کاشان نیوز- سعید خیر خواه برزکی: در افکار پریشان و درهم خود غرق شده بودم و در اتاق دانشکده قدم میزدم که با لحظهای توقف و تماشای فضای سبز دانشگاه و دورنمای اطراف کاشان، ناخودآگاه این بند شعر سهراب سپهری به ذهنم آمد: «من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است … کودکان احساس، جای بازی اینجاست …» پس از آن به جستجوی هشت کتاب سپهری و یا گزیدهای از شعر سهراب به سراغ قفسهی کتابهای اتاق رفتم و چیزی نیافتم، با خود گفتم: اکنون که چیزی در دسترس نیست، لااقل در این صبح دل انگیز پاییزی به یاد سهراب چند خطی بنویس و چنین شد. همواره و همیشه این دغدغه یا پرسش در ذهن مردم شکل میگیرد که به راستی، راز و رمز ماندگاری بعضی از بزرگان در چیست؟ تلاش، جوشش، کوشش، تبلیغات، روزگار، مریدان، اطرافیان، خلاقیتهای هنری، نوآوری های ادبی و دهها مورد از این دست؟ اما با مروری کوتاه در زندگینامههای بزرگان روزگار، میبینیم که هیچ یک از این عوامل ربطی به ماندگاری جاودانهی یک هنرمند یا شاعر یا فیلسوف ندارد. چه بسا یک کار کوچک و خیلی ابتدایی، کسی را چنان در ذهنها ماندگار سازد که نه تنها در جوامع کوچک و کشور خود، بلکه در جهان ماندگار سازد. چنانکه مثلاً “دهقان فداکار” معروف که کارگری ساده و بی ریا بود، با یک اقدام انسان دوستانه بدون آن که در آن روزگار دوربین های تبلیغاتی و وسایل ارتباط جمعی امروزی باشند، باعث ماندگاری نام خویش شد، در حالی که خودش اصلاً از این ماجرا خبر نداشت و حتّی هنوز هم برای او مهم نیست. پس میتوان راز ماندگاری آدمیان را در گمنامی و بی توجهی به ماندگاری دانست. اگر دقت کنیم بسیاری از بزرگان ماندگار حقیقی تاریخ ادبیات ما، چنین روحیه و حالاتی داشته اند. هر چند بعضی در گمنامی مطلق و بعضی در خاندان هایی شهیر، پرورش یافته اند. راز ماندگاری رودکی در زلال تصاویر اشعار او، راز پایندگی فردوسی در صداقت گفتار و سوز درون او برای بیان داستانهای کهن ایرانی، راز جاودانگی مولانا و حافظ و سعدی هم به همین ترتیب در صداقت و پاکی و صفای درون آنها بوده است. پس هرگز کسی که به دنبال شهرت و ماندگاری ظاهری میرود، ماندگار نخواهد شد. از همین جاست که گفته اند: «الشهره آفه و الراحه فی الخمول» یعنی که شهرت عامل بیچارگی و آسایش در گمنامی است. بگذریم، امروز سرم هوای سهراب دارد و دوست دارم از او بگویم. اکنون بیشتر مردم روزگار ما در باب زندگی سهراب و کودکی و نوجوانی او چیزهایی میدانند و بیش از صدها کتاب و مقاله و گفتار در باب زندگی او نگاشته اند. پس نیازی نیست که تاریخ تولد و تحصیلات و مرگ او را قلمی کنیم که تکرار مکرّرات بس ملال آور است. اما در خلال آن گفتارها و شنیدارها، دنبال چیزی میگردم تا راز جاودانگی و جهانی شدن این مرد بزرگ و بی نظیر جهان هنر و ادبیات امروز را بیابم. چنانکه نوشته ها و گفته های مانده در ذهن یاری میکنند او کودکی کم رو و خجالتی بوده است که همواره غرق در افکار و رفتارهای کودکانهی خویش بوده و شاید ساعتها در پناه طبیعت و خلقت پاک خداوند سهراب از کودکی اهل مراقبه بود، نه مانند صوفیان و عارفان دیگر که مراسمی رسمی و ظاهری دارند، بلکه روحش هم از این مراسم خبر نداشت اما ناخودآگاه و پیوسته، در آمال و آرزوهای کودکانه اش غرق میشد و شاید ابراهیم وار ساعتها و روزها و شب ها در زیبایی و صفای خورشید و ستاره و مهتاب و طبیعت بی نظیر الهی خیره میگشت. آری او با این مراقبه ها و تمرین های مکرّر روح پاک و فطری خویش را هم نوا با طبیعت پرورش میداد و گاهگداری هم ترنّمی از نوع صفای باران یا صدای پای آب بر زبان جاری میساخت.
شک نداریم که تنهاترین و اصلی ترین منبع الهام سهراب همین طبیعت همگانی از نوع گل و سبزه و گیاه و کویر و آسمان پرستاره و فضای الهام بخش طبیعی بوده است. در هیچ کتابی نخوانده ایم که سهراب ساعتها و روزهای خویش را صرف خواندن کتابها و نوشته های مختلف کرده باشد و اگر هم پیوند و علاقه ای نسبت به بعضی از بزرگان مانند بیدل و مولانا داشته است اثری در آثار او ندارد و اصولاً هنرمندان بزرگ هرگز پای در وادی تقلید و پیروی دیگران نمی گذارند و اگر چنین باشد، اثر هنری برجای نخواهند گذاشت. بگذریم آنچه دستگیر این نگارنده شده است، فقط و فقط، صداقت و پاکی و زلالی این کودک آرام و سر به زیر دهه های ۲۰ تا ۵۰ قرن حاضر شمسی بوده است که او را چنین استوار و آرام و سخت و سر به زیر بار آورده است. این حرفها، حرفهای خود سهراب است که گاهی در خلال شعرهایش و یا نوشته هایش بدان اشاره شده است. در جایی میگوید: «خوب یادم هست زیر آن درخت بانیان تنومند، عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد: وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت»و این گفتار و شعار معروفِ بودای بزرگ است که از او به یادگار مانده است. شاید در بدو امر این جمله کوتاه چندان مهم به نظر نیاید، اما با کمی دقت و تأمل در مییابیم که هیمن “وسعت” و”تنهایی” و “سر به زیری” و “سختی”، از عوامل اصلی شکل دهندهی شخصیت سهراب سپهری است، که در سراسر آثارش و زندگی اش نمایان است.
وسعت ذهن سهراب آن چنان بود که در عین پذیرش همهی آیینها و مذاهب و باورها باز هم جایی برای هر باور و آیین تازه در ذهن و روان خویش داشت. در جایی آنچنان از قرآن و انجیل و تورات و اوستا یاد میکند که گویی در آن واحد، سخنگوی همهی پیران و پیامبران تاریخ هستی بشریت است. وسعت نظر و اندیشه در شعار و ادّعا کاری ساده است. اما سهراب به گواه سخنش و شعرش، حقیقتاً وسعت نظر داشت. او هرهری و لاقید و بی پروا نبود، اما کاملاً آزاد بود. هیچ بیانیه و باوری روح او را نمی آزرد و به سادگی با آن تعامل میکرد و مانند سلف صدق خویش یعنی حضرت مولانا با این بیانیه مترنّم بود: سختگیری و تعصب خاصی است/ تا جنینی کار خون آشامی است.
او حتّی در کوچه باغها و گوشه و کنار سرزمین باستانی هندوستان، قدم به قدم راه رفت و سرانجام به این نتیجه رسید که: «سر هر کوچه چراغی ابدی روشن بود.» یعنی مانند شیخ محمود شبستری آن نظریه پرداز بزرگ عرفان این نغمه را سر داد:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست/ یقین کردی که دین در بت پرستی است
اگر با چشم بینا و بصیر به تاریخ بنگریم، بعضی بزرگان نام آور مانند کورش کبیر هم با این مقولهی «وسعت نظر» این چنین جهانی شده اند. به یاد داریم، چندین سال پیش برای ساختن بنای یادبود یا نمای فرهنگی (= المان) در یکی از شهرهای بزرگ کشور استرالیا – کشوری که هفتاد و دو فرقهای است، فراخوانی داده بودند و هنرمندان و بزرگان را برای ارائهی این طرح و نما دعوت کرده بودند و سرانجام پس از بررسی همهی پیشنهادها و تندیس ها و نمادها، بر سر مجسمهی کوروش کبیر به توافق میرسند. این تصمیم کاملاً شگفت انگیز و غیرعادی به نظر میآمد. اما حقیقت امر آن بود که آن وسعت نظر و همه سو نگری کوروش بزرگ و تساهل باورمدارانهی او و اندیشهی آزاد او، موجب این امر شده بود. این ماجرا هشداری راهگشا به کسانی است که مانع وسعت نظر و آزادی اندیشه و باور آدمیان میشوند. محدودیت ذهنی و فکری هرگز چنین اقبال هایی برای جوامع بشری یا بزرگان به ارمغان نخواهد آورد. بعد از چند هزار سال، یک اندیشهی آزاد و یک فکر با وسعت باعث میشود، چه جامعهای را داشته باشد. و از همین رو میباشد که اعلامیهی جهانی حقوق بشر هم براساس نظر و باور کوروش کبیر بنیاد گذاشته میشود و با اندیشه های والای شاعر بزرگ ما یعنی سعدی بزرگ هم پیوند میخورد: بنی آدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند.
بنابراین بنیادها و نهادها و نمایه های فرهنگی که دارای چنین ظرفیت و ظرافتی هستند میتوانند جهانی و ماندگار باشند، چه بنای “تاج محل” ایران در هندوستان چه افکار آزاد اندیشانهی بودا، چه رفتار و کردار کوروش بزرگ و چه شعر و فکر سهراب سپهری، همه و همه بیانگر این واقعیت مهم هستند که با زور و اجبار و تنگ نظری نمی توان آدمیان را در حیطهی حکومت فرهنگی درآورد. وسعت نظر و آزادی اندیشهی سهراب او را این چنین دوست داشتنی و عزیز کرده است، همان وسعت نظری که حافظ و فردوسی و مولانا را هم جهانی کرد. همان بیانیه ای که حافظ داشت سهراب هم دارد:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
عامل دیگر برتری و راز ماندگاری سهراب سپهری، “تنهایی” او بود، هر چند بارها بر او خرده گرفته اند و گفته اند که شاعر و هنرمند باید دیدگاهی اجتماعی داشته باشد و هنرمندان بریده از جامعه، خاصیتی ندارند. اما حقیقت آن است که تنهایی سهراب سپهری همان تنهایی امام حسین(ع)، تنهایی علی(ع) و تنهایی مولانا و خیل هنرمندان و بزرگان است. این تنهایی از نوع تنهایی تن پروران و بریدگان از جماعت نیست. گاهی خاموشی و سکوت هنرمند، چنان دندان شکن و حیات بخش است که هیچ فریاد و سخنی جای آن را نمی گیرد. خاموشی هنرمند و تنهایی او، گاهی همان اعتراض راهگشا و کوبندهی اوست. شاملو، شاعر بزرگ معاصر در توصیف سکوت یکی از مبارزان و آزادیخواهان میگوید:
… وارطان سخن بگو، مرغ سکوت جوجهی مرگی فجیع را به بیضه نشسته است. وارطان سخن نگفت، و این سخن نگفتن، به اندازهی هزاران کلام موثر میافتد.
و چنین است که سکوت سهراب در مسایلی مانند جنگ ویتنام در روزگار خودش، باعث شد که بسیاری از معاصران او، لب به شِکوه بگشایند و با نیش قلم و زبان به جنگش برخیزند اما او با همان وسعت نظر و سکوت معنی دار و کلام راهگشایش، نگران آب خوردن یک کبوتر در دوردست ها بود و از صفای گل شبدر و زیبایی کرکس سخن میگفت، اما امروزه بعد از چند دهه میبینیم که همان سخنوران و شاعران تند و تیز و پرهیاهو، سرانجام قافیه را باختند و همان فریاد و هیاهوی آن روزگاران را هم نوا با امپریالیزم جهانی و استعمار و استثمار به کار گرفتند و دمار از روزگار خلایق برآوردند. در حالی که سهراب و سکوت و لبخند معنادار او همچنان کارساز و راهگشای روح و روان همگان است. سیل های خروشان جز ویرانی و فلاکت حاصلی ندارند، جز آن که سالهای سال باید به تعمیر و بهبود ویرانههای حاصل از آن پرداخت. اما زلال رودهای آرام و خاموش است که روح و روان آدمی را صفا میبخشند و در کنار خود انواع گلها و درختان و گیاهان و پرندگان و در درون خود انواع ماهیان زیبا را پرورش میدهند. در حالی که مسیر گذر سیلهای هولناک و پرهیاهو، همان درّههای وحشتناکی است که حاصلش لانههای موران و ماران و ملخان است. و نهایتاً وحشت بی حد و حصر بیابان و سراب و مرگ!
تنهایی و سکوت سهراب، همان تنهایی و سکوت عارفان بزرگی است که تاریخ بشریت را صفا و آرامش داده اند. اصولاً ما عادت داریم یا عادت زده شدهایم که در پی جنجالیان یا غوغاسالاران جهان بدویم و سرانجام دست خالی بازگردیم.
بزرگترین و والاترین خدمت یک روشنفکر یا فرهیختهی اجتماعی و سیاسی، عدم همراهی با بعضی از سیاستهای غلط رایج در جامعه است و این ویژگی هنرمند بزرگترین شجاعت اوست.
آنچه نگارنده در ذهن دارد، بیشتر بلاهایی که در دوره های معاصر بر سر جامعه ما آمده است و آن را دچار تنش و پیچیدگی و بعضاً بدبختی کرده است، سخنوری های بی جا و نابهنگام بعضی از سروران بزرگ روشنفکر در جامعه بوده است. زیرا جامعهی ایرانی یک جامعهی سنتی با ویژگیهای خاص محلی است که هر چند گاهی هیاهویی خانمان برانداز گریبانگیر آن میشود و بی محابا تمام بناهای ریشه دار فرهنگی و اجتماعی و تربیتی و علمی را میسوزاند. حال در چنین مواقعی اگر عارفان و فیلسوفان و روشنگران و فرهیختگان اجتماعی هم آتش بیار معرکه گردند ببینید چه بلایی بر سر جامعه خواهد آمد. همان بلایی که بر سر جامعهی اسلامی در زمان صدر اسلام و زمان حضرت امام علی(ع) و امام حسین(ع) آمد. بیشترین تقصیرها در آن روزگاران و در روزگاران حاضر به گردن نخبگان و سرکردگان اجتماعی و سیاسی است که این توانایی را دارند تا لشکریانی گاه بی جیره و مواجب با استفاده از جهل عمومی جامعه فراهم سازند و مانع هر پیشرفت اجتماعی گردند.
آری لشکر یزیدیان کربلا که برای گرفتن جیرهای ناچیز حتی مقداری جو برای اسبان خود به صحرای کربلا آمده بودند، آن چنان مقصّر و گناهکار نبودند که بزرگانی از نوع” شریح قاضی” که حکومت زمان نیازمند شخصیت ساختگی و اجتماعی آنان بود. اگر در چنین روزگارانی کاری از دست ما بر نمی آید و حتماً هم هیچ اقدامی نتیجه بخش نیست پس بیاییم مختارگونه سکوت پیشه کنیم و با اقدامات نسنجیده لااقل آب به آسیاب دشمن نریزیم. آمار روشنفکران معاصر در این زمینهها بسیار چشمگیر است و اکنون فرصت پرداختن به آنان نیست. روشنفکرانی که عامل اصلی بازماندگی جامعهی ایرانی از پیشرفت و تعالی و توسعه شده اند و سرانجام هم خود به این درماندگی اشاره کرده و توجه نمودهاند اما حاصل کارشان بدبختی و عقب ماندگی یک ملت شده است.
بسیاری از قلم فرسایان و شاعران معاصر دهه های اخیر و هم زمان با روزگار سهراب سپهری این گونه بوده اند. به هر حال روزگار سپهری چنین روزگاری بود. هیاهوی توخالی و ویرانگر غول بی شاخ و دم کمونیست در مشرق زمین، و غوغاسالاری روشنفکران غرب زده و شرق زده از چارسوی این کشور، مجالی برای شنیدن حرف حق و حساب باقی نمی گذاشت. مردان بزرگ چون “محمد مصدق” در چنین هیاهوها و جنجالهایی مورد هجوم اینان واقع شدند و سرانجام مأیوسانه در برابر قدرتهای استعمارگر سپر انداختند. در چنین روزگاری همه فریاد میکشند و “هل من مبارز ” میطلبند. در حالی که سهراب سپهری ساکت و آرام، در کوچه پس کوچه های شهری باستانی و پرخاطره مثل کاشان پرسه میزند و گاه گاهی زمزمه هایی از نوع “آرامگاه چمن “می سراید. بعضی بزرگان مانند مشفق کاشانی او را تحریض و تشویق به پیوستن به انجمنهای ادبی و شعری میکنند که البته خیلی زود سهراب بزرگ باسخ ردّ به همه میدهد، زیرا غوغاسالاری شعری انجمنها با ذائقه پاک و زیباپسند سهراب سازگاری ندارد. سهراب باز هم تنها میماند و با این تنهایی لااقل به همه میآموزد که “چه نمی خواهیم”! تا زمانی فرا رسد که بیانیهی “چه میخواهیم” هم صادر شود. دقیقاً میتوان سهراب را در این روزگاران پیشوای جماعت خاموش هنرمندان یا هنرمندان خاموش دانست. در این ماجرا، فقط و فقط شاعرهای خاموش و پرسخن مثل فروغ فرخزاد با او همراه میشود.
در سالهای پرفراز و نشیب و پرتنش خاموشی اجباری هنرمندان و شاعران بزرگ و روشنفکران حقیقی یعنی دهههای بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ باز هم سهراب با همان قدم و قلم آرام و زلال، چراغ خاموش و دست به عصا میسراید و مینویسد و تصویرسازی میکند. شاهکارهای نقاشی و شعر سهراب در همین ایام و با خاموش و تنهایی ویژهی خودش رقم میخورد. صدای پای آب و مسافر محصول چنین دورانی است. حاصل کار او، اتفاقاً بیش از همهی هنرمندان و شاعران موثر میافتد. هنرمندان و شاعران بزرگ مانند نیما یوشیج و اخوان ثالث و شاملو و دیگران هم همین سکوت و خاموشی را دارند. اما میان “زمستان” سرایی یا “بهارآفرینی” در خلوت خاموشی تفاوت است. دقیقاً میتوان کار سهراب سپهری را در دوره ی معاصر مثل کار فردوسی در آشوب های اجتماعی پس از حملهی اعراب و گرفتاریهای پدید آمده توسط ترکان برای ایران زمین دانست. فردوسی هم در آن ایام یأس و ناامیدی اجتماعی، بارقهی امید و شرافت و شجاعت و حماسه در میان ملت میافشاند تا روزگارانی دیگر، شعله ها برافکند. شعر سهراب برخلاف تمام معاصرانش یأس انگیز و جنجالی نیست و امید آفرین و حیات بخش است و جامعه در چنین بحرانهایی نیازمند همین سبک هنری است. تنهایی و سر به زیری سهراب است که نوعی شرم عارفانه و هنرمندانه را به آثارش تزریق میکند. آن چهرهی آرام و سر به زیر و دست در بغل، تابلوهایی از شعر میآفریند که همیشهی روزگار جاودانه خواهد بود. شرمساری و سربه زیری سهراب، با دیگران تفاوت دارد چنانکه عارفان بزرگ شرمسار گناه دیگران هستند و سعدی بزرگ میگوید:
کرم بین و لطف خداوندگار گنه بنده کرده ست و او شرمسار
و در قرآن کریم هم اشاراتی آمده است که خداوند کریم و منان از گناه بندگان اظهار شرمساری میکند.
و از همین رو است که گاهی زمزمه هایی این چنینی دارد: «من اناری را میکنم دانه، با خود میگویم، کاشکی این مردم دانه های دلشان پیدا بود!» این شرمساری و سر به زیری و آرامش و سکون را از بزرگانی چون “بودای بزرگ” هم آموخته است.
ویژگی برجستهی دیگر سهراب سختی یا سرسختی عارفانهی اوست که در آغاز مقال هم بدان اشارت رفت. و از آنجا که شخصیت این چنین افرادی “متضاد نما” یا اصطلاحاً “پارادوکسیکال” میباشد و به نظر نمی رسد که چنین روحیهی آرام و متواضعی در جاهایی شجاعتهایی به خرج داده باشد که دیگران را شگفت زده کند. اما واقعیت آن است که تمام ویژگیهای یاد شدهی قبلی از سر به زیری و آرامش و تنهایی و شرمساری سهراب منجر به سرسختی او هم شده است. همان چیزی که روشنفکران جهان معاصر و انقلابیون بزرگ و آزادیخواهان به دنبال آن هستند. یعنی “نه” گفتن به جریانهای حاکم و ناکارآمد اجتماعی و سیاسی، سرسختی سهراب در آغاز راه و پایان کار یکی است. اصولاً عارف حقیقی کسی است که بر سر پیمان خود نلغزد و همواره بر سر اصول اصلی انسانی و آرمانی خویش ثابت قدم باشد تا نتیجه لازم را بگیرد.
به قول حافظ بزرگ: گر موج خیز حادثه سر بر فلک کشد/ عارف به مویی تر نکند رخت و پخت خویش
سرسختی سهراب از همین نوع است. چنانکه هیچ گاه “جوزده” و احساساتی نمی شود و همواره احساس خاص انسانی و عرفانی خویش را حفظ نموده است. نشانه هایی از سلوک و کردار اجتماعی دارد که بیانگر این موضع عارفانهی اوست.
در خاطرات و نوشته های مربوط به زندگی سهراب آورده اند که زمانی برای برگزاری جشن فارغ التحصیلی دانشجویان دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران، در حضور پادشاه وقت یعنی محمدرضا پهلوی، حاضر میشود، در حالی که بسیاری از بزرگان و استادان و فارغ التحصیلان دیگر هم حضور دارند و هر کدام به وفق مصالح روزگار در باب زیبایی تابلوهای سالن پذیرایی کاخ شاه، داد سخن میدهند، و سرانجام شاه، رندانه به سهراب که منتظر گرفتن جایزهی مخصوص خود است میگوید: «ای جوان تو در نقّاشی صاحب نظر هستی، آیا این افراد در باب این تابلوها نظر درستی دارند؟ که سهراب شجاعانه و با آرامش سربلند میکند و میگوید: «نه قربان»! و این “نه” گفتن در آن مراسم و در آن جوّ سیاسی و در حضور بزرگان دربار، حقیقتاً شجاعت میخواهد و میتواند برای او بسیار مخاطره انگیز و دردسر ساز باشد. اما سهراب سپهری خطر میکند و حرفش را میزند. آری این است حاصل سر به زیری و تنهایی و وسعت نظر سهراب، چه نقاشی ها و چه اشعارش، و چه سلوک اجتماعی و سیاسی اش ، نمادی و نشانهای از تبختر های رایج روزگار را نمی بینم. خود بزرگ بینی هم آفتی است که پیوسته گریبانگیر شخصیتهای بزرگ روشنفکر یا شاعران و هنرمندان میشود و بدین مناسبت است که در روایات هم داریم: «التکبر اسّ التلف و التواضع سلّم الشرف» یعنی که تکبّر اساس بدبختی و تواضع نردبان شرافت است. در اینجا با آوردن خاطرهای مبهم از این مرد بزرگ، دامن سخن را فراهم میچینم. در ایام کودکی، یعنی حدود سالهای ۱۳۵۰ شمسی، در روستای برزک مشغول کار کشاورزی و باغداری بودیم و نگارنده حدود ۱۰ سال بیشتر نداشتم که یادم هست گروهی برای تماشای طبیعت و گردشگری از کنار جوی آبی در جنب باغ ما میگذشتند. چند مرد و زن، طبق روال همیشگی و من که هیچ کدام از آنان را نمی شناختم، به پیرمردی آشنا در آنجا گفتم که ایشان چه کسانی هستند و آن پیرمرد برای من توضیح داد و یکی یکی افراد را معرفی کرد و من کمی آنان را شناسایی کردم. پس از مدتی مردی لاغراندام با ریشی انبوه و لباسی نیمه مندرس با حالاتی خاص به دنبال آنان از کنار جوی آب گذشت، در حالی که دست در بغل و متفکر به نظر میآمد. باز من از آن پیرمرد در باب شناسایی این مرد هم پرسیدم که پیرمرد گفت او را نمی شناسم ولی ظاهراً آن گونه که از شمایلش پیداست باید نوکر این خانواده باشد که به دنبال آنان میرود. این ماجرا گذشت و به بایگانی ذهن سپرده شد تا آن که سالها بعد که در دوره دبیرستان با نام سهراب سپهری آشنا شدم و از دوستان و نزدیکان در باب کمّ و کیف زندگی او پرسیدم، متوجه شدم که سهراب در آن روز یعنی تابستان سال ۱۳۵۰ شمسی به همراه خویشاوندان برزکی خود یعنی خاندان فاطمی و لاجوردی ها برای هواخوری و تفریح بدان جا آمده بوده است و آن حالت خاص و افتادگی و تواضع بی نظیرش، باعث شده بود که پیرمرد روستایی او را به عنوان نوکر خانواده تلقّی کند؛ هر چند در مرام سهراب، نوکری و افتادگی برای خانواده و جامعه افتخاری بس بزرگ بوده است. اکنون که آن خاطرات مبهم را مرور میکنیم، و هر گاه در آن مکان یاد شده یعنی قدمگاه سهراب حاضر میگردم مدتی به فکر فرو میروم و دوباره خاطرات چهل و اند سال پیش، برایم تکرار میگردد، حسرت میخورم که چرا در آن زمان او را نمی شناختم که لااقل لحظاتی با او هم نفس و هم کلام گردم و همواره همان نفسها را راهنمای خود در مسیر زندگی قرار دهم. اما هنوز هم همان خاطره و خاطرات و یادهای دیگر از سهراب از طریق شعر و نوشته هایش همواره نصب العین زندگی من شده است، چنانکه عملاً و عاملاً ، سلوک عارفانهی آن مرد بزرگ را میفهمم و سعی دارم از طریق گفتار و کردار به همراهان و دوستان و دانشجویان گزارش دهم و میدانم که زندگی به همان سادگی است که سهراب در شعرها و نقاشی هایش ترسیم کرده است یعنی که” زندگی سیبی است که گاز باید زد با پوست” و یا “زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است” و یا “زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست”. برخلاف اندیشه و فکر بسیاری از عرفای بزرگ که عرفان را مقولهای پیچیده و نامفهوم میدانند، سهراب به همین صفا و صداقت و سادگی ، عملاً سلوک عرفانی و اجتماعی فراگیری را تجربه کرده بود و برای همگان به نمایش گذاشت.
اکنون هم در این وانفسای پرهیاهوی زندگی ماشینی و دود و دم شهر و شهرنشینی، نغمه های سهراب و سلوک او که دهها سال پیش، از آهن و سیمان و سقف بی کفتر اتوبوس ها بیزاری میجست، نیازمندیم، با همان شیوه و مرام سهراب، میتوان ساده زیست و محیط زیست را سالم نگهداشت، خوشبختی را مستقیماً لمس کرد و فقط وقتی ناراحت و غمگین شد که شاخهی درختی بشکند یا قوطی کنسروی گلوی جویبار را زخمی کند یا پای آهویی خراش بردارد و گرنه در مرام او همه چیز زیباست و خدا زیباست و زیبایی را هم دوست دارد و بندگان خداوند هم موظفند همه چیز را زیبا ببینند و زینب گونه حتی در اوج سختی و کشاکش روزگار فریاد برآورند که: «ما رأیت الّا جمیلا» .
دکترسعید خیرخواه برزکی
عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی کاشان
اجتماعی , اخبار , یادداشت
صفای سهراب
۱۰ سال بیشتر نداشتم که یادم هست گروهی برای تماشای طبیعت و گردشگری از کنار جوی آبی در جنب باغ ما میگذشتند. چند مرد و زن، طبق روال همیشگی و من که هیچ کدام از آنان را نمی شناختم، به پیرمردی آشنا در آنجا گفتم که ایشان چه کسانی هستند و آن پیرمرد برای من توضیح داد و یکی یکی افراد را معرفی کرد و من کمی آنان را شناسایی کردم. پس از مدتی مردی لاغراندام با ریشی انبوه و لباسی نیمه مندرس با حالاتی خاص به دنبال آنان از کنار جوی آب گذشت، در حالی که دست در بغل و متفکر به نظر میآمد. باز من از آن پیرمرد در باب شناسایی این مرد هم پرسیدم که پیرمرد گفت او را نمی شناسم ولی ظاهراً آن گونه که از شمایلش پیداست باید نوکر این خانواده باشد که به دنبال آنان میرود. این ماجرا گذشت و به بایگانی ذهن سپرده شد تا آن که سالها بعد که در دوره دبیرستان با نام سهراب سپهری آشنا شدم و از دوستان و نزدیکان در باب کمّ و کیف زندگی او پرسیدم، متوجه شدم که سهراب در آن روز یعنی تابستان سال ۱۳۵۰ شمسی به همراه خویشاوندان برزکی خود یعنی خاندان فاطمی و لاجوردی ها برای هواخوری و تفریح بدان جا آمده بوده است و آن حالت خاص و افتادگی و تواضع بی نظیرش، باعث شده بود که پیرمرد روستایی او را به عنوان نوکر خانواده تلقّی کند؛ هر چند در مرام سهراب، نوکری و افتادگی برای خانواده و جامعه افتخاری بس بزرگ بوده است. اکنون که آن خاطرات مبهم را مرور میکنیم و هر گاه در آن مکان یاد شده یعنی قدمگاه سهراب حاضر میگردم مدتی به فکر فرو میروم و دوباره خاطرات چهل و اند سال پیش، برایم تکرار میگردد، حسرت میخورم که چرا در آن زمان او را نمی شناختم که لااقل لحظاتی با او هم نفس و هم کلام گردم و همواره همان نفسها را راهنمای خود در مسیر زندگی قرار دهم.
لینک خبر:https://kashannews.net/?p=48429
نظرات
دیدگاه شما لغو پاسخ
آخرین ارسال ها
-
بهترین سایت معاملات املاک صنعتی در دنیا را بشناسید
-
برای تولد او …که روزی خواهد آمد و پیامی، خواهد آورد
-
فیلم کوتاه “کَفَر” در بیست و سومین جشنواره فیلم کوتاه ماگما ایتالیا
-
لوله پلیمری چیست و چه کاربردی دارد
-
اخبار منتشر شده از طرف فرمانداری شهرستان مورد تایید است
-
نگاهی به آثار رضا ندیمی در گالری فیوز
-
همه اتباع غیرمجاز باید بروند
-
قانون بهرهبرداری از معدن بازنگری شود
-
پاسخ درست به خبر رسانه/میراث فرهنگی کاشان اقدام کرد
-
کاروانسرای شاه عباسی، مروارید کویر مرنجاب
آخرین ارسال ها
آخرین ارسال ها
-
بهترین سایت معاملات املاک صنعتی در دنیا را بشناسید
-
برای تولد او …که روزی خواهد آمد و پیامی، خواهد آورد
-
فیلم کوتاه “کَفَر” در بیست و سومین جشنواره فیلم کوتاه ماگما ایتالیا
-
لوله پلیمری چیست و چه کاربردی دارد
-
اخبار منتشر شده از طرف فرمانداری شهرستان مورد تایید است
-
نگاهی به آثار رضا ندیمی در گالری فیوز
-
همه اتباع غیرمجاز باید بروند
-
قانون بهرهبرداری از معدن بازنگری شود
-
پاسخ درست به خبر رسانه/میراث فرهنگی کاشان اقدام کرد
-
کاروانسرای شاه عباسی، مروارید کویر مرنجاب
سلام وسپاس بسیار عالی.سخن کز دل برآید لاجرم بردل نشیتد
احسنت. عالی بود
با سلام چندی پیش اختتامیه جشنواره مهر کاشان به کار خود پایان داد و متاسفانه مثل سالهای قبل جوایز بین خودشون تقسیم شد و به قول یک عزیز خودشون جشنواره برگزار میکنند و خودشون ، خودشون رو تشویق میکنند و خودشون به خودشون جایزه میدند و در کل از خودشون سپاسگذاری میکنند.تا وقتی که جشنواره به این شکل سفارشی برگزار بشه و هر سال عده ای تاتری که اتفاقا همیشه سهمیه دارند و چه قوی باشند یا ضیعف باید در این جشنواره حضور داشته باشند، متاسفانه تاتر در کاشان رشد نخواهد کرد. اگر به این اختتامیه نگاه کنید مشاهده میکنید که بجز نمایشی که از تهران بود مابقی نمایشهای کاشان هیچکدام استحقاق دریافت جوایز رو نداشتند و به طور کل نمایشهای ضعیفی داشتند ولی خوب چون به نوعی جشنواره متعلق به این عزیزان مافیای تاتر کاشان میباشد باید شاهد این حرکات دور از اخلاق نیز باشیم.ای کاش مسولین فرهنگی و هنری کاشان کمی هم به افراد دیگر بها میدادند و اجازه میدادند که خیلی از تاتریهای حرفه ای کاشان که اتفاقا بخاطر اینگونه رفتارها از تاتر فاصله گرفته اند وارد میدان بشوند و بگذارند تا تاتر سروسامانی پیدا کند و شاهد رشد و شکوفایی تاتر در این شهر پر انگیزه باشیم.تا زمانی که نمایش در کاشان در دست چهار پنج نفر باشد هیچگاه نمایش به جایگاه واقعی خود نمیرسد.جالب اینکه این عزیزان هر سال جوایز میگیرند و از خودشون ممنون هستند به شکلی که تاتر کاشان در کشور جایگاهی ندارد و علت آن هم مافیایی بودن نمایش در این شهر است.به امید روزهای بهتر برای هنر نمایش
تشکر ازجناب دکتر خیرخواه خیلی عالی بود ازمدیریت محترم کاشان نیوز هم تشکرمیکنیم ومیخواهیم از مقالات استاد رابیشتر ارایه نمایند دانشجویان دوره دکتری