کاشان نیوز ــ مرتضی واحدیان*: «همه زار زار میگریستند، خاصّه نشابوریان. با اینهمه قضا در کمین بود، کار خویش میکرد.» بیهقی چنین مرگ بزرگی از بزرگان ایران زمین در تاریخ مینویسد. مرگ هماره بوده و عبور میکند از همه. تا سهراب سپهری: «و نترسیم از مرگ… مرگ پایان کبوتر نیست»
عباس کیارستمی، مصداق چنین نگرشی بود، در بودن و زیستن. طبیعیست هیچکس و هیچ چیز در برابر تکامل مانا نباشد. همچنانکه هر سلامی را خداحافظیای به دنبال است و هر آغازی را پایان… زندگی هم قرینه خود… مرگ… را دارد.
نیازی نیست و نمیخواهم تلخی از دستدادن بزرگی همچون کیارستمی را از رهگذر نقل بزرگانی چون اسکورسیزی، مهرجویی برسانم. چرا که کیارستمی به قول انتقاد تند این روزهای ابراهیم گلستان بینیازتر از آن بود که حتی گدار بزرگ در وصفش بگوید «فیلم با دیدبلیوگریفیث آغاز میشود و با عباس کیارستمی پایان مییابد».
به نظرم ما مردمان قدرنشناس سرزمینی پرشانس هستیم و هنوز خوب نمیدانیم داشتن یک ناصر تقوایی، یک بهرام بیضایی و نداشتن یک کیارستمی در سینما یعنی چه؟ نمیدانیم یادگاریهایی که از دل آثار یک شجریان، یک پرویز تناولی، یک محمود دولتآبادی برایمان مانده چقدر ارزش دارد. نمیدانیم تنگ کردن شعاع پرگار هنر بر کلهر و ندادن مجوز اجرا چقدر زشت است؟ نمیدانیم داشتن این داراییهای تمدنی ارزشش چیست و چون نمیدانیم… تا هستند گویی که نیستند و تا میروند، میفهمیم بودهاند. انگار در این سرزمین «نبودن به از بودن است) و گویی زمانی میتوان گزاره دکارتی (پس هستم) را سردهی که پیشاپیشاش سروده باشی (من رفتم).
کیارستمی یکی از همینها بود. البته غیرطبیعی نیست که دیده نشد، ناشنیده ماند و نشناخته رفت. فیلمهای او فیلمهای سینمای چیپیس و پفکی و پف پف تخمهها روی صندلی نبودند. گرچه در فیلمهای کیارستمی، خطوط نانوشته و شکاف (گَپ)هایی بود که باید به وسیله تماشاگر پر میشد و کیارستمی سینماگری گریزگر از هرگونه اقتدارمابی در متن و انحصارگرایی در فهم معنا بود و باز گرچه او خواهان مشارکت فعال تماشاگر در تکمیل جهانِ فیلمهایش بود و برای درک و تاویل تماشاگر از مفاهیم نهفته در فیلمهایش اهمیت خاصی قائل بود، چنانکه زمانی گفته بود: من دوست دارم فیلمهایم آنقدر زمینه داشته باشد تا تماشاگر بتواند متناسب با ذهنیت خودش فیلم خودش را بسازد. اما در زمینۀ کدر شده ذوقهای فرهنگی این زمانه و در وسعت دشت میانمایگی اکنون و اینجای فرهنگ ما، دید سینماداران ما برای به نمایش گذاشتن او، همچون تُنگ میماند برای ماهی. مردمانمان هم که جای خود دارند!!! بنابراین چنین سینمایی که سراپاییاش را با تعدادی محدود سوپراستار و مقدار زیادی رانت دولتی تامین و تضمین میکند. کیارستمی بودن یک مصیبت است.
اما تلخی فقط این نیست که کیارستمی به مذاق چنین ذائقههای سطحیای در سینمای ما خوش نمیآمد، بلکه درد دوچندان میشود وقتی بدانیم دغدغههای او از سمت جریان روشنفکری و زیباییشناختی مسلط زمان خودش مورد طرد بود و آنقدر که نزد منتقدان، سینماگران و محافل سینمایی و آکادمیک جهان، عزت و احترام داشت، در داخل کشورش نداشت و بارها با بیمهری مسئولان سینمایی مواجه شد و از طرف خیلی از منتقدان داخلی و از زوایای مختلف مورد حمله قرار گرفت و اگر شریعتی در «پدر و مادر ما متهیم» از درد زیستنی حکایت کرد که نه در جناح مذهبی جایی داشت و نه در جناح فکری روشنفکری به افکارش وقعی نهادند، کیارستمی هم در نوع خودش نه میان مردمش دیده شد و نه میان اهل حرفهاش. اما با همه اینها ماند. چراکه گفته بود: اگر یک درخت را جابهجا کنی، دیگر میوه نخواهد داد. اگر من کشورم را ترک میکردم، وضعیت من شبیه همان درخت میبود…
ماند و تصویر ساخت و عکس گرفت و نقد نوشت و گالری گذاشت و به میانجی فرمها و اسلوبهای هنری متفاوت از مکتوب گرفته تا شفاهی روایتگر ترسها، اضطرابها، تنهاییها، عشقها، مرگها و زندگیهای مردم ساده و معمولی شد و به قول مهاجرانی از پس آثارش به همه ما یاد داد که میتوان به گونهٔ دیگری هم دید. به گونهٔ دیگری هم زندگی کرد. در برابر دشواریها و حتا دشنامها شکیبا بود. چنانکه خودش تصویر تام و تمام عیار غریزه زیستن بود و انگار پرسوناژ باقری فیلم طعم گیلاس، فلسفه کیارستمی را مجسم میکرد: تو دَم صبح طلوع آفتاب رو نمیخوای ببینی؟ سرخ و زرد آفتاب رو؟ موقع غروب دیگه نمیخوای ببینی؟ نمیخوای این ستارهها را ببینی؟ شب مهتاب اون وقت قرص کامل ماه، دیگه نمیخوای ببینی؟ آب چشمه خنک نمیخوای بخوری؟ دست و صورتت رو با اون چشمه بشوری؟ صدای بچههای مدرسه را نمیخوای بشنوی؟ از مزه گیلاس میخوای بگذری؟ نگذر! من میگم رفیقتم، نگذر.
به قول سیدعلی صالحی (حالا دیگر دیر است)… فقط کاش یکی به او گفته باشد:
کجا میروی حالا؟!
بیا، هنوز تا کشف نشانی آن کوچه
حرف بسیار و وقت اندک و آسمان هم که بارانی ست!
اصلاً فرض که مردمان هنوز درخوابند
فرض که هیچ نامهای هم به مقصد نرسید
فرض که بعضی از اینجا دور؛ حتی نان از سفره و کلمه از کتاب
شکوفه از انار و تبسم از لبانمان گرفتهاند
*کارشناسارشد جامعهشناسی
دروووود