنای شهرمان از هر دری وارد سخن شدیم گفتگویی که روزهای زیادی برای تنظیم و پیاده کردن آن زمان نیاز دارد ولی برای امروز که روز پزشک است بهناچار گزارشی از این دیدار تقدیم شما خوانندگان ارجمند میکنیم باشد تا در فرصتی دیگر مفصل آن دیدار تقدیمتان شود.
تلاش کردیم از روزگار نوجوان و جوانی دکتر شروع کنیم غافل از اینکه هنوز پس از گذر سالیان دل دکتر جوان است و شور و انرژی جوانی در وجودش موج میزند و باروحیهای طناز و شوخ چنان جذبهای ایجاد میکند که هر مصاحبهکنندهای را مسحور خود میکند.
البته زیبایی و جاذبه این گفتگو زمانی به اوج خود میرسد که سرکار خانم سمعیی همسر و همراه دکتر در این سالها همراه ما میشود دربیان و یادآوری خاطرات یکعمر خدمت به مردم کاشان. بانو سمیعی از طایفه بزرگ سمیعیها و اهل شمال کشور است برادر ایشان استاد سمیعی چشمپزشک و پرفسور سمیعی عموزاده ایشان هستند، همسر دکتر مدیحی بازنشسته آموزشوپرورش است و سالها در کاشان معلمی کرده است و با خلقوخوی کاشانیها خوب آشناست، حاصل ازدواج او با دکتر سه فرزند است که هرکدام مدارج عالی تحصیل را طی کردهاند.
بعد از کلی صحبت و گفتگو از دکتر پرسیدیم فعالیت سیاسی هم داشتهاید؟ خانمش قبل از دکتر لبخندی میزند و میگوید: «عروسی ما روز بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بود همه در حال و هوای کودتا و ما دنبال آیینه چراغ بودیم …» دکتر با خنده ادامه میدهد: «درس خوندم که دکتری کنم چهکار به سیاست دارم…»
البته وقتی از دکتر در خصوص خاطرات شیرینش در مدت طبابت در کاشان میپرسیم کلی میخندد و میگوید همه خاطرت من شیرین و خندهدار است اصرار میکنیم یک خاطره را برایمان بگوید دراینبین خانم دکتر که حواسش هست تا خاطرهای ناجور! تعریف نکند میگوید خوبهایش را بگو و ادامه میدهد اون پیرزنه را براشون تعریف کن…دکتر میگوید نه بذار یکی دیگر را بگویم یک خاطره سیاسی! و بعد ادامه میدهد: «آن سالها شب و نصفهشب مردم در خانه ما را میزدند و من آنها را ویزیت میکردم در بحبوحه حکومتنظامی سالهای قبل از پیروزی انقلاب بود یکشب سرد زمستانی حدود ساعت حدود دونیمه شب مردی در خانه را زد از پشت آیفون جواب دادم دیدم جوانی با صدای گرفته التماس میکند که دکتر بدادم برس دارم خفه میشوم در را باز کردم جوان را معاینه کردم دیدم عفونت گلو دارد دارو نوشتنم و گفتم داروها را مصرف کند تا یکی دو روز خوب میشود جوان رفت من به داخل اتاق برگشتم هنوز چشمم گرم نشده بود دوباره زنگ به صدا در آمد ایفون را جواب دادم دیدم صدای همان جوان است گفتم دیگه چی شده؟ گفت: آقای دکتر خواستم بپرسم چی باید بخورم! پشت آیفون گفتم دهانت را بازکن! جوان هم گویا دهانش را بازکرده بود گفتم بیشتر جوان دهانش را بیشتر باز کرد گفتم مثلاً سرخکردنی نخور آش و سوپ بخور خوب میشوی … فردای آن روز در بهداری نشسته بودم دیدم یک سروانی آمد داخل و گفت رئیس شهربانی توی ماشین نشسته کار دارد با شما گفتم بگو بیاید داخل گفت نه شما بیایید وقتی رفتم متوجه شدم دیشب این جوانی را که پشت آیفون دهانش را بازکرده بود مأموران گشت دستگیر کرده بودند و به گمان اینکه شعاری روی در خانه نوشته بوده و داشته با زبان پاک میکرده شب را تا صبح در بازداشتگاه گذرانده بوده وقتی ماجرا را برای رئیس شهربانی گفتم خندید و گفت جوان را آزاد کردند…»
وقتی از وضعیت پزشکی حال حاضر کشور پرسیدم گفت: «الآن ازنظر تئوری خیلی بهتر شده طوری که من کتابهای نوهام را میخوانم چیزی سر درنمیآورم ولی اگه یه بچه مریض بهشون بدی نمیتونن مداوا کنن چون بیشتر تئوری یادشان دادند…»
دیدگاه شما