کاشان نیوز –
جابر تواضعی: به نظرم امسال مراسم شترکشان پررنگتر از سالهای قبل برگزار شد. سالهای قبل باید کلی میگشتم و پیدا نمیکردم، امسال در اولین جستوجوها به موردی برخوردم که همزمان پنج شتر میکشتند. پس پیشنهادهای دیگر را رد کردم.
محل برگزاری مراسم، اول جاده نوشآباد بود. کنار ریل راهآهن که بهش میگویند «پشت خط». ولی صاحبان مجلس اهالی پشت مشهد بودند و صاحب همه شترها یکی بود به اسم کدخدایی. و نکته جالب ماجرا این است که ما در حاشیه کویر خودمان صاحب شتریم و اینها را از پاکستان آورده بود. این را از آنجا فهمیدم که پای یکیشان که چموشتر بود، زخم تازهای داشت و سلاخاش گفت که در مسیر آسیب دیده.
چرا و چه طورش را الله اعلم. گویا غیر از اینکه شترهای ایران نسبت به قبل کم شده، شترهای نژاد «سِندی» و «لاری» پاکستانی کمچربیترند و ایرانیجماعت با قدوبالای رشید و پاهای درازشان بیشتر حال میکنند. لابد بهدلیل حس خوب چیرگی بر یک دشمن فرضی عظیمتر.
آخرین مراسمی که دیده بودم مال پیرارسال بود در محله درب عمله یا درِ عمله. پر بود از خشم و خشونت اطرافیان و صاحبان شتر. طوری که مراسم «رقص بیل» جلو حیوان – که گویا از شیرینکاریهای رعیتهای آن منطقه است-، تبدیل شد به «خصم بیل». و منی که مثلاً در عمره بارها با شرطهها درگیر شدم و دوربینام را گرفتند و باکم نبود، اعتراف میکنم که اینجا رسماً ترسیدم.
امسال اما از این خبرها نبود. همه چیز مرتب و منظم پیش رفت و داشمشدیگریها از کادر بیرون نمیزد. برای قتلگاه داربست زده بودند و جرثقیل و کامیون از قبل آماده بود. غیر از مداحی و دعای مخصوص، شترها را با طبل و دهل وارد قتلگاه میکردند و قبلِ نحر، آب میدادند. سلاخ سیوسهسالهاش سیخچه را از کنار قرآن برداشت و قبلش قرآن را بوسید و شترهای بعدی را به سه جوان دیگر واگذار کرد و بعدش آنها را در آغوش میگرفت. به نشانه نوعی حمایت و میدان دادن به یک سلاخ جوان دیگر برای تجربه. آنها هم همان رسم او را بهجا آوردند. شکر خدا همهشان به یک سیخچه اکتفا کردند و مثل مراسم پیرار از هرولههای بیهوده و ترسناک تا قتلگاه و قمه چرخاندنهای بالای سر بهوقت نحر حیوان خبری نبود. گرچه شترها هم دیگر جان و قوه سابق را ندارند و با یک سیخچه از پا درمیآیند.
شتر از قدیم حیوان مقدسی بوده و هنوز در خواب، فرشته و ملائکه تعبیرش میکنند. در قربانیهای آیینی، بهترین چیزی را که داشتند به پای خدایان قربانی میکردند. ابراهیم هم سر اسماعیل را شانه کرد و به چشماش سرمه کشید. در شترکشان امسال، از سرمه کشیدنها و گل و منگولههایی که قدیم به سر و گردن شتر میبستند و پارچه مخملی که روی کوهاناش میانداختند، خبری نبود و به یک پارچه ساتن سفید یا سبز سیدی اکتفا کرده بودند. البته شتر اول این شانس را داشت که علاوه بر نوازشهای بانی مراسم – لابد به نشانه نوعی همدلی و قوت قلب- یک قفس کفتر هم برایش هوا کنند. قدیم میگفتند کفترها حواس شتر را موقع سیخچه زدن پرت میکند.
پنجمی را نکشتند و نفهمیدم برایش چه خوابی دیدهاند. اما سر چهارمی هم که لوکِ بدقلقی بود، همه چیز به تکرار افتاده بود و بغل دستی من برای هیجان بیشتر رسماً آرزو کرد شتر رم کند.
گویا خیلی از شترهای این سالها سر از قصابیها درمیآورند. همه چیز به عقیده صاحب مال برمیگردد؛ اینکه خون رفع بلا میکند یا صدقه. برگشتنی دور میدان زجاجی، غلغله بز و گوسفند و آدم بود. حیرانام که این مردم اعتقاد – و مهمتر از آن- پول دارند یا ندارند. اگر شما سر درآوردید، به من هم بگویید.
دیدگاه شما