سیدجلال جلیلی فعال اجتماعی برای بزرگداشت مجتبی تقی نژاد در یادداشتی که برای کاشان نیوز ارسال کرده است نوشت:
بازهم قافله مرگ، یکی از هنرمندان مرمت آثار تاریخی کاشان و این ملک پرگهر را با خود برد و افسوس رفتنش بر جای ماند. مجتبی تقینژاد، طراح جوان و خوشذوقی بود که در کمال ناباوری رفت و دنیای خاکی را به خاکیان سپرد.
او که در طول عمر کوتاهش، تعداد زیادی از خانههای سنتی را با عشق و دلسوزانه مرمت کرد تا میراث فرهنگی و تاریخ تمدن این دیار کهن برای نسلهای آینده باقی بماند.
مجتبی تقی نژاد، از استادکاران بااخلاق و برجسته معماری سنتی کاشان بود. از نسل هنرمندانی بود که عمرش را وقف حفاظت، احیاء و مرمت آثار تاریخی ارزشمندی در این شهرکرد و نسل جدیدی از هنرمندان مرمت را در کنار خود پرورش داد.
مجتبی، نهتنها آثار تاریخی را مرمت میکرد بلکه در هر فرصتی که پیدا میکرد دیگران به حفظ این یادگارهای تاریخ و تمدن ایران عزیز تشویق میکرد پیش از آنکه تیغ تخریب و نابودی بر جان آنها بیفتد.
اما هنر والای این هنرمند شریف، حمایت او از بیماران و نیازمندان شهر بود که راز آن برای خانواده نیز پس از رفتنش آشکار شد.
وقتی مادری بغضش را خورد و گفت: فرزندم دچار سرطان بود و توان تأمین هزینههای آن را نداشتیم همین آقا مجتبی بخشی از هزینهها را قبول کرد و بینشان همراه خانواده ما شد.
پدر پیری که بر سر مزار او به عصایش تکیه زده بود و به همراهانش میگفت: خدا به او آبرو داد که آبروی من و خانوادهام را در روزهای درد و نداری خرید.
مردی دیگر در گفتگوهای چند نفره گفت: خانوادههایی را میشناسد که همین مجتبی هر هفته برایشان آذوقه میفرستاد تا سفرهای بیغذا نباشد و کودکی گرسنه نخوابد.
در این شرایط کرونایی که همه به پرهیز از تجمع توصیه میشوند، خیل عظیمی از مردم برای بدرقه جوانی از دیار خاکی تا دروازههای آسمان آمده بودند. شگفتا که او نه صاحبمنصبی بود و نه ردای شهرت پوشیده بود. جوانی بود که نشان از بینشانی برده بود.
هرچند که این هنرمند جوان از جمع ما رفت ولی آثار منحصربهفرد او که در جایجای بناهای تاریخی کاشان نقش بسته تا همیشه برای آیندگان به یادگار خواهد ماند و کمترین انتظار این است که صاحبان این آثار، در گوشهای از مجموعه خود، نام مرمتگر آن را بنویسند تا نگویند که از یاد فراموشانند.
بزرگ بود و
از اهالی امروز بود و
با افقهای باز نسبت داشت.
.
برای چیدن یک خوشه بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.
بله . من هم خوبی های ایشان را شنیده بودم.