در بخشی از این پیام خطاب به فرزند شهید صدقگو آمده است:برادر فرهیخته جناب آقای صادق صدقگو؛خبر درگذشت پدربزرگ عزیزتان، حاج محمود صدقگو برای همه آنان که با این مرد بزرگوار آشنایی داشتند اندوه و تاثر را در پی داشت.
ایشان در زمان رژیم دیکتاتور و جنایتکار پهلوی در راه آگاهی مردم این شهرستان و به ثمر رسیدن نهال استقلال و آزادی به شایستگی تلاش نموده و در دوران هشت سال دفاع مقدس ثمره زندگیشان را در راه خداوند متعال و کشور عزیزمان ایران به انقلاب اسلامی ایران تقدیم کردند که آن مجاهدتها و ایثارها امروز توشه آخرت و قیامتشان است.
در بخش دیگری از این پیام تسلیت آمده است: شورای هماهنگی جوانان اصلاح طلب کاشان درگذشت این پدر مهربان را به شما و خانواده محترمتان تسلیت گفته و آرزومند است که حضرت عالی به شایستگی ادامه دهنده مسیری باشید که پدربزرگتان برای تحقق آن تلاش نمود و پدر بزرگوارتان برای حفظ آن جان پاکش را نثار کرد.
جناب آقای طباطبایی بسیار زیبا و دلنشین نوشت ه اید
روانش شاد
سلام استاد محمود سی سال از اخرین باری که دیدمتان بیشتر گذشته ومن تازه امروز چهره پدرجانم که سال پیش سایه ازسرمان چاودانه برکشید درسیمای مهربانت ازپس پرده اشک چه خوب می بینم .چرا این شباهت بسیار را تابه حال نمی دیدم نمی دانم ولی می دانم گل همه شمابزرگان نسل پیش راباعنصری دیگر ازما سرشته بودند و نمی بران ازوقار شخصیت اقایی محبت ومعرفت بیخته بودند .این نم چرا برخاک وگل ننشست راهم نمی دانم . استاد محمود هنگامی که دردبیرستان سپهر بامرتضی تان همکلاس شدم خصوصیتی دراو می دیدم که شگفت انگیز بود .او مهربان بود صمیمی بود اقابود شاعربود نقاش بودخوش نویس بود واو همانی انی راداشت که امروز فرنگی به ان کاریسما می گویند .بعدها که شمارادیدم به روشنی دریافتم مرتضی ایینه تمام نمای پدربوده . استاد محمود همیشه مرتضی تان سرکلاس شعری که می گفت شمادوست دارید می خواند سرچه باشد که نثارقدم دوست کنم این مطاعی است که برهرسربازاری هست من نیز تنها می خواهم بااحساسم مرثیه خوانتان باشم تادراین هنگامه سفرجاودانگی تان کاری کرده باشم گرچه اعتقاد دارم اکنون که مرگ راگریزی نیست به جای سوگواری برای شما بزرگان باید زندگی پرافتخارتان را جشن گرفت .خوشدلم که مرتضی عزیزم دیگر درارامستان دشت افروز تنهانیست گرچه برای من او زنده است او باران پیران قهوای رنگ چهارخانه اش رابرتن دارد می خندد برایم شعرازسعدی می خواند نقاشی می کند .مرتضی بیش ازانی زنده هست که من هستم . برای صادق عزیزیادگارمرتضی جان وهمه خانواده صدقگو زبان صبروتسلی دارم وازشما می خواهم دردشت افروز سلام مرا به مرتضی یاردبستانیم برسانید وبه اومژده دهید که سحردیدار نزدیک است .
روانشان قرین شادی و آرامش. از سالهای خردی و ریزی به یاد میآرم که پدر دستم را میگرفت و با خودش به سلمانی ایشان میبرد. از سالهایی که تخته چوبی کوچکی روی صندلی میگذاشت تا میان صندلی اصلاح، گم نشویم و به بلندی درآییم. با آبپاشی دستی، جهنم تابستان را به خنکایی بهاری برایمان بدل میکرد. چه خودشان چه شاگردشان، همیشه با مهربانی، با رویی خوش به پیشواز آمدهگان و بدرقهی روندگان قدمی بر میداشتند. حالا که آن روزهای دور، دور شده است گمان میکنم بهشت، جایی میتوانست باشد به وسعت دکان سلمانی آقای صدقگو. زندهمردی همیشه مهربان، همیشه باوقار، سرشار از زندگی، آموزندگی. بسیارانی سایه دستهای مهربان و اصلاح گر زنده یاد صدقگو را در یادهاشان دارند . روانشان قرین شادی. برای عزیز گرامی امیر صدقگو و صادق عزیز و بستگان گرامی شان صبوری بماند...