کاشان نیوز- عباس شافعی: مدرسه ما به قول امروزی ها خیرساز بود. دو سه ماه به عید که میشد چند تا خیاط که مترهای پارچهای به گردنشان آویزان بود میآمدند در کلاسها را یکییکی میزدند و اندازه لباس بچهها را میگرفتند تا برایشان کتوشلوار عید بدوزند.
این سنت هرساله ی بنیانگذاران مدرسه بود، مدرسه را که ساخته بودند خودشان را به شادمانی دم عید بچهها هم متعهد میدانستند.
کتوشلوارها سه چهار روزبه عید آماده بود، سر صبحگاه یکییکی اسم بچهها را از روی پاکت نامهای که داخل نایلون بستهبندی بود میخواندند و بچهها به دو میرفتند و لباسی که اندازه تنشان بود را میگرفتند. داخل بستهبندی پاکت نامهای بود که روی کاغذی کاهی داخل آن خیر با خطی خوش سال نو را به دانشآموز و خانوادهاش تبریک گفته و تکتک آنها را با خودنویس سبزرنگی امضا کرده بود. بعدها که بزرگتر شدیم میگفتند داخل برخی پاکتها برای برخی دانش آموزان که وضعیت مالی خوبی نداشتند مبلغی هم وجه نقد میگذاشت. شاید برای همین بود که حاج حسیبی مدیر پرانرژی و مهربان مدرسه – که خدا رحمتش کند- با اصرار از دانش آموزان میخواست که بستهبندی لباسها را توی مدرسه باز نکنند و حتماً در حضور پدر و مادرها و در منزل بازکنند.
… آن سال هم مثل تمام سالهای پیش از آن روز ۲۷ اسفند سر صبحگاه کتوشلوارها رابین بچهها تقسیم کردند یادم هست رنگ پارچه آن قهوهی سوخته بود و جلیقه هم داشت (در عالم بچگی عاشق جلیقه بودیم) حاج حسیبی رییس مدرسه رفت پشت بلندگو و با تشکر از بانیان خیر که امسال هم به یاد بچههای مدرسه بودند گفت: «بچهها امسال یک مژده برای شما دارم اگر قول بدهید بخاری کلاسها را جمع کنید و ببرید توی انبار مدرسه ببارید به معلمها میگم تکلیف عید به تون ندهند…»
مثل فنر رهاشده به هوا پریدیم و بدون اینکه صبر کنیم صحبتهای حاجی حسیبی تمام شود از در و پنجره رفتیم توی کلاسها و به جان بخاریهای نفتی چکهای افتادیم که تمام زمستان سرد سال ۱۳۵۶ یکنفس کلاسهایمان را گرم کرده بودند و حالا دیگر نزدیک عید که شده بود از بس دوده گرفته بودند دیگر نفسشان درنمیآمد. لولههای بلند بخاری را که از سقف جدا کردیم انبوهی از دودههای انباشتهشده توی لوله ها در کف کلاس پخش شد بخاری ولولهها را به انبار مدرسه بردیم، جارو برداشتیم تا دودهها را جمع کنیم ولی هرچه بیشتر جارو میکشیدیم دودهها بیشتر میماسید به موزاییکهای کف کلاس، با بچهها تصمیم گرفتیم بهصف شویم و آفتابه آبدست به دست کنیم تا کف کلاس را بشوریم همین کار را کردیم …
چند لحظه بعد افتضاحی شده بود که بیا و تماشا کن از زیر در هر کلاس راهآبهای سیاه جاریشده بود و سیل سیاهی از وسط راهرو مدرسه به جریان افتاد و از زیر در دفتر وارد اتاق رییس شد حاج حسیبی که تازه متوجه موضوع شده بود خط کش فلزی که گاهی اوقات برای تنبیه بچهها از آن استفاده میکرد را برداشت و درحالیکه فریاد میزد و میگفت: «این چه اوضاعی است که شب عیدی برام درست کردید منو که بیچاره کردید، برید گم شید نمی خام هیچ کاری بکنید …» دنبال بچهها کرد ماهم پا به فرار گذاشتیم و با ترس و لرز فقط فرصت کردیم بسته کتوشلوارهایمان را که حالا مثل سروصورتمان سیاه شده بود را برداریم و از پنجره کلاس بزنیم بیرون و …
آن سال تکلیف عید نداشتیم و بعد از سیزده فروردین که به مدرسه آمدیم دیدیم خیر حساب شیطنتهای کودکانه ما را هم کنار گذاشته بود و تمام کلاسها و سالن مدرسه را رنگآمیزی کرده بود …
… یادش به خیر مدرسه مایکی از صدها مدرسه بنیاد
مدرسهسازی خاندان لاجوردی بود که آن سالها سید محمود لاجوردی آن را سرپرستی میکرد. بسیاری از هم نسلی های من که امروز از مدیران و موثرین در جامعه هستند در همین مدارس که به مدرسه های لاجوردی معروف بودند درس خوانده و به دانشگاه رفتند.
سید محمود لاجوردی از مدیران و کارآفرینان بنام ایرانی است. او فعالیت تجاری را نزد پدر، در کاشان، آغاز کرد و در تهران ادامه داد. تأسیس شرکت آبیاری کاشان، شرکت پاکسان، شرکت سهامی صنعتی بهشهر، شرکت مخمل و ابریشم کاشان، بانک بینالمللی ایران و ژاپن و بیش از ۳۰ شرکت دیگر را او و خانوادهاش بنیاد گذاردند. در سال ۱۳۵۷ بالغبر ۱۳،۳۰۰ نفر تحت مدیریت سید محمود لاجوردی و خانوادهْ او سرگرم کار بودند. لاجوردیها در کنار فعالیت اقتصادی بنیادی خانوادگی تأسیس کرده بودند برای ساخت مدرسه در اقصی نقاط کشور مدارسی که بسیاری از آنها به جهت سازه محکم و مهندسی باگذشت نزدیک به ۵۰ – ۶۰ سال هنوز هم سرپا هستند.
بخشی از درآمد شرکتهای صنعتی خاندان لاجوردی به اداره مدارس و تأمین نیازهای دانش آموزان اختصاص داشت و هر از چند گاهی مبالغی برای مدارس ارسال میشد.
در کاشان حاج عباس سلیمانی که داماد خاندان لاجوردی بود مسئولیت رسیدگی به امور مدارس و احداث مدارس جدید را عهدهدار بود…
سید محمود لاجوردی در سال ۱۳۶۶ در آمریکا درگذشت.(خدایش رحمت کند)





با آرزوی صحت و سلامتی برای آقای حاج سید اکبر لاجوردیان که در کنار برادر مرحومشون زحمات زیادی متقبل شدن وبعدازسالیان سال هنوز بچه های آن دوره وپدران امروز خاطرات شیرین کودکیشان را چاشنی اوقات خوش فرزندان شون میکنند باشد تازه به دوران رسیده های فعلی ازگذشتگان پند گیرند پس سعی کنید انسان باشید.
کجا بودیم و حال کجائیم، افسوس به روزهای گذشته
سلام .امثال لاجوردی ها باید الگو باشند برای کسانی که خداوند به آنها مال عطاء نموده.چقدر سرمایداران گمنام هستند که در این شهر سرمایه های میلیاردی خود را در بانک ها گذاشته وبهره آن را می گیرند وکسانی هم هستند که که به خاطر معیشت خودشان با قرص های آرام بخش شب را به صبح می رسانند.
در زیر ان گنبد هشت گوش فیروزه ای درمیان بارگاه زیارت محله ما سلطان امیر احمد در زیر چهل چراغی زیبا هدیه خانواده لاجوردی سنگ قبری است بنام .حاج سید احمد لاجوردی پدر حاج سید محمود لاجوردی. مردی صنعت گر که برای مردم شهر نان اورد .او موسس گروه صنعتی بهشهر روزگاری بزگترین مجتمع صنعتی کشور بود .گرایش کم رنگ حاج سید محمود به سیاست و قضاوت بران در کنار خیرخواهی و دلبستگی به زادگاهش برای نگارنده براحتی محل اغماض است . دریغ که او در دوران کهولت عاقبت بخیرنشد وبه اروزی خود برای ارمیدن در زیارت سلطان امیر احمد نرسید . چهل چراغ پرشکوه زیارت محله ما یادگار روشن اوست .