کاشان نیوز: سوم خرداد روز آزادی خرمشهر یاد آور مردانگی ها و دلاور مردی های مردان مردی است که پایشان بر زمین و دلشان در آسمان بود، فرشتگانی که زمینی نبودند و تنها آمده بودند تا زمینی بودن را برای ما معنی کنند. آمده بودند بگویند می شود گونه ای دیگر بود و گونه ای دیگر مرد، آمده بودند تا زمین را، وطن را، ایثار و از جان گذشتگی را اعتبار باشند و برای ما آه و حسرت را معنا کنند حسرت جاماندن و آه درماندگی در باتلاق سخت زمین را.
خرمشهر را خدا آزاد کرد، با لشگری خدایی که محمد جهان آرا و یارانش رزمندگان این لشگر خدایی بودند؛ این روزها و در روز آزادی خرمشهر که امروز به جشن ملی مردم ما تبدیل شده است،کم نیستند مردان مردی که بی ادعا خرمشهر را آزاد کردند و در زمین مانده اند مردانی که که امام (ره) نگران فراموش شدن آنها بود و می فرمودند:«نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خم زندگی به فراموشی سپرده شوند» …
بی مناسبت نیست در این روز گریزی بزنیم به باورهای این مردان زمینی که به آسمان پرکشیدند یا دربین ما بی ادعا زندگی می کنند و شاید در پیچ و خم زندگی به فراموشی سپرده شده اند؛ از این روی با گرامیداشت یاد و خاطره رشادتهای مردان خرمشهر چند خاطره به روایت سید هدایت الله جهان آرا پدر شهید محمد جهان آرا منتشر می کنیم:
خرمشهر را خدا آزاد کرد، با لشگری خدایی که محمد جهان آرا و یارانش رزمندگان این لشگر خدایی بودند؛ این روزها و در روز آزادی خرمشهر که امروز به جشن ملی مردم ما تبدیل شده است،کم نیستند مردان مردی که بی ادعا خرمشهر را آزاد کردند و در زمین مانده اند مردانی که که امام (ره) نگران فراموش شدن آنها بود و می فرمودند:«نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خم زندگی به فراموشی سپرده شوند» …
بی مناسبت نیست در این روز گریزی بزنیم به باورهای این مردان زمینی که به آسمان پرکشیدند یا دربین ما بی ادعا زندگی می کنند و شاید در پیچ و خم زندگی به فراموشی سپرده شده اند؛ از این روی با گرامیداشت یاد و خاطره رشادتهای مردان خرمشهر چند خاطره به روایت سید هدایت الله جهان آرا پدر شهید محمد جهان آرا منتشر می کنیم:
اول:دوست ندارم زیر کولر بخوابم با بیچاره ها فرق کنم!
تابستونها هوای خرمشهر خیلی گرم و زجرآوره، اون قدیما تو خرمشهر مردم خیلی فقیر بودند و کسی تو خونه اش کولر نداشت، شاید چند تا خانواده بودن که کولر داشتن تو خونشون. ماهم جزء اون چند تا خانواده بودیم. وقتی شبها می خواستیم بخوابیم، کولر روشن می کردیم و همین که کولر روشن می شد، محمد می رفت روی ایوان، رختخوابش رو پهن می کرد و می خوابید. برام سوال شده بود که این بچه چرا نمیاد توی خونه زیر کولر بگیر بخوابه؟ رفتم بهش گفتم: بابا جان! بیا تو خونه، روی ایوان گرمه اذیت می شی. گفت: نمیام، رو ایوان راحت ترم، زیر کولر خوابم نمی گیره. این کار محمد همش برام سوال بود. یک شب ازش خواستم دلیل این کارش رو برام بگه. خلاصه با کلی اصرار بهم گفت: باباجان! تو خرمشهر فقط چند تا خانواده هستند که کولر دارن، می دونی چقدر بدبخت بیچاره ها هستند که کولر ندارن و شبها به سختی و با زجر می خوابند؟ دوست ندارم زیر کولر بخوابم و با بدخت بیچاره ها فرق کنم، دوست دارم مثل اونها باشم.
دوم: محمد یقه بنی صدر را گرفته بود و همدیگر را زده بودند!
میپرسم از خاطرات دوران کودکی سیدمحمد هم چیزی به خاطر دارید؟ «خب، بچه بودند و شیطان، یادم می آید سیدعلی و سیدمحمد در یک گروه و سید محسن در گروه دیگری در خرمشهر عضو بودند، یک شب من حالم خیلی بد بود و آنها مدام با هم بحث میکردند، چند بار به آنها تذکر دادم که صبح بحث کنید، گوش نکردند، من هم سیدعلی و سیدمحمد را از خانه بیرون کردم و تا صبح هر چه در زدند به خانه راهشان ندادم تا ادب شوند.»
سید هدایتالله چیزی توی ذهنش افتاده، انگار میخواهد چیزی را که گم کرده پیدا کند: «محمد برایم تعریف کرد که رفته بودند با بنیصدر پیش امام(ره)، محمد به امام گفته بود که این آقا امکانات لازم را به ما نمیدهد و دست دست میکند، امام(ره) توپیده بود به بنیصدر. بعد از جلسه بنیصدر، محمد را دعوا کرده بود که چرا جلوی آقا این حرفها را زده البته باز هم این دو نفر درگیری پیدا کردند. بنیصدر رفته بود خرمشهر، محمد یقهاش را گرفته بود و همدیگر را زده بودند. محمد میگفت بنیصدر جلوی نیروها را گرفته بود. پسرم از هیچکس نمیترسید.»
سید هدایتالله پدر ۱۳ فرزند، شش دختر و هشت پسر، میگوید: «محمد دو سال زندگی مخفی داشت توی کورهپزخانهها میرفت و با دهن روزه آجر خالی میکرد به خاطر همین بدن قوی و محکمیداشت. خسته نمیشد. راستی یک خاطره دارم که تا حالا هیچجا تعریف نکردهام: «شبهفت محمد که تمام شد، خانمیآمد جلو و گفت من رفته بودم خرمشهر کاری داشتم چون حجاب مناسبی نداشتم نمیگذاشتن با جهانآرا صحبت کنم. وقتی ایشان متوجه شد آمد و سلام و علیک کرد و کارم را راه انداخت. آمدهام بگویم که این کار پسر تو باعث شد که من برای همیشه حجابم را به خوبی رعایت کنم.»
پیرمرد صاحب قرضالحسنهای است که با کمک آن برای دخترهای بیبضاعت خرمشهری جهاز تهیه میکند: «با ۶۰۰ هزار تومان جهاز میخرم برایشان، میروم سراغ مدیران کارخانهها و همهچیز را ارزان و مناسب به حرمت جهانآرا به من میفروشند.» حیاط خانه جهانآرا پر از پیچکهایی است که سیدهدایتالله آنها را با نخی بلند به پشتبام وصل کرده و میگوید: «اینها گل که بدهند خانهام غرق گل میشود.»
«ممد نیست» اما سید هدایتالله جهانآرا کت و شلوارش را مرتب میکند و در خانه خیابان گرگان که با دستهای خودش ساخته چای و نبات خوزستانی هم میزند آن هم زیر نگاههای سنگین «ممد» که بارها و بارها روی دیوار خانه کلنگی تکرار میشوند.
سوم: مگر شما غیرت ندارید مرد نیستد!
وقتی خرمشهر در محاصره بود، شرایط به قدری سخت شده بود که رزمندگان حتی نان خشک هم برای خوردن نداشتند، آتش از زمین و آسمان می بارید و هیچ خودرویی جسارت ورود به محاصره را جهت کمک رسانی نداشت.
درمیان دود و آتش و غبار، دیدم که کاروانی از کامیون های حاوی مواد غذایی و دارو از راه رسید و پیشاپیش کاروان یک تویوتای لندکروز وارد شهر شد که مهندس، در آن کنار راننده نشسته بود. جلو رفتم گفتم:
جلوآمدن شما خیلی خطرناک است، چطور راننده های کامیون را راضی کردید زیر این آتش وارد شهر شوند؟
گفت: به راننده ها گفتم بچه های رزمنده گرسنه اند، مگر شما غیرت ندارید؟ مگر مرد نیستید؟
تابستونها هوای خرمشهر خیلی گرم و زجرآوره، اون قدیما تو خرمشهر مردم خیلی فقیر بودند و کسی تو خونه اش کولر نداشت، شاید چند تا خانواده بودن که کولر داشتن تو خونشون. ماهم جزء اون چند تا خانواده بودیم. وقتی شبها می خواستیم بخوابیم، کولر روشن می کردیم و همین که کولر روشن می شد، محمد می رفت روی ایوان، رختخوابش رو پهن می کرد و می خوابید. برام سوال شده بود که این بچه چرا نمیاد توی خونه زیر کولر بگیر بخوابه؟ رفتم بهش گفتم: بابا جان! بیا تو خونه، روی ایوان گرمه اذیت می شی. گفت: نمیام، رو ایوان راحت ترم، زیر کولر خوابم نمی گیره. این کار محمد همش برام سوال بود. یک شب ازش خواستم دلیل این کارش رو برام بگه. خلاصه با کلی اصرار بهم گفت: باباجان! تو خرمشهر فقط چند تا خانواده هستند که کولر دارن، می دونی چقدر بدبخت بیچاره ها هستند که کولر ندارن و شبها به سختی و با زجر می خوابند؟ دوست ندارم زیر کولر بخوابم و با بدخت بیچاره ها فرق کنم، دوست دارم مثل اونها باشم.
دوم: محمد یقه بنی صدر را گرفته بود و همدیگر را زده بودند!
میپرسم از خاطرات دوران کودکی سیدمحمد هم چیزی به خاطر دارید؟ «خب، بچه بودند و شیطان، یادم می آید سیدعلی و سیدمحمد در یک گروه و سید محسن در گروه دیگری در خرمشهر عضو بودند، یک شب من حالم خیلی بد بود و آنها مدام با هم بحث میکردند، چند بار به آنها تذکر دادم که صبح بحث کنید، گوش نکردند، من هم سیدعلی و سیدمحمد را از خانه بیرون کردم و تا صبح هر چه در زدند به خانه راهشان ندادم تا ادب شوند.»
سید هدایتالله چیزی توی ذهنش افتاده، انگار میخواهد چیزی را که گم کرده پیدا کند: «محمد برایم تعریف کرد که رفته بودند با بنیصدر پیش امام(ره)، محمد به امام گفته بود که این آقا امکانات لازم را به ما نمیدهد و دست دست میکند، امام(ره) توپیده بود به بنیصدر. بعد از جلسه بنیصدر، محمد را دعوا کرده بود که چرا جلوی آقا این حرفها را زده البته باز هم این دو نفر درگیری پیدا کردند. بنیصدر رفته بود خرمشهر، محمد یقهاش را گرفته بود و همدیگر را زده بودند. محمد میگفت بنیصدر جلوی نیروها را گرفته بود. پسرم از هیچکس نمیترسید.»
سید هدایتالله پدر ۱۳ فرزند، شش دختر و هشت پسر، میگوید: «محمد دو سال زندگی مخفی داشت توی کورهپزخانهها میرفت و با دهن روزه آجر خالی میکرد به خاطر همین بدن قوی و محکمیداشت. خسته نمیشد. راستی یک خاطره دارم که تا حالا هیچجا تعریف نکردهام: «شبهفت محمد که تمام شد، خانمیآمد جلو و گفت من رفته بودم خرمشهر کاری داشتم چون حجاب مناسبی نداشتم نمیگذاشتن با جهانآرا صحبت کنم. وقتی ایشان متوجه شد آمد و سلام و علیک کرد و کارم را راه انداخت. آمدهام بگویم که این کار پسر تو باعث شد که من برای همیشه حجابم را به خوبی رعایت کنم.»
پیرمرد صاحب قرضالحسنهای است که با کمک آن برای دخترهای بیبضاعت خرمشهری جهاز تهیه میکند: «با ۶۰۰ هزار تومان جهاز میخرم برایشان، میروم سراغ مدیران کارخانهها و همهچیز را ارزان و مناسب به حرمت جهانآرا به من میفروشند.» حیاط خانه جهانآرا پر از پیچکهایی است که سیدهدایتالله آنها را با نخی بلند به پشتبام وصل کرده و میگوید: «اینها گل که بدهند خانهام غرق گل میشود.»
«ممد نیست» اما سید هدایتالله جهانآرا کت و شلوارش را مرتب میکند و در خانه خیابان گرگان که با دستهای خودش ساخته چای و نبات خوزستانی هم میزند آن هم زیر نگاههای سنگین «ممد» که بارها و بارها روی دیوار خانه کلنگی تکرار میشوند.
سوم: مگر شما غیرت ندارید مرد نیستد!
وقتی خرمشهر در محاصره بود، شرایط به قدری سخت شده بود که رزمندگان حتی نان خشک هم برای خوردن نداشتند، آتش از زمین و آسمان می بارید و هیچ خودرویی جسارت ورود به محاصره را جهت کمک رسانی نداشت.
درمیان دود و آتش و غبار، دیدم که کاروانی از کامیون های حاوی مواد غذایی و دارو از راه رسید و پیشاپیش کاروان یک تویوتای لندکروز وارد شهر شد که مهندس، در آن کنار راننده نشسته بود. جلو رفتم گفتم:
جلوآمدن شما خیلی خطرناک است، چطور راننده های کامیون را راضی کردید زیر این آتش وارد شهر شوند؟
گفت: به راننده ها گفتم بچه های رزمنده گرسنه اند، مگر شما غیرت ندارید؟ مگر مرد نیستید؟
—————————————————————–
*تیتر نوشته برگرفته از شعر «ممد نبودی» سروده جواد عزیزی از همرزمان شهید محمد جهان آرا است که به مناسبت نخستین سالگرد شهادت این شهید بزرگوار سروده شده است.متن کامل شعر ممد نبودی:
ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشته
ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشته
آه و واویــــلا… کو جهان آرا
نور دوچشمان تر ما
ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشته
ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشته
آه و واویلا… کو جهان آرا
نور دوچشمان تر ما »
ای نخل غلتیده به خون
اشکی از شادی
هم چو من بفشان… روز آ ز ا د ی
خیل یاران را… خیز و یاری کن
دشت شادی را… آ بـیاری کننخل در آ تش شعله ور
گر چه شد بی سر
نو بتی د یگر گشته بار آور
شهد پیروزی خوشـهء خر ما
زورق ومن… ماهی و در یا
ممد نبودی ببینی
گر یهء باران لاله رو یا ند از تربت یاران
گشته آبادان هرچه و یران شد
تربـت یاران گلباران شد«ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشتهممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشته
آه و و ا و یـــلا… کو جهان آرا
نور دوچشمان تر ما »ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشتهخون یارانت پر ثمر گشتهآه و واویلا کو جهان آرا
خون یارا نت پر ثمر گشته
ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشته
آه و واویــــلا… کو جهان آرا
نور دوچشمان تر ما
ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشته
ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشته
آه و واویلا… کو جهان آرا
نور دوچشمان تر ما »
ای نخل غلتیده به خون
اشکی از شادی
هم چو من بفشان… روز آ ز ا د ی
خیل یاران را… خیز و یاری کن
دشت شادی را… آ بـیاری کننخل در آ تش شعله ور
گر چه شد بی سر
نو بتی د یگر گشته بار آور
شهد پیروزی خوشـهء خر ما
زورق ومن… ماهی و در یا
ممد نبودی ببینی
گر یهء باران لاله رو یا ند از تربت یاران
گشته آبادان هرچه و یران شد
تربـت یاران گلباران شد«ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشتهممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارا نت پر ثمر گشته
آه و و ا و یـــلا… کو جهان آرا
نور دوچشمان تر ما »ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشتهخون یارانت پر ثمر گشتهآه و واویلا کو جهان آرا
نور دو چشمان تر ما
امیدم گشته نا امید بعد از هجر تو
یاران می آیند اندر پی تو
موسوی آمد پی تو استقبالش کن
بر کوی رضوان تو مهمانش کن
آه و واویلا کو جهان آرا
نور دو چشمان تر ما
از هجرت ای سردار دل گل ها پژمردند
نخل های شهر ما بی سر می مردند
در دست مردان خدا جامت می ماند
در یاد مستان نامت می ماند
کاش شهادت روزی مان میشد کاش.
سالروز آزادی خرمشهر مبارک .کجاست انفاس پاک وقدسی امثال جهان آرا.امروزه ما انقلابیون را نیز حتی تزویروریا وتظاهررفتارمان راپرکرده است اخلاص دست نیافتنی شده.چه بسیارندحق خودرا نسبت به انقلاب ادا نکرده داییه بهارستان دارند.گروه های سیاسی نتایج را بروظایف وتعهدات ترجیح میدهندبه بیت المال توجه کمتر میشود.خودیت هابر معنویت قالب است.برموفقیتهای سیاسی با آبروی افراد بعضابازی میشودبخاطر خداانتقاد که نه بعضاتهمتهاروانه میشود.دعوای گروههای سیاسی داغترازاختلاف با اجنبیهاست