کاشان نیوز- عباس شافعی: مهدی خدامیان متولد سال ۱۳۵۴ از جمله آن دسته از روحانیونی است که به نظر می رسد با بررسی مشکلات اجتماعی به ویژه گسستی که بین نسل جوان و دین مشاهده کرده، از ابتدای جوانی مسیر زندگی خود به خوبی انتخاب کرده است و راه را به خوبی تشخیص داده و با قدرت در آن گام گذاشته و به پیش می رود؛ او سرمایه ارزشمند عمر خود را در راه نوشتن کتابهایی به زبان نسل امروز صرف می کند و در این راه با عنایت خداوند و اعتقاد راسخی که به این حرکت دارد به توفیقات ارزشمندی دست یافته است که همه را مدیون اهلبیت عصمت و طهارت ۰علیهما السلام) می داند. از این نویسنده، مورخ و پژوهشگر جوان تا کنون بیش از ۵۰ جلد کتاب در موضوعات مختلف تالیف و منتشر شده است که به دلیل استقبال نسل جوان برخی از آنها چندین با تجدید چاپ شده است. آنچه علت معرفی این جوان پژوهنده و ارزشمند در این یاداشت شد نه بررسی شخصیت و آثار وی است؛ که به یقین با توجه به جنبه های شخصیتی و انبوه تالیفات وی، فرصت و مجالی بیشتر طلب می کند؛ بلکه انتشار کتاب جدید این نویسنده است به نام«فرزند علی(ع)» که با قلمی شیوا و خواندنی و با سبکی متفاوت به معرفی پیشینه حضور هلال ابن علی (ع) در منطقه و اتفاقات پیرامون آن پرداخته است، متنی که به یقین هر خواننده ای با خواندن چند صفحه آن مشتاقانه تا انتها آن را دنبال خواهد کرد.
اما دلیل دیگری که این یاداشت علت آن است مناسبت تاریخی روز ۲۱ ماه رمضان و سنت دیرینه مردم کاشان است که در این روز مشتاقانه به آستان حضرت هلال ابن علی ۰ع) می شتابند تا با برپایی ایین عزاداری شهادت پدر را به فرزندش تسلیت بگویند و ارادت و ادب خود را به مولی متقیان امیر المومنین علی ابی ابی طالب (ع) ابراز دارند.
جریانی تاریخی که در فضل دوم کتاب «فرزند علی(ع)» به قلم مهدی خرمیان به زیبایی و دقت روایت شده است.
نام تو «حبیب الله» است، تو مجتهد و فقیه اهل بیت(علیهم السلام) هستى و مردم به تو احترام زیادى مى گذارند، تو در قلب آنان جاى دارى.
در سال ۱۲۲۵ شمسى به دنیا آمدى. مردم تو را بیشتر به این اسم مى شناسند: «مُلاحبیب الله شریف کاشانى». در آن روزگار فقط به کسى «مُلا» مى گفتند که در اوج اقتدار علمى بود، اگر بخواهم به زبان امروزى از تو توصیفى کنم باید عبارت «آیت الله العظمى» را به کار ببرم.
تو فقط هجده سال داشتى که استادت تشخیص داد که به مقام اجتهاد رسیده اى و او به تو اجازه اجتهاد داد، رسیدن به این مقام آن هم در آن سن، نشان از استعداد فراوان تو داشت. خدا به تو استعداد نوشتن هم داده بود و از همان زمان، نوشتن را هم آغاز کردى.
از استادانى که در کاشان بودند، بهره کافى برده بودى، وقت سفر به شهرهاى دیگر بود، به اصفهان و سپس تهران سفر کردى. آن زمان، حوزه قم هنوز رونق زیادى نداشت. دو سال را در اصفهان و تهران سپرى کردى. وقت آن شد که به عراق سفر کنى.
تو آوازه شیخ انصارى را شنیده بودى، شیخ انصارى بزرگ ترین دانشمند شیعه بود، مقدمات سفر را فراهم کردى، ابتدا به کربلا رفتى تا امام حسین(علیه السلام)را زیارت کنى. سپس به نجف رفتى و امیرالمؤمنین على(علیه السلام)را زیارت کردى. مدّتى در نجف ماندى. نجف بزرگ ترین مرکز علمى شیعه بود. از استادان آنجا بهره ها بردى و بعد از مدّتى به کاشان بازگشتى.
مردم کاشان بازگشت تو را غنیمت مى شمارند و خدا را به خاطر آن شکر مى کنند و براى امور دینى خود به تو مراجعه مى کنند. مدّتى مى گذرد، نام «مُلا زین الدین گلپایگانى» را مى شنوى، روح حقیقت جوى تو ناآرام مى شود، بار سفر مى بندى و به گلپایگان مى روى تا از این استاد بهره ببرى.
وقتى به گلپایگان مى رسى، استاد را بیمار مى یابى، تو دیر آمده اى و دیگر فرصت بهره بردن از او را ندارى. استاد وقتى تو را مى بیند یک سفارش به تو مى کند که زندگى تو را تغییر مى دهد و همیشه آن را آویزه گوش خود قرار مى دهى.
سخن مُلازین الدین، سه جمله بیشتر نبود: «از دنیاطلبان دورى کن، دل خویش را به یاد خدا زنده بدار و از هر چه رنگ این دنیا را دارد، دورى کن».
این سخن در تو شورى به پا مى کند، به کاشان بازمى گردى. دیگر وقت خود را بیشتر صرفِ کمال معنوى خود مى نمایى و از دنیا و دنیاطلبان دورى مى کنى. تو ارزش نوشتن را کشف مى کنى و مى دانى که خدا به قلم سوگند یاد کرده است، پس نوشتن را اولویّت اوّل زندگى خود قرار مى دهى.
امروزه ۱۵۷ کتاب تو در دسترس ما مى باشد. این کتاب ها در موضوعات مختلف مى باشد: «تفسیر قرآن، فقه، اصول فقه، اخلاق، تاریخ، اعتقادات، عرفان، ریاضى، تجوید و…». اگر کسى با کتب تو آشنایى داشته باشد به علم و نبوغ تو پى مى برد.
* * *
ماه رمضان بود، روزه گرفتن در آب و هواى کویرى منطقه، واقعاً طاقت فرسا بود، امروزه وقتى ماه رمضان فرا مى رسد، خیلى از کلاس هاى درس در حوزه ها تعطیل مى شود، امّا تو هرگز به این امر راضى نبودى.
تو دوست داشتى تا شاگردانت هر چه بیشتر و بیشتر از علم بهره ببرند. شاگردان تو، خدا را شکر مى کردند، آنان با خود مى گفتند: «هر کسى توفیق بهره بردن از مُلاحبیب الله را ندارد، معلوم نیست دیگر در چه زمانى در کاشان، دانشمندى همانند او ظهور کند».
دیگر وقت آن بود که از خانه بیرون بیایى، ساعت تقریباً هشت صبح بود، از کوچه اى که تو را به مسجد مى رساند عبور کردى، در مسجد شاگردانت منتظر تو بودند. چند نفر از مردم وقتى تو را دیدند به تو سلام کردند، پاسخ آنان را دادى.
وارد مسجد شدى، سلام کردى، شاگردان به احترام تو از جا برخاستند به سوى منبر رفتى. همه سر جاى خود نشستند، تو هم بالاى منبر رفتى. همه قلم و دفتر خود را آماده کردند و به چهره تو چشم دوختند، آنان مى دانستند که ثواب نگاه به چهره عالم ربّانى، برتر از شصت سال عبادت مى باشد.
همه منتظر بودند سخنان علمى تو را بشنوند، ولى تو سکوت کرده بودى و نگاهت به گوشه اى خیره مانده بود.
حال تو منقلب بود، سکوت تو به درازا کشید. هیچ کس نمى دانست چه شده است، همه از یکدیگر مى پرسیدند: «چرا استاد این قدر منقلب است؟ چه حادثه اى رخ داده است؟».
لحظاتى گذشت، تو به خود آمدى، خود را بالاى منبر و در حضور شاگردانت یافتى، تو باید رؤیاى خود را براى آنان مى گفتى، اینجا محفل دانش است، چه رازى در میان بود؟
تو دیشب، خواب مهمى دیده بودى و تصمیم گرفتى تا آن خواب خود را براى اوّلین بار در محفل علما بیان کنى. تو دغدغه اى بزرگ داشتى، مى خواستى به آیندگان پیام مهمى را منتقل نمایى. خواب تو، یک «رؤیاى صادقه» بود.
سکوت بر فضاى مسجد حکمفرما مى شود، حال تو منقلب تر مى شود، همه شاگردان، پیام تو را درک مى کنند، رو به شاگردانت مى کنى و چنین مى گویى: «من دیشب مولایم امیرمؤمنان(علیه السلام) را در خواب دیدم. او به من فرمود: چرا به زیارت فرزندم محمّدهلال(علیه السلام)نمى روى؟».
بعد از آن بار دیگر سکوت مى کنى، این خواب تو حقیقت مهمى را آشکار کرده است…
* * *
یک روز مى گذرد، عصر فرا مى رسد، گروه زیادى از مردم کاشان در میدان نزدیک خانه تو جمع شده اند، آنان منتظر آمدن تو هستند، قرار شده است همراه آنان با پاى پیاده به سوى حرم محمّدهلال(علیه السلام)حرکت کنى. تو تصمیم گرفته اى که هرگز در این مسیر بر شتر یا اسب سوار نشوى، مى خواهى پیاده بروى.
«آقا میرزا احمد عاملى» یکى از شاگردان توست که در حریم حرم محمدهلال(علیه السلام)زندگى مى کند، او امام جماعتِ مسجد جامع آران است. تو شب قبل کسى را فرستاده اى تا او را در جریانِ امر قرار بدهد. او برنامه ریزى مى کند تا تو و همراهانت، افطار، مهمان او باشید.
تو از خانه حرکت مى کنى، هوا گرم است، لب هاى تو تشنه است، مثل همه مردم، روزه دار هستى، امّا عشقى در دل تو شعله مى کشد. از زمانى که آن خواب را دیده اى، بى قرار هستى.
به همه زیارت ها رفته اى، مشهد، قم، نجف، کربلا و… راه هاى دور را طى کرده اى، از کاشان تا نجف را با اسب و شتر پیموده اى، در آن زمان که از ماشین و هواپیما خبرى نبود. افسوس بزرگى در دل تو ریشه دوانده است، فاصله کاشان تا حرم محمّدهلال(علیه السلام) تقریباً ده کیلومتر است، تو چرا تا به حال به آنجا نرفته اى؟ چرا آن قدر صبر کرده اى تا امیرالمؤمنین(علیه السلام)به خواب تو بیاید و این جمله را به تو بگوید: «چرا به زیارت فرزندم محمّد هلال(علیه السلام)نمى روى؟».
* * *
با پاى پیاده به سوى محمّدهلال(علیه السلام) به پیش مى رفتى، مردم نیز پشت سر تو حرکت مى کردند. تو شُکوه و عظمتى دیگر به این مسیر داده بودى.
ساعتى گذشت و تو نزدیک حرم محمّدهلال(علیه السلام) بودى. کسانى که در حریم این حرم بودند به استقبال تو و همراهان تو آمده بودند، اشک در چشم داشتى، وارد حرم شدى و به سوى ضریح رفتى و سلام کردى:
السلامُ علَیکَ ایُّها الهِلالُ المُنیرُ!
غروب آفتاب نزدیک بود، زمان زیادى تا اذان نمانده بود، تو در صحن نشسته بودى و مردم نیز پشت سر تو صف بسته بودند. تو در فکر فرو رفته بودى، گویا تو افسوس گذشته را مى خوردى که چرا زودتر به این حرم باصفا نیامدى.
* * *
اگر کسى که از آینده خبر داشت تو را مى دید از تو مى خواست تا افسوس نخورى، تو با این کار خود، یک جریان تاریخى را تقویت کردى، باورى را بارور ساختى. این سنّت، دیگر پایدار شد.
من از کدام سنّت سخن مى گویم:
سوگواره کاشانى ها در حرم محمّدهلال(علیه السلام) در روز بیست و یکم رمضان.
محمّدهلال(علیه السلام) سال ها در گمنامى بود، او در روزگار خفقان و ظلم به این منطقه پناه آورده بود، تقدیر چنین بود که خدا به دست تو، پرده اى از این حقیقت بردارد. تو یک کار با اخلاص و بسیار ارزشمند در زندگى انجام داده بودى که خدا به تو چنین مزدى داد و نام و یاد تو را با این سنّت گره زد.
آرى، خیلى ها کارهاى بزرگ مى کنند، امّا کار آنان، جرقّه اى بزرگ در دل تاریکى هاست، کارشان بسیار جلوه گر است، ولى یک جرقّه است، جرقّه تمام مى شود و بار دیگر تاریکى مى آید، ولى کار تو، یک جریان بود، جریانى که ادامه خواهد داشت…
تو مى توانستى تنهاى تنها به زیارت محمّدهلال(علیه السلام) بیایى، مى توانستى خواب خود را یک راز براى خودت نگاه دارى، ولى تو براى منطقه کاشان، تاریخ ساز شدى.
خیلى از علما آمدند و رفتند و نامشان فقط در گوشه کتابخانه ها است، امّا نام تو براى همیشه با محمّدهلال(علیه السلام) پیوند مى خورد، مردم منطقه کاشان هر سال یاد تو را گرامى مى دارند، هر سال که روز بیست و یکم رمضان فرا مى رسد، چه شورى در منطقه کاشان مى افتد، مردم براى عرض تسلیت به حرم محمّدهلال(علیه السلام) مى آیند و جلوه هایى ناب از عشق به حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)را مى آفرینند.
* * *
آن شب، آن خواب را دیدى، تو مى دانستى که آن خواب، یک رؤیاى صادقه است، و آن را براى شاگردان خود تعریف کردى. آیا کسى مى تواند بگوید که رؤیاى تو، یک رؤیاى صادقه نبوده است؟
من خواب هایى را در جامعه شنیده ام، وقتى سؤال کرده ام که چه کسى این خواب را دیده است، به یکى از این دو نتیجه رسیده ام: گاه اصلاً معلوم نشده است که چه کسى آن خواب را دیده است، گاه هم به کسى رسیده ام که اهل علم نبوده است و نمى توانسته مرزِ توهّم و رؤیاى صادقه را تشخیص بدهد.
من به زودى به چیزى اعتماد نمى کنم، هرگز خواب یک شخص که سواد دینى ندارد، نمى تواند براى من یک باور بشود.
مُلا حبیب الله! من باید باانصاف باشم. این رسالت قلم من است. تو آن روز، روزه بودى، ماه رمضان بود، اگر کسى در حالى که روزه دار است، سخنى بى جهت به معصوم نسبت بدهد، روزه اش باطل مى شود. تو در حضور اهل علم، آن خواب را تعریف کردى.
چقدر تفاوت است میان خوابى که تو دیده اى و خوابى که شخصى در جمعى احساسى مى گوید و سپس در جامعه رواج پیدا مى کند؟
چقدر آن شاعر زیبا گفته است:
میان ماه من تا ماه گردون*** تفاوت از زمین تا آسمان است
اکنون به یاد سخن پیامبر مى افتم. پیامبر فرمود: «خواب، یک جزء از هفتاد جزء پیامبرى است».
این سخن نیز از امام صادق(علیه السلام) است: «خواب مؤمن در آخرالزمان، یک جزء از هفتاد جزء پیامبرى است».
نکته مهم این است: این حدیثِ امام صادق(علیه السلام) در کتاب «اصول کافى» نقل شده است، اصول کافى، کتابى است که همه علماى شیعه به آن اطمینان زیادى دارند و آن را معتبرترین کتاب مکتب تشیّع مى دانند.
* * *
در اینجا مى خواهم از «عبدالرحیم ضرّابى» نام ببرم. او کتاب «مراه قاشان» یا «تاریخ کاشان» سال ۱۲۵۰ شمسى نوشته است.این کتاب، گنجینه اى نفیس براى تاریخ منطقه کاشان است. در صفحه ۴۳۱ این کتاب، درباره محمّدهلال(علیه السلام) چنین آمده است:
* * *
یکى دیگر از مزارات، زیارتگاه امامزاده واجب التعظیم، حضرت هلال بن على بن ابى طالب سلام الله علیه است که در یک فرسخى شهر، فیما بَینَ قَریَتَیْن آران و بیدگل واقع و گنبد و بارگاه و صحن و سراى بزرگى در ابتداى «بند ریگ» ساخته اند و در شب هاى جمعه از آن دو قریه به زیارت مى روند.
و در عرض سال، چند روز مخصوص از قبیل روزهاى عید عزیز]غدیر [و روز بیست و یکم رمضان و دهه عاشورا و نظایر آن، از کاشان و بلوک آن، جمعى کثیر به آنجا شتافته و خیرات و مبرّات مى کنند.
* * *
وقتى به این سخن فکر مى کنم، متوجّه مى شوم که در آن زمان، شب هاى جمعه مردم هم از آران و هم از بیدگل، براى زیارت محمّدهلال(علیه السلام)مى آمدند. در واقع این حرم در آن زمان، محور همدلى بوده است.
مردم منطقه کاشان در مناسبت هاى مذهبى به حرم محمّدهلال(علیه السلام)مى آمدند و این حرم جلوه گاهى از عشق به اهل بیت(علیهم السلام) بوده است. مردم آن روزگار چه هوش اجتماعى بالایى داشته اند که اهل بیت(علیهم السلام)را محور اتّحاد خویش قرار داده بودند، آرى، عشق به اهل بیت(علیهم السلام)در هر کجا ریشه بدواند، جز محبّت و مهربانى و هم دلى برداشت نمى شود. این راه را باید پویید.
* * *
هر سال، در روز ۲۱ رمضان، در مسیر کاشان تا حرم محمّدهلال(علیه السلام)جلوه هایى زیبا از عشق به اهل بیت(علیهم السلام) هویدا مى شود که قلم از وصف آن ناتوان است، من از سوگواره کاشانى ها در حرم محمّدهلال(علیه السلام) سخن مى گویم.
خیلى ها مى گویند که این سنّت را مُلا حبیب الله، پایه گذارى کرده است و مى گویند چون او حضرت على(علیه السلام) را در خواب دید که به او فرمود: «چرا به زیارت فرزندم محمّد هلال(علیه السلام) نمى روى؟». پس او همراه با گروه زیادى از مردم کاشان در روز ۲۱ رمضان به حرم محمّدهلال(علیه السلام) آمد و این سنّت را پایه گذارى کرد.
من با این سخن موافق نیستم، بلکه باور من این است: «این سنّت قبل از آن اقدام مُلا حبیب الله در کاشان وجود داشته است، مُلاحبیب الله، این سنّت را تقویت کرد».
شواهد نشان مى دهد که ملاحبیب الله تقریباً در سال ۱۲۸۰ شمسى آن خواب را دید و چنان اقدامى را انجام داد، در حالى که در عبدالرحیم ضرّابى در کتاب تاریخ کاشان در سال ۱۲۵۰ شمسى از آن سنّت سخن مى گوید.
آرى، سوگواره کاشانى ها در حرم محمّدهلال(علیه السلام) در روز ۲۱ رمضان به زمان هاى دور برمى گردد. کتاب تاریخ کاشان، این سوگواره را باشکوه توصیف مى کند. از سخن او روشن است که این امر در آن زمان، جزئى از فرهنگ دینى منطقه کاشان بوده است و ریشه در گذشته هاى دور داشته است.
خیلی خوب بود
هرچند قبلا به آن مکان مقدس آمده بودم ولی ازمطالب مستندبیان شده جنابعالی بی خبر بودم از زحمات شما متشکرم
عالی بود آقای خدامیان از زحمات شما متشکریم
عالی بود، خداقوت اقای خدامیان