گروه مجله فرهنگی هنری کاشان نیوز- ابوالفضل نجیب: بعید میدانم همنسلهای کاشانی من پیش از انقلاب چشمه سلیمانیه را ندیده باشند؛ و حتی برای یکبار هم شده آرامش تنهای خسته و عرق کرده ظهرهای تابستان را با زلالی آب روان چشمه تجربه نکرده باشند. همچنان که یقین دارم آنها که حتی برای یکبار از کاشان گذر کرده، خود را از لذت تماشای این چشمه تاریخی محروم کرده باشند. این چشمه هرچند به مصداق تعریف و تعبیر هرودت از تاریخ به رودخانهای میماند که نمیتوان بیش از یکبار در آن شنا کرد؛ اما برای مردم ما همواره یادآور تلخترین خاطره تاریخی است. چراکه آب این چشمه بعد از گذر از دو چشمه موسوم به بزرگ و کوچک که درنهایت باغهای انار و دشتهای فین کوچک و بزرگ را سیراب میکند، ناگزیر باید از قتلگاه امیری بگذرد که خون او بهفرمان ناصری در حال میگساری و سرسره بازی، بر سنگفرش حمام این تفرجگاه سلطنتی جاری شد.
چشمه سلیمانیه از زیباترین و درعینحال سادهترین سبک معماری برخوردار است. دو ردیف پلههای کوتاه با شیبی ملایم از جنوب و شمال تنها مسیرهای اصلی است که به چشمه منتهی میشود. دورتادور چشمه را صفههایی تشکیل داده که احتمالن از معماری تکیهها و حسینیهها الهام گرفته شده است. چشمه هم در این میانه کموبیش شبیه تعزیهگاهی که بهجای فیض روزه و تعزیه، تنهای خسته و ملتهب از گرما را فرامیخواند تاکمی التیام بخشد.
آن سالها کارکرد این صفهها چیزی بود شبیه رختکن استخرهای عمومی امروز. از این حیث میتوان گفت چشمه سلیمانیه تا زمان افتتاح اولین مجموعه ورزشی کاشان، تنها استخر شنای عمومی محسوب میشد. البته بدون کمترین هزینه و ضوابط معمول بر استخرهای امروز. آنها که برای شنا کردن به چشمه میآمدند کمتر به نظم و نظافتهای معمول امروز التفات داشتند. پوششها اغلب لنگهای معمول امروز بود که بنا به سلیقه هر کس به طریقی ستر عورت میکرد. یا شورتهای پاچه بلند معروف به مامان دوز.
بزرگترها که وسواس و نظم داشتند لباسهای خود را در پارچهای که همراه میآورند تا میزدند و میپیچیدند و کنار صفهها میگذاشتند، بچهها اما اغلب پیراهن و زیر شلوار را ولو میکردند گوشه و کنار صفهها و با جیغوداد میپریدند توی چشمه. آب چشمه آنقدر زلال بود که میشد تکه سنگهای تیز کف چشمه و خرچنگهای گنده و پراکنده را تماشا کرد. امروز اما آن سنگهای کف چشمه و خرچنگهای گاه ترسناک زیر خزهها گموگور شدهاند. بااینهمه وسواس اما اذعان میدارم تصویرساز ذهنی خوبی برای توصیف سادگی و زیبایی همه آنچه چشمه سلیمانیه در خود دارد، نیستم. به همین دلیل شاید ضمیمه کردن یک تصویر واید از چشمه بتواند بهتر از توصیف کلامی، ظرافتها و زیباییهای آن را به نمایش بگذارد. آنچه مرتبط با کارکرد دراماتیکی این خاطره است، همان صفههای اطراف چشمه است که بهضرورت یادآور شدم.
این چشمه بعدازآنقلاب برای آبتنی و تا مدتها حتی برای بازدید به روی مردم بسته شد. اطراف آن را دیواری کشیدند و همزمان اهالی فین کوچک و در برخی مواقع مأموران کمیته برای ممانعت و محافظت حضور داشتند.
ماه رمضان سال ۱۳۵۹ مصادف بود یا یکی از آن تابستانهای جهنمی کاشان. آن ایام بهاتفاق دوستانی در جهاد سازندگی، روزها را در روستاهای کاشان مشغول کار بودیم. بعد از افطار هم در فضاهای سبز شهر دورهمی داشتیم.
پای ثابت این ایام در کار روزانه و هم دورهمیهای بعد از افطار، معمم جوانی بود که او را شیخ مرتضی خطاب میکردیم.
در یکی از این شبهای گرم رمضان، شیخ مرتضی بااینکه از وضعیت چشمه و ممنوعیت و حضور نیروهای قهریه در آنجا اطلاع داشت، پیشنهاد داد برویم چشمه سلیمانیه و تنی به آب بزنیم. مخالفت جمعی ما افاقه نکرد و دستآخر گفت، هر که پایه است بسمالله. جمع به اراده شیخ مرتضی تسلیم و پایه شدند برای آبتنی در چشمه. نیم ساعتی نگذشت که رسیدیم به پشت دیوارهای چشمه. ظاهرن خبری از نیروهای بومی و قهریه نبود. با قلفک گرفتن و جستوخیز هر کس به طریقی خود را به آنسوی دیوار رساند. بهسرعت از پلههای شمالی پائین رفتیم و به طرفهالعینی خود را در صفهها خلع لباس و به داخل چشمه پریدیم. چه کیفی داشت. زیر سقف پر از ستاره، سپردن تنهای خسته و عرق کرده به زلالی و خنکی آبی که رفتهرفته حس را به خلسگی و نشئگی میرساند.
این حس خوشآیند اما با امواج فحشهای رکیک و فریادهای خشمآلود و با دیدن عدهای چوب به دست شبیه بلوریهای فیلم گاو مهرجویی که باخشم و شتاب در بام شمالی ایستاده و تهدید میکردند، پرید که پرید. تا بخواهند از پلهها پائین بیایند از قسمت جنوبی چشمه به سمت لباسها در صفه هجوم بردیم؛ و تا مردان خشمگین بخواهند سمت جانبی چشمه را دور بزنند و به ما برسند حداقل فرصت داشتیم لباسهایمان را برداریم تا از سمت جنوبی پلهها فرار کنیم به بالا.
شیخ مرتضی درحالیکه چکههای آب از بدن و شورت تا زانوی او چکه میکرد، اولین کاری که کرد گذاشتن عمامه بر سر و در کمال خونسردی بود.
و در همان حالت با اولین مهاجمی که خود را به او رساند مواجه شد. مهاجم برای یکلحظه با دیدن عمامه بر جای خود میخکوب شد. تا دیگر مهاجمان برسند شیخ مرتضی توانست به طرفهالعینی خود را در هیبت یک روحانی کامل در مقابل چشمان چندین مهاجم خشمگین و چوب به دست نمایان کند. طی این مدت کوتاه چندی از بچهها مشغول بالا رفتن از پلهها و چندی دیگر به بالای چشمه رسیده بودند؛ اما صحنه ناگهان کات شد به مردان مهاجمی که یکییکی چوبهای راست کرده را بر زمین میانداختند و به هیبت گناهکارانی تنزل میکردند که روزهای یکشنبه بعد از یک هفته گناه و معصیت در اتاق اعتراف پیش کشیش طلب بخشش و مغفرت میکردند.
این سکانس با اندکی تأمل و درنگ به بازگشت دوستان متواری از بام چشمه به جمع ادامه پیدا کرد؛ اما این پایان ابتدایی آن سکانس ترسناک نبود. مردان مهاجم برای جبران هتک حرمتی که مرتکب شده، با لحنی توأمان ملتمسانه و چاپلوسانه از شیخ مرتضی و بقیه خواستند با اطمینان و فارغالبال از آب زلال چشمه بهره ببرند. دیگر اقدامات جبرانی مهاجمین خشمگین طی ساعاتی که مشغول شنا بودیم به مهیا شدن چای و قلیان و درنهایت ابتیاع و صرف سحری در کنار چشمه اسماعیلیه منتهی شد.
بهاینترتیب شیخ مرتضی که میتوانست شبی تلخ برای ما رقم بزند، یکباره تبدیل به ناجی و باعث رقم خوردن خاطرهانگیزترین همجواری با یک روحانی گردید.
آن دورهمیها خیلی زود به مرزبندیهای قابل پیشبینی منتهی شد. شیخ مرتضی بهمرور بالا و بالاتر رفت تا امروز که هرچقدر قد و سرک میکشم رد و نشانی از او پیدا نمیکنم. تا اواخر دهه شصت گاهی بهواسطه نسبتی که با صاحبکار من در مغازه نقشهکشی قالی داشت، از نزدیک هم را میدیدیم و گپ و خاطره بازی میکردیم. ازجمله همین خاطره شب رمضانی که هر بار با کلیدواژه چشمه کلید میخورد. بعدازآن اما رفت که رفت و من ماندم که ماندم تا امروز.
ابوالفضل نجیب
۲۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه شما