گروه مجله فرهنگی هنری کاشان نیوز- ابوالفضل نجیب: سال تحصیلی ۱۳۵۷ مصادف بود با بسته شدن پیمان موسوم به کمپ دیوید میان سادات و بگین و با میانجیگری کارتر. این قرارداد یک هفته قبل از شروع سال تحصیلی یعنی ۲۶ شهریور بسته شده بود. واکنشها به این پیمان در میان کشورهای اسلامی متفاوت بود. در ایران اما این واکنشها در پیوند با اعتراضات سیاسی و دانشجویی علیه شاه که متهم به همسویی با صلح بود، ابعاد متفاوتی داشت. تظاهرات در کاشان و علیرغم گستردگی در کلانشهرهایی مثل تهران و مشهد و … اما چندان گسترش پیدا نکرده بود. در آن سال هنرجوی سال دوم رشته برق هنرستان نساجی بودم. هنرستان در اولین هفتههای سال تحصیلی به دنبال تظاهرات داخلی و شکستن تصاویر شاه و به دنبال آن تسری تظاهرات به دبیرستان سپهر که دیواربهدیوار هنرستان بود بالکل تعطیل شد. به دنبال تعطیلی هنرستان، دبیرستان پهلوی به کانون تظاهرات دانشآموزی تبدیل شد.
بهاینترتیب کلاسهای دبیرستآنهم تعطیل شد. تظاهرات داخل دبیرستان دور حوض دوار وسط حیاط انجام میشد. بهاینترتیب که هرروز از صبح تا حوالی ظهر دور این حوض میچرخیدیم و شعار میدادیم. در آخر هم بیانیه مندرآوردی که اغلب من و شهید صدقی و گندمکار مینوشتیم خوانده و دانشآموزان صحیح است صحیح است میگفتند. آن روزها سردادن شعار مرگ بر شاه آنهم در حیاط دبیرستان خیلی شجاعت میخواست چون هیچ راه دررویی جز در اصلی مشرفبه میدان مجسمه نداشت. جایی که مأموران و نظامیان هرروز به خاطر محافظت از مجسمه شاه در محاصره داشتند. شعار مرگ بر شاه و آنهم در چند ده متری و جلو چشمان بهتزده این مأموران درنهایت طاقت آنها و مسئولان شهربانی را تاق کرد و حمله به داخل دبیرستان اتفاق افتاد. در آن حمله که توسط نیروهای غیربومی و در ابعاد بیسابقه شکل گرفت بسیاری دانشآموزان مجروح و مصدوم و برخی هم دستگیر شدند. نیروهای ضد شورش با ریختن مایع لغزنده درراه پلهها و سالن کلاسها بهنوعی مانع فرار دانشآموزان میشدند. آنچه در آن روز برای من اتفاق افتاد کم از یک فیلم کوتاه نفسگیر تعقیب و گریز نبود که ماجرای آن را جداگانه روایت خواهم کرد. شدت سرکوب دانشآموزان به حدی بود که شایعه کشته شدن یکی دو دانشآموز در شهر پیچیده شد. به خاطر دارم این واقعه تا رادیو بیبیسی و بخش فارسی رادیو مونتکارلو پژواک و انعکاس داشت. شاید به همین دلیل باعث عقبنشینی شهربانی و همان اندازه جسارت بیشتر دانشآموزان گردید. تا جایی که هرروز به تعداد تظاهرکنندگان داخل دبیرستان افزوده میشد. این روند به حضور مردم عادی در دبیرستان منجر شد. در ادامه به کشیده شدن تظاهرات به خیابان.
به این شکل که مراسم ابتدایی هرروز صبح با یک سخنرانی هیجانی و دکلمه شروع و روانه خیابان میشد. یکی از شعارهایی که از دبیرستان استارت خورد و به خیابان کشیده شد شعار معروف؛
مرگ بر سه مفسدین
کارتر و سادات و بگین
یکی از این روزها که جمعیت مشغول سردادن این شعار بود و حقیر لیدری شعارها را به عهده داشتم، پیرمردی به من نزدیک شد و با لحنی گلایهآمیز گفت:
دست از سر سیدها دیگه بردارید، سیدها چه گناهی کردند.
در آن شتاب و هیجان اول متوجه گلایه پیرمرد نشدم. باکمی مکث و تأمل متوجه سوءتفاهم پیشآمده شدم. آن بنده خدا انور سادات را معادل سادات و جمیع فرزندان و نوادگان پیامبر برداشت کرده بود.
بعد از کمی گشتوگذار میان جمعیت پیرمرد را پیدا کردم و به او توضیح دادم منظور از سادات رئیسجمهور فعلی مصر است که به مردم فلسطین خیانت کرده و خیال دارد با اسرائیلیها ترک مخاصمه کند.
احساس کردم بنده خدا باز از حرفهای من چیزی متوجه نمیشود.
با توضیحات بیشتر درنهایت متقاعد شد منظور ما از سادات هر چی هست دخلی به دشمنی ما با سیدها و سیدهها ندارد. مهمتر اینکه ما به فرزندان و نوادگان ائمه خصومت و دشمنی نداریم.
و اما سرنوشت سه مفسدین به ترتیب حروف الفبا اینچنین رقم خورد:
بگین (مناخیم) در ۱۹ اسفند ۱۳۷۰ به مرگ طبیعی درگذشت.
سادات (انور) در سال ۱۳۵۹ در مراسم سان توسط خالد استامبولی در دادگاهی که دو سال قبل حکم اعدام او را در دبیرستان پهلوی صادر کرده بودیم، ترور شد.
کارتر (جیمی) فقط دو سال دیگر دوام بیاورد به عضویت باشگاه صدسالههای سیاست نائل خواهد شد.
دیدگاه شما