کاشان نیوز – ابوالفضل نجیب: تکمله ای بر معرفی دو مجموعه تازه از سرودههای امیرعباس مهندس که در اعتماد پنجشنبه چهارم آذرماه ۱۴۰۰منتشر شد.
ادای دین
امیرعباس مهندس از آن دست انسانهای نازنین نسل و عصر ما است که مهجور و گمنام مانده.
حتی در شهری که به تعبیر سهراب چینههای آن کوتاه است و اگر غنچهای بشکفد اهل ده باخبر میشوند.
باید اذعان کنم بخشی از این مهجوریت خودخواسته و ناشی از روحیه فروتنانه و عزتنفس و مهمتر از اینها بیاعتنایی به قیلوقالهای زمانهای است که هر چه بلندتر اما از محتوای و عمق تهی میشوند.
بخش دیگر این مهجوریت بهیقین به آدمهای اطراف او و چهبسا دوستنماهایی مربوط میشود که قدشان به فهم جهان فکری و وسعت عشق مهندس نمیرسد و بدتر از آن اگر برسد و اگر گناهشان را نشسته باشم، تاب تحمل بلندای او را ندارند.
برای من که مهندس در زمره دوستان قدیمی و به تعبیری هم چینهای بوده، شاید عجیب باشد که تا همین چندی پیش تازه از برگزاری نمایشگاههای متعدد او در حوزه نقاشی و طرح و … . حتی از تعداد مجموعه سرودههای او بیخبر باشم. هرگز جایی ندیدم سرودههایش را در جمع بخواند.
بااینحال هر چه در این سالهای اخیر سروده و هر دغدغهای قلمی کرده، منت میگذارد و میفرستد و نظر میخواهد؛ و بدتر اینکه برای معرفی همین دو مجموعه اخیر خواست یادداشتی بنویسم.
بهدوراز تواضعهای متظاهرانه اعتراف کردم، قلم من به فهم بلندای شعر و جهان عاشقانهای که بهپای آن مو سپید کردی و میکنی نمیرسد؛ اما اعتراف میکنم تا آنجا که فهمم اقتضا میکند با پارهای از لحظات و آنهای عاشقانهاش به وجد آمدهام.
آنچه پرویز حسینی درباره سرودههای امیرعباس نوشته، شاید بخشی ترجمان شناختگی جهان فکری و روح شاعرانگی او باشد، نوشته پرویز حسینی یادداشتی مربوط به قریب شاید پانزده سال پیش که درباره مضامین سرودههای امیرعباس در کتاب لحظه نوشتم، تداعی کرد.
محور آن یادداشت کموبیش همان محوریت عشق در سرودههای مهندس بود و حجب و حیا و احترام قدسیوار او به ذات عشق و انتخاب تعبیر و کلیدواژه بانو برای معشوقی که هم زمینی بود و هم نشانی برای سویههای افلاطونی عشق با خود ضمیمه داشت.
آن یادداشت را با ویرایش تازه به بهانه همه مجموعه سرودههای او درجایی که مناسبت و اهلیت هم داشته باشد، بازنشر خواهم داد. عجالتن یادآور شوم آنچه پرویز حسینی منتقد ادبی درباره دو مجموعه اخیر امیرعباس نوشته، کموبیش قریب به درک حسی و نه الزامن تخصصی من از سرودههای این نازنین است.
برای این موجود غریب و سرگردان در وادی به تعبیر مجید سوته دلان حاتمی عاشقیت در روزگاری که عشق و وفاداری به آن حکم کیمیا دارد، آرزوی نه وصال که خاکستر شدن در این وادی دارم تا شاید از خاکستر او و عشقش ققنوسی سر برآورد.
روزنامه اعتماد-پرویز حسینی: تازگیها دو کتاب از شاعر کاشانی امیرعباس مهندس به دستم رسیده که نشر «اما» منتشر کرده است. دو اثر به نامهای «عاشقانههای کارتنخوابی زیر باران» و «عاشقانههای نهنگی در ساحل». آنچه مرا به نوشتن این یادداشت واداشته سه دلیل اساسی است؛ اول اینکه فضای همه شعرهای هر دو مجموعه، چه کوتاه، چه بلند، یگانه بود. بهگونهای که به نظر میآید این دو کتاب منظومههای بلندی هستند که به بندهای مختلف تقسیمشدهاند و روحی واحد دارند در دو کالبد.
دلیل دوم، ارادت خاصی است که شاعر به معشوق دارد و با ادبیاتی کاملاً مبادیآداب به او نظر میافکند تا جایی که او را به نام «حضرت» خطاب میکند: حضرت بانو، حضرت عشق و… گویی معشوق، قدیسهای است در معبدی مقدس و شاعر سر بر آستان تقدس او میساید:
«حضرت بانو/ سپاسگزار ثروتی هستم/ که به من دادهای/ اگر شد تشریف بیاورید و/ تکلیف اینهمه چین صورت/ موی سپید لرزش دست/ و چشمهایی که هیچکس غیر از تو در آن نیست را/ روشن کنید» (عاشقانههای نهنگی در ساحل ص ۳۷)
و شرم حضور شاعر در برابر معشوق چنان است که با زبانی بس مؤدبانه و نیایشوار با او سخن میگوید:
«مقابل خیال گرامیتان/ تمامقد به احترام/ آماده فرمان ایستادهام/ و از شرم آنکه در چشمهایم نشستهاید/ سربلند نمیکنم» (عاشقانههای کارتنخوابی زیر باران، ص ۱۷)
شاعر در همه مجموعه شعرهای حال و گذشتهاش چنین زبانی را به کار گرفته است. به شکلی که تبدیل به سبک خاص ایشان شده است و جالب اینکه این عشق افلاطونی را با خودش در شعرهای اجتماعیاش در دوران معاصر بر دوش میکشد. شاعر، عاشقانه زندگی میکند و هر چه بگوید عطر و بوی عشق را دارد و درست به همین دلیل تکرار این مضمون دیگر آزاردهنده نیست وقتی به گفتار و کردار عاشقانه شاعر و عادت افلاطونیاش پی میبری:
«طالب تو که شدم/ فروریختم/ همچون بودا/ از فراز بامیان» (عاشقانههای نهنگی در ساحل ص ۲۹)
دلیل دیگر که مرا به کتابهای امیرعباس مهندس ترغیب کرد، عنوانهای جذاب و خیالانگیز آنها بود. عبارت «عاشقانههای نهنگی در ساحل» سطر هیچکدام از شعرها نیست و مخاطب آگاه و تیزبین شعرها به فراست درمییابد که نهنگ، خودِ شاعر است که به ساحل افتاده و در حال احتضار، عاشقانههایش را میسراید.
«از هزار راه و/ هزارهزار دریا و توفان/ گذشته و گذشتهام/ تا رسیدهام به شما/ برمودای دوستداشتنی!» (عاشقانههای نهنگی در ساحل ص ۶۹)
نکتهای که در این میان گفتن آن خالی از لطف نیست، رمانتیسمی نو است که شاعر آفریده و سخت بدان پایبند است. شاعر در معبد مقدس معشوق، خیالاتی را میآفریند که درمان رنجهای اوست و در این راه آنقدر پیش میرود که دیگر با آفریدهاش یگانه میشود:
«و ابدن ابدن ابدن/ خیالی نیست/ که جاماندهام/ من تمام و کمال شدهام/ خود خود حضرت شما» (عاشقانههای کارتنخوابی زیر باران، ص ۶۳)
آنچه رمانتیزم نو را از شکل کلاسیکش متمایز میکند، کاربرد زبان و روایت تروتازه و از سوی دیگر، واژگان و ترکیبات سیاسی، اجتماعی و گاه عامیانه است که وقتی با بسامد بالا در شعرها استفاده میشود به جنبه عاطفی کار لطمه میزند و شعر را بهسوی تعقل گرایی و سیاستزدگی پیش میبرد و شعر سپید را تبدیل به دل نوشتهای میکند که از موسیقی درونی و هارمونی ساختاری دور میکند. استفاده صریح شاعر از واژگانی مانند هیتلر، موسولینی، صدام، بغدادی، داعش، چرنوبیل و… شعر را از رمانتیسم و عناصر آن دور میکند و تبدیل میشود به بیانیه تاریخی که مهلت انقضایش به پایان رسیده و سالها بعد مخاطبان شعر شاید هیچکدام را به خاطر نیاورند. شاعری که میگوید:
«زندگی من/ به مویی از گیسوی تو بند است/ به دست باد سپردنم/ انصاف نیست»
حیف است که چنین بسراید:
«نگاه تو/ یاسایی بدتر از/ شکنجههای ابوغریب و گوانتانامو است/ میلرزاند/ به آتشم میکشد/ و باورم را به غارت میبرد»
شاعری که به زیبایی چنین تعریفی از اتفاق دارد:
«بدترین اتفاق/ عاشق شدن به ناممکنی است/ که روزبهروز زیباتر و/ از تو دورتر میشود»
بااینهمه، شعرهای امیرعباس مهندس، خواندنی است و یادمان نرود کسی که همه دغدغهاش عشق است و عشق، کارتنخوابش کرده زیر باران و او را چون نهنگی پرتاب شده از دریا به ساحل کشانده و بااینهمه -چنین که میبینیم- دست از مراد خود نمیکشد، سزاوار تحسین است و نمیتوان بهسادگی نادیدهاش گرفت. اینگونه عاشق و معشوقی در زمانه ما کجا میتوان سراغ گرفت؟ وقتی خودش آشکارا میگوید:
«من شعر نمیگویم/ اینها هم همه/ شما کجایید است»
دیدگاه شما