کاشان نیوز – ترانه مسعودی علوی : جمعهها واسه من از هر زمان دیگهای دلچسب تره. نه به خاطر سرکار نرفتن.نه برای اینکه تا لنگ ظهر میتونم بخوابم. جمعه رو برای این دوست دارم که میتونم حرکت و پیش روی نور خورشید رو ساعتبهساعت درجای جای خونه ام ببینم.
روزهای دیگه هنوز آفتاب به پنجرههای خونه نرسیده میزنم بیرون و وقتی از اداره برمیگردم ، خورشید خانوم چادر پرنورش رو زیر بغل گرفته و داره میره.
خلاصه اینکه؛ عاشق روشنایی ام.اونقدر که در انتخاب خونه اولین چیزی که برام مهمه، آفتابرو بودن خونه است. با نور حالم خیلی خوبه .نور خورشید همیشه برایم الهام بخش بوده تا جایی که به تاریکخونه ذهنم نفوذ می کنه و گذشته های از یاد رفته ام رو بیادم میاره.
امروز هم از همون روزهای قشنگی است که وقتی چشم باز کردم همه خونه رو پرنور دیدم.یه لحظه تصویر پیرمرد در خاطرم نقش گرفت.با اون دست های چروکیده اش و عبارت پر مهری که با لهجه شیرینش ترجیع بند کلامش بود.”آره دست تِ بوسیدم”.
همینطور که پتو رو دور تنم می پیچیدم به پهلو غلتیدم و چشم دوختم به گوشه اتاق.خاطرم به سال ۸۴ رفت. روزی که به همراه چند تن از دوستان همکار برای مصاحبه با پهلوان محمد علی راهی خانه اش شدیم.
پهلوان محمد علی شکری ستوده معروف به پهلوان شکرریز و مشهور به پهلوان لحاف شوی ، از مردان بنام دیار کویر آران و بیدگل که سال ها در کنار شغل لحاف شویی ، زورخانه ای داشته و شاگردانی تربیت کرده است.
می گفت: مردم لحاف و رختخواب های خود را بمن می دادند تا برایشان بشویم.لحاف های کرسی بزرگ بود آنها را روی سرم می گذاشتم و پیاده مسافت طولانی تا دشت و سرچشمه آب را طی می کردم تا لحاف ها را بشویم و دوباره به آبادی برگردانم.
تصویر پهلوان با عرق چینی که بر سر داشت و ذکر لااله الا الله محمد رسول الله روی اون نقش بسته بود و تسبیحی که در دست داشت و مدام ذکر می گفت در خاطرم زنده شد.
یاد حرفهای آن روزش افتادم. پهلوان محمد علی زندگی اش را به قدم هایی تشبیه می کرد و برای ما از قدم اول گفت و گفت ۱۲ ساله بودم که شنیده بودم پهلوانی محمد علی نام در اینجا زندگی می کرده که نماز شب خوان بوده و با خدا بسیار راز و نیاز داشته ، یک شب بعد از اینکه نماز شب رو بجا آوردم دستامو رو به آسمون گرفتم و گفتم ؛ خدایا میشه روزی رو ببینم که یک پهلوان دیگه در محله چهارسوق پیدا بشه .تا اینکه خدا خواست و شدم پهلوان محمد علی دیگه ای.
قدم دوم ؛
می گفت: جلوی حرم (حرم محمد هلال ابن علی در شهرستان آران و بیدگل) را آب می پاشیدم و جارو می زدم با خود و خدای خودم گفتم: میشه روزی از طایفه پهلوان ها زن بگیرم ؟ تا اینکه دست برقضا دختری از طایفه پهلوانی ها از محله وشاد آران قسمتم شد.
قدم سوم؛
بخدا گفتم خواهد آمد روزی که بگویند گله ی پهلوان اومد.تا اینکه خدا این خواسته منو اجابت کردو ۱۲۰ تا میش خریدم.
خلاصه اینکه ؛ آب از آب انبار می کشیدم پیتی ۵ زار، لحاف می شستم.سلمانی می کردم، پانسمان می کردم، گله داشتم.شغل های من هم ریاستی بود ، هم آبرومند.هم نون در میاوردم ، هم ریاستشو داشتم.
یاد سوالی افتادم که نمی دونستم از پهلوان بپرسم یا نه؟ دو دل بودم .اما پرسیدم و به پهلوان گفتم ؛ شما زحمت زیادی کشیده ای و شغل های بسیاری رو تمرین کرده ای اما مردم شما رو به پهلوان لحاف شوی می شناسند این موضوع ناراحتت نمی کنه؟ محکم گفت: نه. چرا ناراحت بشم؟
یادمه اون روزها یکی از پولدارهای این شهر یک لحاف کرسی بزرگ داشت که ۱۲ متر قد و پهنای لحافش بود. اون رو می پیچیدم و می بردم و می شستم.این لحاف رو که چهار تا مرد هم حریفش نمی شد روی دوشم می گرفتم و طوری می گذاشتم که تعادلم حفظ بشه.حالا برام می گویند اون موقع یک نفر از سر شوخی به لحاف آویزان شده بود و آن لحاف را من با آن مرد تا مسافت های طولانی می بردم.
پاتوق پهلوان محمد علی هر غروب کنار آرامگاه علامه میرزا احمد عاملی آرانی بود.علاقه قلبی پهلوان به این عالم زبانزد همگان بود. می گفت هر چه داریم از این علماست و اگر همه دنیا را یک لقمه لذیذ کنی و در دهان عالم بگذاری ارزش دارد.البته عالم با عمل.
یادم اومد تو مصاحبه با پهلوان خیلی دوست داشتم بدانم خواب های پهلوان با آن خلوصی که در کلام و رفتارش جاریست چگونه است ؟
گفت : شبی خواب دیدم تعداد بسیاری در جایی ایستاده بودند .لباس های سبزی به تن داشتند. از بین آنها یکی جلو آمد و گفت برای پهلوان صلوات بفرستید.همه صلوات فرستادند. عکاسان و فیلمبرداران بسیاری آنجا بودند و مدام از من عکس و فیلم می گرفتند.
باز مدتی پیش شخصی از شهری به خانه ام آمد و گفت : این همه راه آمده ام تا تو را ببینم.گفتم برای چی؟ گفت: چند روز قبل خواب دیدم قرار است وارد بهشت شوم وقتی خواستم وارد شوم ناگاه بمن گفتند تا پهلوان محمد علی وارد بهشت نشود حق نداری وارد شوی.
از خواب بیدار شدم و با خودم گفتم هر طور شده باید این مرد را پیدا کنم و سراغ به سراغ آمدم تا شما را پیدا کردم.
پهلوان گفت :من کجا و این خواب ها کجا.!!! آیا لایقم؟
در همین یادها و باز خوانی خاطره ها سیر می کردم که ناخودآگاه به یاد سخنان ناب استاد فریدون صدیقی افتاده ام که در کلاس درس روزنامه نگاری به ما می گفت: وزنه ای را بلند کردن و کسب قهرمانی برای کشور کاری نیکوست اما تلاش کنید وجودتان در دنیا وزنه ای باشد تا زینت آفرینش را دوچندان کند.وزنی باشید برهستی.
پهلوان محمدعلی ما هم از آن دست انسان های نیکوخصالی بود که همیشه تلاش می کرد به اعتبار هستی و عیار خداوندی بیفزاید.
پهلوان محمد علی سال پیش به رحمت خدا رفت و اکنون با بهشتیان همنشین است.
برای شادی روحش صلوات.
اختلاف اندازی کاررسانه است.چون پهلوان بیدگلی نیست آرانیست.آران وبیدگل فرقی ندارد ولی شیطانها پشت نقاب حکومت تفرقه کار اختلافات را دامن می زنند.
کاش عکسی هم از این پهلوان می گذاشتید تا درخاطره ها بهتر بماند